چشمه ی نور
عکس از فرشته
رسیدند خوبان به درگاه کاخ | به دست اندرون هر یک از گل دو شاخ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
همه زرّ و پیروزه بُد جامشان
| به روشن گلاب اندر آشامشان |
از آن خانه دخت خورشید روی، | بر آمد همی تا خورشید بوی |
داستان را اینجا بشنوید | |
ادامه مطلب ...
برخی از آرایههای ادبی در داستان زال و رودابه:
در شاهنامه آرایههای ادبی یکی از ابزاری است که فردوسی به فراوانی برای توصیف صحنهها و اشخاص از آن استفاده کرده. شاید یکی از دلایلی که فردوسی به این خوبی از عهده بیان صحنهها و شخصیت ها برآمده و حتی بعضاً از موقعیتها یا شخصیتهایی مشابه، رویدادهای گوناگونی خلق کرده استفاده به جا و نوآورانه از همین آرایههای ادبی است. تشبیه، جناس، کنایه، استعاره و ... همه و همه دستمایههایی هستند در دستان توانای فردوسی که تخم سخن را در کشتگاه مستعد زبان و ادب پارسی بپراکند. در این یادداشت به برخی از این آرایهها اشاره شده است:
تشبیه:
تشبیه یعنی مانند کردن چیزی یا فردی به دیگری به گونهای که پیوند و وجه اشتراکی شاعرانه بین دو سوی آن برقرار شود. تشبیه در حالت معمول 4 پایه دارد:
مشبه (ماننده): آن چه که به چیزی یا کسی مانند میشود
مشبهبه (مانسته): آن چه که بدان مانند میکنند.
وجه شبه (مانروی): پیوند یا وجه اشتراک بین مشبه و مشبه به
ادات تشبیه (مانواژ): واژههایی که با کمک آنها شباهت نشان داده میشود. برای مثال در بیت زیر هر چهار پایه تشبیه را میبینیم:
رودها (مشبه) چون (ادات تشبیه) عاشقان تنگدل (مشبه به)، گرینده زار (وجه شبه)
زیرها (مشبه) چون (ادات تشبیه) بیدلان مبتلا (مشبه به)، نالنده سخت (وجه شبه)
حال با توجه به جابجایی، حذف و کاربری هر یک از این اجزای تشبیه در یک بیت، تشبیه گونهها و اسامی مختلفی پیدا میکند. البته باید این نکته را هم در نظر داشت که در تشبیه دو پایه "مشبه" و "مشبه به" ثابت بوده و تنها در دو جزء وجه شبه و ادات تشبیه امکان جذف وجود دارد. بعضی از نمونههای تشبیه که در داستان زال و رودابه مورد استفاده فردوسی قرار گرفته از این قرار است:
تشبیه رسا (بلیغ):
تشبیهی است که وجه شبه و ادات تشبیه هیچ یک در آن آورده نشده است:
بیت 2476: چنین داد مهراب پاسخ بدوی/ که ای سرو سیمین بر ماهروی
که در این بیت روی سیندخت از زیبایی به ماه مانند شده است ولی اثری از وجه شبه و ادات تشبیه دیده نمیشود.
تشبیه ساده (مجمل):
شاید بیشترین شکل تشبیه که در این بخش مورد استفاده فردوسی بوده همین تشبیه ساده باشد. در این نوع تشبیه وجه شبه حذف میشود:
بیت 2486: چو بشنید رودابه آن گفت و گوی/ برافروخت و گلنارگون کرد روی
چهره رودابه از نظر سرخی به گل انار مانند شده است. در این بیت روی مشبه، گلنار مشبه به و گون ادات تشبیه است و وجه شبه که همان سرخی ناشی از عصبانیت است حذف شده.
تشبیه مفصل:
تشبیهی است که وجه شبه در آن آورده شده است. این نوع تشبیه هنگامی مورد استفاده قرار میگیرد که سخنور گمان میبرد خواننده یا شنونده خود نمیتواند دلیل شباهت میان مشبه و مشبه به را به درستی و روشنی دریابد زیرا ممکن است وجه شبه مورد نظر شاعر یا سخنور پنداری دور و ناشناخته باشد که با آنچه در ذهن خواننده (به عنوان پیش زمینه شباهت دو چیز) نقش بسته است، متفاوت باشد. این باعث میشود خواننده دریافتن دلیل و موضوع شباهت دو سوی تشبیه به خطا رود، بنابراین شاعر ترجیح میدهد دلیل شباهت (وجه شبه) را ذکر کند:
ابیات 2467 و 2468:
دو خورشید بود اندر ایوان اوی / چو سیندخت و رودابه ماهروی
بیاراسته همچو باغ بهار/ سراپای، پر بوی و رنگ و نگار
در این تشبیه که از نوع تشبیه مفصل است، شاعر هر 4 پایه تشبیه را ذکر کرده است. سیندخت و رودابه (مشبه) از نظر آراستگی (وجه شبه) به باغ بهار (مشبه به) مانند شدهاند و همچو نیز ادات تشبیه است.
