رای زدن رودابه با کنیزکان

 داستان را از اینجا بشنوید

دریافت مستقیم فایل شنیداری از اینجا 

  

باله زال و رودابه 

عکس از اینجا 

  

 

2465

چنان بُد که مهراب روزی پگاه،

برفت و بیامد از آن بارگاه.

گذر کرد سویِ شبستان خویش؛

همی گشت بر گردِ بستانِ خویش.

دو خورشید بود اندر ایوان اوی؛

چو سیندخت و رودابه ماهروی؛

بیاراسته همچو باغ بهار؛

سراپای، پر رنگ و بوی و نگار.

شگفتی به رودابه اندر بماند؛

همی نامِ یزدان، بر او بر بخواند.

2470

یکی سرو دید، از برش گِِردْ ماه؛

نهاده، به مَهْ بر، ز عنبر کلاه.

به دیبا و گوهر بیاراسته؛

به سانِ بهشتی پر از خواسته.

بپرسید سیندخت مهراب را؛

ز خوشاب بگشاد عنّاب را،

که: «چون رفتی امروز و چون آمدی؟

که کوتاه باد از تو دستِ بدی!

چه مرد ست این پیرسرْ پور سام؟

همی تخت کام آیدش، گر کُنام؟

2475

خویِ مردمی هیچ دارد همی؟

پی ِ نامداران سپارد همی؟»

چنین داد مهراب پاسخ بدوی

که: «ای سرو ِ سیمین بر  ِ ماهروی!

به گیتی در، از پهلوانان ِ گُرد

پی ِزال را کس نیارد سپُرد.

چو دست و عِنانش بر ایوان نگار،

نبینیّ و بر زین چنو، یک سوار.

دلِ شیر ِ نر دارد و زور ِ پیل؛

دو دستش به کَردار  ِ دریایِ نیل.

2480

چو بر گاه باشد دِرَفْشان بُوَد؛

چو در جنگ باشد، سرافشان بُوَد.

رخش پژمراننده ارغوان؛

جوانسال و بیدار و بختش جوان.

به کین اندرون، چون نهنگِ بلاست؛

به زین اندرون، تیز چنگْ اَژدهاست.

نشاننده خاک، در کین، به خون؛

فشاننده خنجر  ِ آبگون.

از آهو همان کِش سپید است موی؛

نگوید سخن مردم  ِ عیبجوی!

2485

سپیدیّ ِ مویش بزیبد همی؛

تو گویی که دلها فریبد همی.

چو بشنید رودابه این گفت و گوی،

برافروخت و گلنارگون گشت روی.

دلش گشت پرآتش از مهر زال؛

وز او، دور شد خورد و آرام و هال.

چو بگرفت جای خِرَدْ آرزوی،

دگر شد، به رای و به آیین و خوی.

ورا پنچ تُرکِ پرستنده بود؛

پرستنده و مهربان بنده بود.

2490

بدان بندگان ِ خردمند گفت،

که: «بگشاد خواهم نِهان از نِهفت.»

شما یک به یک رازدار منید؛

پرستنده و غمگسار ِ منید.

بدانید هر پنج و آگه بُوید؛

- همه ساله با بخت همره بُوید!-

که من عاشقی‌ام چو بحر ِ دمان؛

از او، بر شده موج تا آسمان.

پر از پور سام است روشن دلم؛

به خواب اندر، اندیشه زو نگسلم.

2495

همه خانۀ شرم پر مهر اوست؛

شب و روزم اندیشۀ چهر اوست.

کنون این سخن را چه درمان کنید؟

چه گویید و با من چه پیمان کنید؟

یکی چاره باید کنون ساختن؛

دل و جانم از  رنج پرداختن.»

پرستندگان را شِگفت آمد آن،

که بد کاری آید ز دخت ِ ردان.

همه پاسخش را بیاراستند؛

چو آهِرْمَن از جای برخاستند؛

2500

که: «ای افسر  ِ بانوان ِ جهان!

سرافرازترْ دختر، اندر مِهان!

ستوده ز هندوستان تا به چین!

میان بتان در، چو روشنْ نگین!

به بالای تو، بر چمن، سرو نیست؛

چو رخسار تو، تابش ِ پَرْو نیست.

نگار  ِ رخ ِ تو، ز قنّوج، رای

فرستد همی سوی خاورْخدای.

تو را خود، به دیده درون، شرم نیست؟!

پدر را به نزد ِ تو آزرم نیست؟!

2505

که آن را که اندازد از بر پدر،

تو خواهی که گیری مر او را به بر!