****
بیت 2511: چو رودابه گفتار ایشان شنید/ چو از بادْ آتش، دلش بردمید
دل رودابه (مشبه) مثل (ادات تشبیه) آتشی (مشبهبه) که از وزش باد برافروختهتر میشود، بردمید (وجه شبه).
تشبیه نهان (مضمر):
در تشبیه نهان سخنور تشبیهی را در سخن خود آورده اما ساخت تشبیه به طور آشکار و روشن در سخن کار گرفته نشده است. بنابراین در نگاه اول این طور به نظر میرسد که خواست شاعر تشبیه نبوده است:
بیت 2964: نماند بر و بوم و نه مام و باب/شود پست رودابه با رود آب
تشبیه وارونه (معکوس):
وارونگی در تشبیه شیوهای است که سخنور برای آراستگی و استفاده نوآورانه از پایههای تشبیه آن را به کار میگیرد. در این نوع تشبیه به نوعی مشبه و مشبه به جایگزین یکدیگر میشوند:
بیت 2964: ستاره شب تیره یار من است/ من آنم که دریا کنار من است
از سیل اشک به جای این که کنار من شبیه دریا باشد، این دریا است که رنگ و بویی از کنار من را به خود گرفته است.
تشبیه تفضیل:
در گونههای معمول تشبیه همواره این مشبه است که به مشبه به تشبیه میشود و زیبایی و یا ویژگی آن را وام میگیرد ولی در این نوع تشبیه که تشبیهی نوآورانه و دشوار است، سخنور وجه شبه را پایهای قرار میدهد که مشبه را بر مشبه به برتری دهد:
بیت 2503: به بالای تو، بر چمن سرو نیست/ چو رخسار تو تابش پرو نیست
در این بیت بالا و رخسار رودابه به ترتیب بر سرو چمن و پرتو آفتاب برتری داده شده است.
****
در مورد تشبیه وابسته و ناوابسته این مفهوم به این شکل که مد نظر دکتر کزازی است، در کتابهای معانی و بیان همایی و شمیسا نیامده است ولی به هر حال اگر بخواهم خیلی ساده این مفهوم را توضیح بدهم، دکتر کزازی معتقد است در یکی از دو سوی تشبیه (مشبه یا مشبهبه) واژهها و ترکیبهایی مشبه یا مشبهبه را توضیح دهند، تشبیه وابسته است و در غیر این صورت تشبیه ناوابسته بنابراین تشبیه با توجه به ساده یا مرکب بودن مشبه یا مشبه به وابسته یا ناوابسته بوده و چهار حالت دارد: ناوابسته به ناوابسته – ناوابسته به وابسته – وابسته به ناوابسته – ناوابسته به ناوابسته
مثلن در این بیت:
دهانش به تنگی دل مستمند/ سر زلف چون حلقه پایبند
در این بیت دهان از لحاظ خردی و کوچکی به دل مستمند تشبیه شده که در یک سوی تشبیه "دهان" مشبه غیر وابسته است چون مجموعه واژه ها یا ترکیبهایی مفهوم مشبه را تشکیل نمیدهند و هدف شاعر به سادگی تشبیه دهان رودابه بوده است و در سوی دیگر تشبیه "دل مستمند" مشبهبه وابسته است چون هر یک از واژههای دل و مستمند به تنهایی معنای مورد نظر را نمیرسانند و تنها با وابستگی دو واژه است که مشبه به جایگاه و اعتبار لازم را پیدا میکند. این نوع تشبیه را تشبیه ناوابسته (دهان) به وابسته (دل مستمند) میگوییم.
***********
جناس:
جناس (همگونی): به کار بردن دو یا چند واژه که از لحاظ ظاهر و یا تلفظ شبیه هم هستند در شعر جناس میآفربند، جناس گونههای بسیار مختلفی دارد که با توجه به تلفظ، حرکت، شکل ظاهر، کم یا زیاد شدن یک یا چند حرف نامهای متفاوتی دارند مثلن در این بیت:
"شیرین" تر از آنی به شکر خنده که گویی
ای خسرو خوبان که تو "شیرین" زمانی
جناس تام که یکی از هنری ترین گونههای جناس است در دو واژه "شیرین" دیده میشود. به ارکان جناس (که در این بیت شیرین نیم بیت اول و شیرین نیم بیت دوم هستند، پایه میگویند) در این نوع جناس هر دو پایه کاملن شبیه به هم هستند چه در نوشتار و چه در تلفظ و تنها از روی معنا میتوان پی به اختلاف کاربری آنها در شعر برد برای همین هم به آن جناس تام (یعنی تمام و کامل) میگوییم. در این بیت از شیرین نخستین معنای مزه شیرین و از دومی معنای شیرین معشوقه خسرو پرویز برمیآید.
در جناس یک سویه (مطرّف) دو پایه جناس تنها در یک حرف تفاوت دارند که این حرف میتواند در آغاز، وسط یا پایان دو پایه باشد مثلن به این بیت آذر بیگدلی نگاه کنید:
"یاد باد آن که ز یاری منت یار نبود
"یار" من بودی و کس غیر منت یار نبود
پایه های جناس در این بیت "یاد" و "یار" هستند که حرف پایانی آنها با هم متفاوت است؛ به این نوع جناس، "جناس یک سویه در پایان" میگوییم. حالا اگر همین تفاوت حروف در ابتدای این دو واژه بود (مثلن اگر دو واژه باد و یاد را در بیت داشتیم) به آن "جناس یک سویه" در آغاز میگفتیم.
نمونههای جناس یک سویه (مطرّف) را در داستان زال و رودابه در بیتهای زیر میتوان دنبال کرد:
1- جناس یک سویه در آغاز:
به بالای تو بر چمن "سرو" نیست
چو رخسار تو، تابش "پرو" نیست
پایههای جناس: سرو و پرو
***
به بالای "ساج" است و هم رنگ "عاج"
یکی ایزدی، بر سر از مشک، "تاج "
پایههای جناس در این بیت ساج و عاج و تاج هستند و به دلیل تفاوت حرف نخست در این سه واژه، جناس از نوع یک سویه در آغاز است.
***
2- جناس یک سویه در میانه:
کس از مادران پیر هرگز "نزاد"
نه زان کس که زاید، بیاید "نژاد"
نزاد و نژاد پایههای جناس هستند که به دلیل تفاوت در حرف میانی جناس از نوع یک سویه در میانه است.
***
2- جناس یک سویه در پایان:
گرامیش دارید و پندش دهید
همه "راه" و "رای" بلندش دهید
راه و رای پایههای جناس هستند که به دلیل تفاوت در حرف پایانی جناس از نوع یک سویه در پایان است.
**************
قافیه معموله:
قافیه معموله، قافیهای است که در آن دو یا چند واژه (مرکب) با واژهای غیرترکیی (ساده) هم قافیه میشوند. برخی از اساتید فن آن را در شمار عیوب قافیه به حساب آوردهاند ولی در بسیاری از نمونههای بکار گرفته شده نزد بزرگانی همچون حافظ و فردوسی و ... این گفته دکتر کزازی که نوآوری و آراستگی خاصی را میتوان با این نوع قافیه ایجاد کرد به درستی مشاهده میشود. مثلن در این بیت:
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه/ مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه
حافظ واژه ساده پروانه را با واژههای "پروا" و "نه" (پروا نیست) هم قافیه کرده است و به نظر میرسد این همراهی میان دو قافیه به خواست خود شاعر صورت گرفته و چنین کاربری زیبایی را از دو قافیه بسیط و مرکب خلق کرده است.
در داستان زال و رودابه هم در بیت زیر نمونه خوبی برای کاربرد این نوع قافیه است:
پرستندگان را شگفت آمد آن/که بدکاری آید ز دخت ردان
حروف قافیه عبارتند از «د- الف – ن» که در نیم بیت اول یکی از حروف قافیه (د) مربوط به واژه آمد است و شاعر در این بیت "آمد آن" که مرکب از دو واژه است را با "ردان" که واژهای بسیط است هم قافیه کرده است.