           


که پروردۀ مرغ باشد، به کوه؛

نشانی شده، در میان گروه.

کس از مادران پیر هرگز نزاد؛

نه ز آن کس که زاید، بیاید نژاد.

چُنین سرخْ دو بُسَّد ِ شیر بوی

شِگفتی بُوَد گر بُوَد پیرجوی!

جهانی سراسر پر از مهر تُست؛

بر ایوان‌ها، صورت ِ چهر ِ تُست.

2510

تو را با چنین روی و بالای و موی،

ز چرخ چهارم، خور آید به شوی.»

چو رودابه گفتار ایشان شنید،

چو از بادْ آتش، دلش بردمید.

بر ایشان یکی بانگ برزد، به خشم؛

بتابید روی و بخوابید چشم؛

وز آن پس، به خشم و به روی ِ دژم،

به ابرو ز خشم اندر آوردْ خم.

چنین گفت: «کاین خامْ گفتارتان

شنیدن نیرزد، ز پیکارتان.

2515

نه فغفور خواهم، نه قیصر نه چین؛

نه از تاجداران  ِایران زَمین.

به بالای ِ من پور سام است ،زال؛

اَبا بازوی شیر و با بُرز و یال.

گرش پیرخوانی همی یا جوان،

مرا او به جای تن است و روان.

مرا مهر او دل، ندیده، گزید؛

همان دوستی از شنیده گزید.

بر او مهربانم، نه بر روی و موی؛

به سوی هنر گشتمش مهر جوی.»

2520

پرستنده آگه شد از راز ِ اوی،

چو بشنید دلخسته آواز  ِ اوی.

به آواز گفتند: «ما بنده‌ایم؛

به دل، مهربان و پرستنده‌ایم.

نگه کن کنون تا چه فرمان دِهی؛

نیاید ز فرمان تو جز بهی.»

یکی گفت از ایشان که: «ای سروْ بن!

نگر تا نداند کسی این سَخُن!

چو ما صد هزاران فدای تو باد!

خِرَد زآفرینش رِدای تو باد!

2525

سیه نرگسانت پر از شرم باد!

رخانت پر از رنگ و آزرم باد!

اگر جادوی بایدت آموختن،

به بند و فسون چشم‌ها دوختن،

بپرّیم با مرغ و آهو شویم؛

بپوییم و در چاره، جادو شویم؛

مگر شاه را نزد ماه آوریم!

به نزدیک ِ او پایگاه آوریم!»

لب ِ سرخ، رودابه پرخنده کرد؛

رخان ِ مُعَصفَر سوی ِ بنده کرد؛

2530

که: «این گفته را گر شوی کاربند،

درختی بَرومند کاری، بلند؛

که هر روز یاقوت بار آورد؛

برش تازیان در کنار آورد.»


 

 

 

فیلم کوتاهی از این باله را اینجا ببینید 

http://barbodproductions.com/ 

 

در ادامه می خوانیم: 

درس تاریخ، سیمین بهبهانی 

وِیژگی های سبکی در زال و رودابه از شهرزاد

درس تاریخ، سیمین بهبهانی
________
دخترم تاریخ را تکرار کرد
قصه ی ساسانیان را باز گفت .
تا به خاطر بسپرد آن قصه را
چون به پایان آمد، از آغاز گفت .

بر زبانش هم چو طوطی می گذشت
آن چه با او گفته بود استاد او :
داستان اردشیر بابکان
قصه ی نوشیروان و داد او

قصه ای از آن شکوه و فرّ او
کز فروغش چشم گردون خیره شد
زان جلال ایزدی کز جلوه اش
مهر و مه در چشم دشمن تیره شد

تا بدان جا کز گذشت روزگار
داستان خسروان از یاد رفت
تا بدان جا کز نهیب تند باد
خوشه های زرنشان بر باد رفت .

اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست
بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت
تا نبینم در نگاهش یأس را
دیده اش از دیده ی من می گریخت

گفت : دیدی با زبان پاک ما
کینه توزی های آن تازی چه کرد؟
گفتمش : فردوسی پاکیزه رای
دیدی اما در سخن سازی چه کرد؟

گفت : دیدی پتک شوم روزگار
بارگاه تاجداران را شکست ؟
گفتم اما اشک خاقانی چو لعل
تاج شد بر تارک « ایوان » نشست

گفت: از پرویز جز افسانه نیست
نیست باقی زان طلایی بوستان
گفتمش : با سعدی شیرین سخن
رو به سوی بوستان با دوستان

گفت : از چنگ نکیسا نغمه ای
از چه رو دیگر نمی آید به گوش ؟
گفتمش : با شعر حافظ نغمه ها
سر دهد در گوش پندارت سروش

گفت : در بنیان استغنای ما
آتشی فرهنگ سوز انگیختند
گفتم : اما سال ها بگذشت و باز
دست در دامان ما آویختند

لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد
زادگاه گوهرش دریای ماست
در جهان ماهی اگر تابنده شد
آفتابش بوعلی سینای ماست

زیستن در خون ما آمیزه بود
نیستی را، روح ما هرگز ندید
ققنسی گر سوخت ، از خاکسترش
ققنسی پرشورتر ، آمد پدید

جسم ما کوه است ، کوهی استوار
کوه را اندیشه از کولاک نیست
روح ما دریاست ، دریایی عظیم
هیچ دریا را زتوفان باک نیست

آن همه سیلاب های خانه کن
سوی دریا آمد و آرام شد
هر که در سر پخت سودایی ز نام
پیش ما نام آوران گمنام شد . 
  

 

وِیژگی های سبکی در زال و رودابه از شهرزاد: 

در مورد ویژگی های سبکی شاهنامه در پست های پیشین هم گفتگو کردیم. از طرفی در ابتدای شاهنامه خوانی گفتیم که ویژگی های اثری همچون شاهنامه از دو منظر قابل بررسی است. یکی از لحاظ ویژگی های سبک خراسانی و دیگر از دید زیبایی و نوآوری که خاص فردوسی است.
در یادداشت زیر تلاشم بر این بوده که ضمن پرهیز از تکرار مواردی که پیشتر اشاره شده، نمونه هایی از این هر دو را در داستان زال و رودابه (از صفحه 99 تا 121 نامه باستان) نشان دهم. امیدوارم اگر بعضی موارد تکراری است یا خیلی سودمند نیست دوستان به بزرگواری خودشان ببخشند:

1- استعاره های غیر حماسی: (به دلیل ماهیت و موضوع داستان شاید بیشترین استعاره های غیر حماسی را در این بخش ببینیم)
در ستایش رودابه و قامت و روی و موی او:
یکی "سرو" دید، از برش "گرد ماه"؛
نهاده به "مه" بر، ز "عنبر" کلاه
----
در ستایش لب و دندان سیندخت:
بپرسید سیندخت مهراب را
زخوشاب بگشود عناب را
----
در توصیف چشم و ابرو و بینی رودابه:
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخم؛
ستون دو ابرو چو سیمین قلم

2- تشبیه های نوآورانه و بدیع:
در ستایش رودابه:
دهانش به تنگی، دل مستمند؛
سر زلف چون حلقه پایبند

در ستایش زال:
رخ و جعد آن پهلوان جوان
چو سیمین زره بر گل ارغوان

****
در بعضی بیت ها زیبایی این تشبیه ها با تغییر کاربری ارکان تشبیه دو چندان شده (تشبیه تفضیل):

رخش پژمراننده ارغوان؛
جوانسال و بیدار و بختش جوان

رخ زال از لحاظ سرخی و لطافت و زیبایی گوی سبقت از ارغوان هم می رباید (در اینجا به توجه به کاربرد بجای "پژمراننده" که واژه ای است که به سختی در شعر می نشیند هم خالی از لطف نیست)

3- فردوسی بدون این که تلاشی به دشوار گویی و صنعت پردازی داشته باشد، در حدی متعادل و به زیبایی هر چه تمامتر از صنایع لفظی و معنوی به حد کافی بهره برده است. آنچه از صنایع لفظی که در گفتار فردوسی به کار گرفته شده بیشتر در خدمت هماهنگی و موزونی کلام است مثلن:
- صنعت موازنه در این نیم بیت:
دو /نرگس/ دژمّ و
دو /ابرو/ بخم
جزء نخست و دوم این نیم بیت موسیقی و تناسب زیبایی در شعر ایجاد می کنند.
****
و یا تکرار حروف اضافه/ ربط در این ابیات:
همان جوشن و ترگ و برگستوان؛
همان نیزه و تیر و گرز و کمان
---
خم اندر خم و مار بر مار بر؛
بر آن غبغبش نار بر نار بر.
****
هماهنگی صامت ها هم از دیگر صنایع لفظی پرکاربرد در شعر فردوسی است:
مثل روی و موی و رنگ و بوی در این ابیات:
نگه کرد زال اندر آن ماهروی؛
شگفتی بماند اندر آن "روی و موی"
سپهبد چنین گفت با ماهروی،
که ای سرو سیمین، پر از رنگ و بوی!