داستان را از اینجا بشنوید
پیوند دانلود مستقیم از اینجا
زال در حین شکار مرغان وحشی، برگی از شاهنامه موزه فیتزویلیام در کمبریج
|
پرستنده برخاست از پیش اوی |
سوی چاره، بیچاره، بنهاد روی |
به دیبای رومی، بیاراستند | سر زلف، بر گل، بپیراستند | |
برفتند هر پنج تا رودبار ، | ز هر بوی و رنگی ،چو خرٌم بهار | |
2535 | مه فوردین و سر سال بود | لب رود، لشکرگهِ زال بود |
همی گل چِدند از لبِ رودبار | رخان چون گلستان وگل در کنار. | |
نگه کرد دستان، ز تخت بلند | بپرسید:«کاین گل پرستان که اند؟» | |
چنین گفت گوینده با پهلوان، | که: از کاخ مهراب، سرو روان، | |
پرستندگان را سُوی گلستان | فرستد همی، ماه کابلستان» | |
2540 | به نزد پریچهرگان رفت زال | کمان خواست از تُرک و بفراخت یال . |
پیاده، همی شد ز بهر شکار | خَشِنسار بُد، اندر آن رودبار. | |
کمان تُرکِ گل رخ به زه برنِهاد؛ | به دست چپ پهلوان، درنِهاد. | |
نگه کرد، تا مرغ برخاست ز آب | یکی تیر انداخت، اندر شتاب. | |
ز پروازش آورد، گُردان، فرود | چِکان خون و وَشّی شده آب رود | |
2545 | پرستنده، با ریدک پهلوان، | سخن گفت و بگشاد شیرین زبان، |
که:« این شیربازو گَو پیلتن | چه مرد است و شاهِ کدام انجمن؟ | |
| که بگشاد زین گونه تیر از کمان؛ | چه سنجد به پیش اندرش، بدگُمان؟ |
ندیدیم زیبنده تر ز این سوار | به تیر و کمان بر، چنین کامگار.» | |
پریروی دندان به لب برنهاد؛ | «مکن– گفت: ازین گونه از شاه یاد! | |
2550 | شه ِنیمروز است، فرزند ِسام، | که دستانش خوانند شاهان به نام. |
نگردد فلک بر چُنُو یک سوار؛ | زمانه نبیند چُنُو نامدار.» | |
پرستنده با ریدک ماهروی، | بخندید و گفتش که:«چندین مگوی! | |
که ماهی است مهراب را در سرای | به یک سر ز شاه تو برتر، به پای. | |
به بالای ِساج است و هم رنگ عاج | یکی ایزدی بر سر از مشک، تاج. | |
2555 | دو نرگس دُژم و دو ابرو به خَم؛ | ستون دو ابرو چو سیمین قلم . |
دهانش، به تنگی، دلِ مستمند؛ | سر ِزلف چون حلقه ی پایبند. | |
نفس را مگر بر لبش راه نیست؛ | چُنُو در جهان نیز یک ماه نیست.» | |
بدین چاره تا آن لب لعل فام | کنیم آشنا با لب پور سام، | |
چُنین گفت با بندگان خوبچهر | که:«با ماه، خوب است رخشنده مهر ؛ | |
2560 | ولیکن به گفتن مرا روی نیست؛ | بُود کآب را ره بدین جوی نیست! |
دلاور که پرهیز جوید ز جفت، | بماند به آسانی اندر نِهفت؛ | |
بدان تاش دختر نباشد ز بُن ؛ | بباید شنیدنْش ننگی سَخُن. | |
چنین گفت مر جفت را باز ِنر | چو بر خایه بنشست و گسترد پر: | |
"کزین خایه گر مایه بیرون کنی | ز پشتِ پدر خایه بیرون کنی | |
2565 | ازیشان چو برگشت خندان غلام | بپرسید ازو نامور پور سام |
که:«با تو چه گفت آن که خندان شدی؛ | شکفته رخ و سیم دندان شدی ؟» | |
بگفت آنچه بشنید، با پهلوان ؛ | ز شادی، دل پهلوان شد جوان. | |
چُنین گفت با ریدک ماه روی، | که:« رو مر پرستندگان را بگوی، | |
که:« از گلسِتان یک زمان مگذرید | مگر با گل از باغ گوهر برید!» | |
2570 | درم خواست ودینار و گوهر، ز گنج؛ | گرانمایه دیبای زربفت، پنج؛ |
بفرمود:« کین نزدِ ایشان برید؛ | کسی را مگویید و پنهان برید. | |
نباید شدنشان سویِ کاخ باز؛ | بدان تا پیامی فرستم ،براز.» | |
برفتند با ماه رخسار پنج ، | اَبا گرم گفتار و دینار و گنج . | |
بدیشان سپردند گنجی گهر ؛ | پیام جهان پهلوان، زال زر . | |
2575 | پرستنده با ماه دیدار گفت، | که:« هرگز نمانَد سخن در نِهفت ، |
مگر آنکه باشد میان دو تن؛ | سه تن نانِهان ست و چار انجمن . | |
بگوی، ای خردمندِ پاکیزه رای! | سخن گر به رازست، با ما سرای .» | |
پرستنده گفتند، یک با دگر | که:« آمد به دام اندرون شیر نر . | |
کنون کام ِرودابه و کامِ زال | بجای آمد، این بُوَد خوب فال | |
2580 | بیامد سیه چشم گنجور ِشاه، | که بود اندر آن کار دستورِ شاه؛ |
سخن هر چه بشنید از آن دلنواز، | همی گفت پیش ِ سپهبد براز . | |
سپهبد خرامید تا گلسِتان | به امیدِ خورشید کابلسِتان . | |
پریروی گلرخ بتان طراز | برفتند و بردند پیشش نماز. | |
سپهبد بپرسید ازیشان سَخُن | ز بالا و دیدارِ آن سرو بُن ؛ | |
2585 | ز گفتار و دیدار و رای و خرد ؛ | بدان تا به خویِ وی اندر خورد ، |
«بگویید با من یکایک سَخُن ؛ | به کژّی نگر نفگنید ایچ بُن ! | |
اگر راستی تان بُود گفت و گوی، | به نزدیک منتان بُوِد آبروی ؛ | |
وُگر هیچ کژّی گمانی برم، | به زیر پیِ پیلتان بسپَرم .» | |
رخ لاله رخ گشت چون سندروس | به پیش سپهبد زمین داد بوس. | |
2590 | چنین گفت:«کز مادر اندر جهان | نزاید کسی در میان مِهان ، |
به دیدار سام و به بالای اوی؛ | به پاکی دل و دانش و رای اوی؛ | |
دگر چون تو، ای پهلوانِ دلیر! | بدین برز بالا و بازوی شیر. | |
همی مَی چکد گویی از روی تو! | عبیر است گویی مگر بوی تو! | |
سه دیگر چو رودابه ی ماهروی | یکی سرو سیم است، با رنگ و بوی. | |
2595 | ز سر تا به پایش گل است و سمن؛ | به سرو سهی بر، سهیلِ یمن. |
از آن گنبدِ سیم، سر بر زمین، | فرو هشته بر ِگُل کمندِ کمین . | |
به مشک و به عنبر سرش تافته ؛ | به یاقوت و گوهر بُنش بافته . | |
سر زلف جعدش چو مشکین زره؛ | فگنده ست گویی گره بر گره . | |
ده انگشت بر سانِ سیمین قلم؛ | بر او کرده از غالیه صد رقم. | |
2600 | بت آرای چون او نبیند به چین؛ | برو ماه و پروین کند آفرین .» |
سپهبد پرستنده را گفت گرم، | سخن های شیرین، به آوای نرم؛ | |
که:« اکنون چه چاره ست-بامن بگوی- | یکی راه جُستن به نزدیک اوی؟ | |
که ما را دل و جان پر از مهر اوست ؛ | همه آرزو دیدن چهر اوست.» | |
پرستنده گفتا:« چو فرمان دهی، | گذاریم، تا کاخ سرو ِسهی . | |
2605 | ز فرخنده رای جهان پهلَوان، | ز دیدار ِو گفتار ِو روشن روان ، |
فریبیم و گوییم هر گونه ای؛ | میان اندرون، نیست وارونه ای. | |
سر ِمشکبویش به دام آوریم ؛ | لبش زی لبِ پور سام آوریم . | |
خرامد مگر پهلوان، با کمند ، | به نزدیکِ دیوار ِ کاخ بلند ؛ | |
کند حلقه در گردن کنگره | شود شیر شاد از شکار ِبره !» | |
2610 | برفتند خوبان و برگشت زال؛ | شبی دیدیازان به بالای ِسال. |
در ادامه:
معنی واژه ها
ادامه مطلب ...