4- استفاده فراوان از صفت های فاعلی که در دوره های بعدی کمتر کاربرد دارند و بیشتر به شکل فعل مشاهده می شوند:
"چماننده" دیزه، هنگام گرد
"چراننده" کرکس اندر نبرد
"فزاینده" باد آوردگاه؛
"فشاننده" خون، از ابر سیاه
"گراینده" تاج و زرین کمر؛
"نشاننده" شاه بر تخت زر.

5- استفاده از گونه های کهنه کلمات که به تدریج در دوره های بعدی جای خود را به گونه های جدیدتری می دهند:
ایدر (اینجا):
که ایدر تو را باشد آرامگاه؛ / هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه

ابر (بر): ابر آفریننده کرد آفرین؛ /بمالید رخسارگان بر زمین
دقت در واژه رخسارگان هم خالی از لطف نیست در این بخش فردوسی چندین بار از واژه هایی مانند رخسارگان و دو رخ در معنای دو گونه استفاده کرده در خالی که امروزه این واژه را بیشتر به صورت رخسار و در معنای چهره و سیما استفاده می کنیم.

6- تصویر آفرینی های مختلف از یک رویداد و یا بیان یک موضوع در چند شکل مختلف: برای مثال تاریک و روشن شدن هوا در این داستان به دو گونه متفاوت بیان شده، از طرفی همان طور که می دانیم آمدن روز و شب بارها و بارها در شاهنامه به صورت های گوناگون از زبان فردوسی بیان شده است:

وصف شب:
بگفت این و برخاست آوای کوس؛
هوا قیرگون شد زمین آبنوس

چو خورشید تابنده شد ناپدید
در حجره بستند و گم شد کلید

آمدن روز:
چو زد بر سر کوه بر، تیغ شید،
چو یاقوت شد روی گیتی سپید

چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه هم گروه

ستایش پروردگار:
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی

همی گفت: کای برتر از جایگاه!
ز روشن گمان و خورشید و ماه

7- آوردن فعل لازم در معنای متعدی (گذرا):
بمانم در معنای بگذارم:
بمانم به نزد شما این پسر
که همتای جان است و جفت جگر

8- آوردن فاعل مفرد برای فعل جمع:
پرستنده گفتند یک با دگر،
که آمد به دام اندرون شیر نر

9- افزودن نشانه نفی فعل «ن» به ابتدای فعل مرکب پیشوندی:
نبردارد به جای بر ندارد:
منوچهر هم رای سام سوار
نبردارد از ره بدین مایه کار

10- تغییر مصوت کوتاه (حرکت) واژه ها که تقریبن در تمام شاهنامه به فراوانی دیده می شود:
جُوان / جَوان  ؛  سَخُن / سُخَن  ؛  کَهُن / کُهَن
هر چند اساتید و زبان شناسان شکل نخست نگارش این واژه ها را اصیل تر و درست تر می دانند.

نکته دیگری که بد نیست در همین جا به آن اشاره کنم نحوه تلفظ "و" عطف است. سیروس شمیسا در کتاب کلیات سبک شناسی می نویسد:
Va تلفظ عربی "و" است و تلفظ فارسی آن O است. این واژه در پهلوی Ud بوده که هنگام اتصال U تلفظ می شده . به احتمال زیاد قدما (تا قزن 5 و 6) همه جا این تلفظ را رعایت می کردند.

 شهرزاد 

نظرات 13 + ارسال نظر
شهرزاد جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:38

پروانه گرامی
از توضیحات شما و دوستان گرامی بسیار سپاسگزارم.
اول از همه بگویم همیشه توجه به دیدگاه های متفاوت برای شناخت و درک یک موضوع برایم بسیار اهمیت داشته اگر در اینجا دیدگاهم را مطرح کردم برای این بود که فکر می کردم این دیدگاه هم می تواند به اندازه دیدگاهی که شما مطرح کردید در معنای این بیت مد نظر باشد.

واژه نامک: در تمام دوران تحصیلم یکی از مراجعی که اساتید برای مطالعه و فهم واژه های دشوار شاهنامه معرفی می کردند، همین کتاب بود. آن ها همیشه به دقت، کیفیت و کار ارزشمند نوشین در نگارش این کتاب اشاره می کردند. نمی خواهم مطلق این کتاب را تایید کنم که مانند هر اثر پژوهشی دیگر جای کار دارد ولی وقتی با دوستان می نشستیم و شاهنامه می خواندیم هرگز نشد برای یک واژه خاص به واژه نامک مراجعه کنیم و فکر کنیم عبدالحسین نوشین دقت لازم را در بیان معنی درست واژه نداشته است و یا معنای واژه ای به نظرمان خنده دار بیاید. یادمان نرود عبدالحسین نوشین همان کسی است که در اوایل دهه 30 شمسی در آکادمی تاجیکستان در امر تصحیح و نشر شاهنامه فردوسی شرکت داشت و خروجی این مشارکت شاهنامه ای بود که در زمان خودش و باهمه محدودیت ها و کمبودها نسخه ای ارزشمند بشمار می آمد و مدت ها مورد نظر شاهنامه پژوهان بوده، همه این ها و کتابچه کوچکی که نوشین درباره شاهنامه نوشته نشان از عمق شناخت و تسلط او به شاهنامه دارد که بی شک تدوین کتابی همچون واژه نامک را از اعتبار لازم برخوردار می کند.

غزل های حافظ: پروانه عزیزم من حافظ شناس نیستم هیچ ادعایی هم در این رابطه ندارم ولی سال ها است که حافظ می خوانم و همواره تلاش کرده ام دانسته هایم را درباره شعر خوشش بیشتر کنم. همان طور که می دانید، غزل های حافظ بیست سالی پس از مرگ حافظ گردآوری شد. همین موضوع باعث شده که نسخه های خطی بسیار متفاوتی ازحافظ گردآوری و در اختیار پژوهش گران و حافظ شناسان باشد که از مجموع این ها معمولاً ایرانیان یکی از نسخه های سایه، قزوینی، خانلری، نیساری و قدسی که اعتبار بیشتری دارند، در خانه دارند. مرجع من هم برای بررسی غزل ها همین نسخه ها بوده. چه اشکالی دارد دوستان هر کدام از روی نسخه هایی که مقبولیت عمومی دارند به بازخوانی و گاهن تغییر واژه ها با توجه به یک نسخه – که معتبر هم هست – بپردازند. حتمن یادتان هست چند وقت پیش در درک معنای یکی از ابیات نامه باستان دچار مشکل شدیم و بعد متوجه شدیم آن چه در نسخه بدل آمده درست بوده و استاد کزازی واژه مناسب را برنگزیده. این دلیل بر عدم تسلط ایشان بر متن شاهنامه نیست که همه به عمق دانش و شناخت همه جانبه ایشان از شاهنامه و متون اساطیری دنیا اذعان داریم ولی در یک کار پژوهشی تعدد نسخ و بررسی جوانب مختلف یک موضوع بعضی اوقات باعث می شود محققی که در متن پژوهش قرار دارد گاهی از توجه به یک جنبه خاص بازبماند که شاید در بازخوانی – اگر آن بازخوانی کیفی باشد – این جنبه ها مورد توجه قرار گیرد. هر تغییری که تا به حال در ابیات غزل های حافظ داده شده با در نظر گرفتن یکی از این نسخه های معتبر بوده حتی نسخه شاملو - ضمن احترام به همه دوستانی که حافظ شاملو را می خوانند - به دلایلی که می دانید هرگز به تنهایی مرجع من در تغییر واژه ها نبوده و همواره دقت کرده ام که تغییرها با یکی از ین نسخ همخوانی داشته باشد. اگر غیر از این بوده و دقت لازم را در این مورد نداشته ام حتمن سهوی بوده از یادآوری تان سپاسگزارم، کاش همان زمان اشاره می کردید تا اشتباهم را درست کنم، از این پس حتمن توجه بیشتری خواهم کرد.

داستان زال و رودابه: ممنونم که وقت می گذارید و دیدگاه های شاهنامه شناسان را به اینجا می آورید. من هم حتمن در حد بضاعتم از اساتیدی که می شناسم در این باره خواهم پرسید. برای من آن چه در اینجا نوشتم حکم قطعی نیست و هر لحظه آمادگی دارم تا دیدگاهم را بر اساس آنچه شما و دوستان گرامی لطف کرده زحمت می کشند و در اینجا می نویسند تغییر دهم.