داستان را از اینجا بشنوید
دریافت مستقیم فایل شنیداری از اینجا
عکس از اینجا
2465 | چنان بُد که مهراب روزی پگاه، | برفت و بیامد از آن بارگاه. | |
گذر کرد سویِ شبستان خویش؛ | همی گشت بر گردِ بستانِ خویش. | ||
دو خورشید بود اندر ایوان اوی؛ | چو سیندخت و رودابه ماهروی؛ | ||
بیاراسته همچو باغ بهار؛ | سراپای، پر رنگ و بوی و نگار. | ||
شگفتی به رودابه اندر بماند؛ | همی نامِ یزدان، بر او بر بخواند. | ||
2470 | یکی سرو دید، از برش گِِردْ ماه؛ | نهاده، به مَهْ بر، ز عنبر کلاه. | |
به دیبا و گوهر بیاراسته؛ | به سانِ بهشتی پر از خواسته. | ||
بپرسید سیندخت مهراب را؛ | ز خوشاب بگشاد عنّاب را، | ||
که: «چون رفتی امروز و چون آمدی؟ | که کوتاه باد از تو دستِ بدی! | ||
چه مرد ست این پیرسرْ پور سام؟ | همی تخت کام آیدش، گر کُنام؟ | ||
2475 | خویِ مردمی هیچ دارد همی؟ | پی ِ نامداران سپارد همی؟» | |
چنین داد مهراب پاسخ بدوی | که: «ای سرو ِ سیمین بر ِ ماهروی! | ||
به گیتی در، از پهلوانان ِ گُرد | پی ِزال را کس نیارد سپُرد. | ||
چو دست و عِنانش بر ایوان نگار، | نبینیّ و بر زین چنو، یک سوار. | ||
دلِ شیر ِ نر دارد و زور ِ پیل؛ | دو دستش به کَردار ِ دریایِ نیل. | ||
2480 | چو بر گاه باشد دِرَفْشان بُوَد؛ | چو در جنگ باشد، سرافشان بُوَد. | |
رخش پژمراننده ارغوان؛ | جوانسال و بیدار و بختش جوان. | ||
به کین اندرون، چون نهنگِ بلاست؛ | به زین اندرون، تیز چنگْ اَژدهاست. | ||
نشاننده خاک، در کین، به خون؛ | فشاننده خنجر ِ آبگون. | ||
از آهو همان کِش سپید است موی؛ | نگوید سخن مردم ِ عیبجوی! | ||
2485 | سپیدیّ ِ مویش بزیبد همی؛ | تو گویی که دلها فریبد همی. | |
چو بشنید رودابه این گفت و گوی، | برافروخت و گلنارگون گشت روی. | ||
دلش گشت پرآتش از مهر زال؛ | وز او، دور شد خورد و آرام و هال. | ||
چو بگرفت جای خِرَدْ آرزوی، | دگر شد، به رای و به آیین و خوی. | ||
ورا پنچ تُرکِ پرستنده بود؛ | پرستنده و مهربان بنده بود. | ||
2490 | بدان بندگان ِ خردمند گفت، | که: «بگشاد خواهم نِهان از نِهفت.» | |
شما یک به یک رازدار منید؛ | پرستنده و غمگسار ِ منید. | ||
بدانید هر پنج و آگه بُوید؛ | - همه ساله با بخت همره بُوید!- | ||
که من عاشقیام چو بحر ِ دمان؛ | از او، بر شده موج تا آسمان. | ||
پر از پور سام است روشن دلم؛ | به خواب اندر، اندیشه زو نگسلم. | ||
2495 | همه خانۀ شرم پر مهر اوست؛ | شب و روزم اندیشۀ چهر اوست. | |
کنون این سخن را چه درمان کنید؟ | چه گویید و با من چه پیمان کنید؟ | ||
یکی چاره باید کنون ساختن؛ | دل و جانم از رنج پرداختن.» | ||
پرستندگان را شِگفت آمد آن، | که بد کاری آید ز دخت ِ ردان. | ||
همه پاسخش را بیاراستند؛ | چو آهِرْمَن از جای برخاستند؛ | ||
2500 | که: «ای افسر ِ بانوان ِ جهان! | سرافرازترْ دختر، اندر مِهان! | |
ستوده ز هندوستان تا به چین! | میان بتان در، چو روشنْ نگین! | ||
به بالای تو، بر چمن، سرو نیست؛ | چو رخسار تو، تابش ِ پَرْو نیست. | ||
نگار ِ رخ ِ تو، ز قنّوج، رای | فرستد همی سوی خاورْخدای. | ||
تو را خود، به دیده درون، شرم نیست؟! | پدر را به نزد ِ تو آزرم نیست؟! | ||
2505 | که آن را که اندازد از بر پدر، | تو خواهی که گیری مر او را به بر! |
که پروردۀ مرغ باشد، به کوه؛ | نشانی شده، در میان گروه. | ||
کس از مادران پیر هرگز نزاد؛ | نه ز آن کس که زاید، بیاید نژاد. | ||
چُنین سرخْ دو بُسَّد ِ شیر بوی | شِگفتی بُوَد گر بُوَد پیرجوی! | ||
جهانی سراسر پر از مهر تُست؛ | بر ایوانها، صورت ِ چهر ِ تُست. | ||
2510 | تو را با چنین روی و بالای و موی، | ز چرخ چهارم، خور آید به شوی.» | |
چو رودابه گفتار ایشان شنید، | چو از بادْ آتش، دلش بردمید. | ||
بر ایشان یکی بانگ برزد، به خشم؛ | بتابید روی و بخوابید چشم؛ | ||
وز آن پس، به خشم و به روی ِ دژم، | به ابرو ز خشم اندر آوردْ خم. | ||
چنین گفت: «کاین خامْ گفتارتان | شنیدن نیرزد، ز پیکارتان. | ||
2515 | نه فغفور خواهم، نه قیصر نه چین؛ | نه از تاجداران ِایران زَمین. | |
به بالای ِ من پور سام است ،زال؛ | اَبا بازوی شیر و با بُرز و یال. | ||
گرش پیرخوانی همی یا جوان، | مرا او به جای تن است و روان. | ||
مرا مهر او دل، ندیده، گزید؛ | همان دوستی از شنیده گزید. | ||
بر او مهربانم، نه بر روی و موی؛ | به سوی هنر گشتمش مهر جوی.» | ||
2520 | پرستنده آگه شد از راز ِ اوی، | چو بشنید دلخسته آواز ِ اوی. | |
به آواز گفتند: «ما بندهایم؛ | به دل، مهربان و پرستندهایم. | ||
نگه کن کنون تا چه فرمان دِهی؛ | نیاید ز فرمان تو جز بهی.» | ||
یکی گفت از ایشان که: «ای سروْ بن! | نگر تا نداند کسی این سَخُن! | ||
چو ما صد هزاران فدای تو باد! | خِرَد زآفرینش رِدای تو باد! | ||
2525 | سیه نرگسانت پر از شرم باد! | رخانت پر از رنگ و آزرم باد! | |
اگر جادوی بایدت آموختن، | به بند و فسون چشمها دوختن، | ||
بپرّیم با مرغ و آهو شویم؛ | بپوییم و در چاره، جادو شویم؛ | ||
مگر شاه را نزد ماه آوریم! | به نزدیک ِ او پایگاه آوریم!» | ||
لب ِ سرخ، رودابه پرخنده کرد؛ | رخان ِ مُعَصفَر سوی ِ بنده کرد؛ | ||
2530 | که: «این گفته را گر شوی کاربند، | درختی بَرومند کاری، بلند؛ | |
که هر روز یاقوت بار آورد؛ | برش تازیان در کنار آورد.» |
فیلم کوتاهی از این باله را اینجا ببینید
در ادامه می خوانیم:
درس تاریخ، سیمین بهبهانی
وِیژگی های سبکی در زال و رودابه از شهرزاد
ادامه مطلب ...
داستان را از اینجا بشنوید
دریافت مستقیم فایل صوتی از اینجا
حمیدمتبسم، استاد کزازی، همایون شجریان
چنان بد که روزی چنان کرد رای | که در پادشاهی، بجنبد ز جای | |
برون رفت ، با ویژه گردان خویش | که با او یکی بودشان رای و کیش | 2405 |
سوی کشور هندوان کرد رای | که در کابل و دنبر و مرغ و مای | |
بهر جای، کاخی بیاراستی | می و رود و رامشگران خواستی | |
گشاده در گنج و افگنده رنج | بر آیین و رسم سرای سپنج | |
ز زابل به کابل رسید آن زمان، | گرازان و خندان و دل شادمان | |
یکی پادشا بود مهراب نام | زبردست و با گنج و گسترده کام | 2410 |
به بالا ،به کردار آزاده سرو | به رخ، چون بهار و به رفتن، تذرو | |
دل بخردان داشت و مغز رَدان | دو کتف یلان و هُش موبدان | |
چو آگه شد از کارِ دستانِ سام | ز کابل بیامد، به هنگام بام | |
ابا گنج و اسپان آراسته | غلامان و هر گونه ای خواسته | |
ز دینار و یاقوت و مشک و عبیر | ز دیبای زربَفت و خزّ و حریر | 2415 |
یکی تاج پر گوهر ِ شاهوار | یکی طوق زرّین ، زَبرجد نگار | |
سران هرچه بود او به کابل سپاه | بیاورد با خویشتن سوی راه | |
پذیره شدش زال و بنواختش | به آیین، یکی پایگه ساختش . | |
سُوی تختِ پیروزه بازآمدند | گشاده دل و بزم ساز آمدند | |
یکی پهلَوانی نِهادند خوان | نشستند بر خوان او فرٌ ُخان | 2420 |
گسارنده ی می، می آورد و جام | نگه کرد مهراب را پور سام | |
خوش آمد هماناش دیدار اوی | دلش تیز تر گشت در کار اوی | |
چو مهراب برخاست از خوان زال، | نگه کرد زال اندر آن بُرز و یال | |
چنین گفت با مهتران زال زر | که :«زیبنده تر زین که بندد کمر؟» | |
یکی نامدار از میان مِهان | چنین گفت با پهلَوان جوان: | 2425 |
«پس پرده ی او یکی دخترست | که رویش زخورشید نیکو ترست | |
ز سر تا به پایش بکردار عاج | به رخ چون بهشت و به بالای چو ساج | |
بر آن سُفت سیمینش،مشکین کمند | سرش گشته چون حلقه ی پایبند | |
رُخانش چو گلنار و لب ناردان | ز سیمین برش رُسته دو نار دان . | |
دو چشمش به سان دو نرگس به باغ | مژه تیرگی برده از پرّ زاغ | 2430 |
دو ابرو به سان ِکمان طراز | بر او توز پوشیده از مشک، ناز | |
بهشتی است سرتاسر آراسته | پر آرایش و رامش و خواسته.» | |
برآورد مر زال را دل به جوش | چنان شد کز او رفت آرام و هوش | |
شب آمد، پُر اندیشه، بنشست زال | به نادیده بر، گشت بی خورد و هال | |
چو زد بر سر کوه بر، تیغ شید | چو یاقوت شد رویِ گیتی، سپید | 2435 |
در ِ بار بگشاد دستانِ سام | برفتند گردانِ زرّین ستام . | |
در ِپهلوان را بیاراستند | چو بالای ِپرمایگان خواستند. | |
برون رفت مهراب کابل خدای | سوی خانه ی زالِ زابل خدای. | |
چو آمد به نزدیکی بارگاه | خروش آمد از در که بگشای راه | |
بَر ِپهلوان، اندرون رفت گَوْ | بسان درختی پر از بار ِنَوْ | 2440 |
دل زال شد شاد و بنواختش | وزان انجمن سر برافراختش | |
بپرسید:« که از من چه خواهی، بخواه | ز تخت و ز مُهر و ز تیغ و کلاه.» | |
بدو گفت مهراب که :ای پادشا ! | سرافراز و پیروز و فرمان روا | |
مرا آرزو در زمانه یکی است | که آن آرزو بر تو دشخوار نیست | |
که: آیی به شادی سوی خانِ من | چو خورشید،روشن کنی جان من.» | 2445 |
چنین داد پاسخ:« که این رای نیست | به خان تو اندر، مرا جای نیست . | |
نباشد بدین سام همداستان | همان شاه چون بشنوَد داستان | |
که ما می گساریم و مستان شویم | سوی خانه ی بت پرستان شویم | |
جز این هرچه گویی تو، پاسخ دهم | به دیدار تو ، رای فرّخ نهم.» | |
چو بشنید مهراب کرد آفرین | به دل زال را خواند ناپاک دین. | 2450 |
خرامان برفت از بر ِتخت اوی | همی آفرین خواند بر بخت اوی | |
چو دستانِ سام از پسش بنگرید | ستودش فراوان چنان چون سَزید | |
از آن کو نه همدین و همراه بود. | زبان از ستودنش کوتاه بود | |
برو هیچ کس چشم نگماشتند | مر او را ز دیوانگان داشتند . | |
چو روشن ِ دل پهلوان را بدوی | چنان گرم دیدند و با گفت و گوی | 2455 |
مر او را ستودند، یک یک، مهان | هم آن کز پس پرده بودش نهان: | |
ز بالا و دیدار و آهستگی | ز بایستگی، هم ز شایستگی | |
دل زال یکباره دیوانه گشت | خرد دور شد، عشق فرزانه گشت | |
سپهدار تازی، سر ِراستان | بر این بر،بگوید یکی داستان | |
که :تا زنده ام، چرمه جفت ِمن ست | خَمِ چرخ گردان نَهفتِ من ست | 2450 |
عروسم نباید، که رعنا شوم | بنزد خردمند، کانا شوم |
|
از اندیشگان، زال شد خسته دل | بر آن کار بنهاد پیوسته دل | |
همی بود پیچان دل ،از گفت و گوی | مگر تیره گرددش،از این آب ِروی! | |
همی گشت یک چند ،بر سر سپهر | دل زال زر، یکسر آگند مهر | |
همایش هزارمین .... در ادامه
ادامه مطلب ...