ابیات شاهد: من فکر می کنم این دو بیت شاهد در هر سه بخش اساطیری و حماسی و تاریخی شاهنامه کاربردداشته اند همچنان که بارها در بخش اساطیری به این دو بیت اشاره شد. هدف من از اشاره به خسرو و شیرین و ویس و رامین مقایسه موضوعی این داستان ها با داستان زال و رودابه نبود تنها می خواستم بگویم عجایب ره عشق بسیار است و من خواننده وقتی مثلن داستان شیخ صنعان را هم می خوانم به همان اندازه برایم عجیب است. قبول دارم که کارکردهای زال و رودابه در متن داستان باید به دقت بررسی و شناخته و رمزگشایی شوند و حتی این که با همه دشواری ها زال بر سر ایمان خویش ایستاد و همه سختی ها را به جان خرید تا این پیوند که حاصلش تولد رستم ابرپهلوان شاهنامه بود اتفاق بیفتد ولی آن چه در این بیت خاص آمده را و عشقِ فرزانه را با توجه به معنای فرزانه در سایر متون و این که اینجا هم در مقابل دیوانگی قرار گرفته خیلی نمی فهمم.
با درودهای فراوان و پوزش از به طولانی شدن پیام ها

پ.ن.
پروانه جان با توجه به این که به بخش بعدی رسیده ایم، اگر صلاح بدانید این پبام می تواند به ستون نظرات پست پیشین منتقل شود.

شهرزاد گرامی

تردیدی نداشته باش که دیدگاهت در باره ی این بیت در کنار همه ی دیدگاه ها در ذهن جای می گیرد.
این دیدگاههای گوناگون موجب کاویدن و مطالعه بیشتر می شود امروز داشتم با خودم فکر می کردم این دیدگاه ها در باره ی این بیت خودش می تواند موضوع جستاری باشد!

واژه نامک نوشین: این واژه نامه را ندارم واژه نامه ای از پرویز اتابکی و فرهنگ معین در دسترسم هستم. پرویز اتابکی در ابتدای کتاب نوشته منابعشان را که نوشته اند از جمله واژه نامک نوشین را نام برده اند. در آن واژه نامه فرزانه معنی حکیم و چند معنی دیگر آورده شده . یادم باشد واژه نامک نوشین را بگیرم.
دکتر رواقی اشکال های زیادی به واژه نامک نوشین داشت که من نامنظم نمی داتنم یاادشتهای آن کلاس را کجا گداشته ام تا برایت نمونه بیاورم. از دکتر روافی هم به زودی واژه نامه ای منتشر خواهد شد.آن وقت نوبت دیگر پژوهشگران است و اشکالات واژه نامه ایشان را بیرون بیاورند.

حافظ خوانی در سپیدار: را بسیار دوست دارم و بسیار از دانش و دیدت در باره ی حافظ استفاده می کنم و موجب شده در خانواده ی ما روی غزل ها حافظ گفتگو شود و خیلی خوشحالم که فرزندانم هم این غزل ها را با ما می خوانند و یاد می گیرند.

زال و رودابه: این اتفاق ممکن است برای همه ی ما بیفتد. امروز در فیس بوک فلورای گرامی را دیدم و یاد آور شد که یک سالگی شاهنامه خوانی نزدیک است برنامه ای بگذاریم دور هم جمع شویم. رفتم به سراغ یک سال پیش و پیام و پاسخ های خودم را که می خواندم می دیدم چقدر نسبت به سال پیش تغییر کرده ام. و امیدوارم این تغییر ادامه یابد تا به پایداری خوبی برسم.

ابیات شاهد و رال و رودابه: مقابل بودن دیوانگی و فرزانگی از یادم نمی رود.
یادم هست در حاشیه یکی از نشست ها آقایی شاید 65 سال داشت از دکتر ماحوزی در باره ی فرزانه و خردمند پرسید دکتر ماحوزی نیم بیت دوم این بیت را شاهد آوردند که فرزانگی بالاتر از خردمندی است و هیچ اشاره ای به نیم بیت اول و دیوانگی نداشتند.

پ. ن- اگر به یادداشت پیشین برده شود ممکن است دوستان نخوانند. در ضمن شما و دوستان هرچه هرجا خواستید بنویسید که داشتن پیام های شما مایه خوشبختی است.
با سپاس فراوان از اینکه اینقدر همراه هستی و مهربان

پروانه یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:55

شهرزاد گرامی
یک:
شرح استاد را که بر بیت ها ی این داستان می خوانم نکات دستور زبان را، چند خط در میان می فهمم و بیشتر از حسم استفاده می کنم .
مانند همیشه برایت زحمتی دارم اگر سایت خوبی در باره ی دستور زبان فارسی می شناسی آدرسش را اینجا بنویس تا بتوان دستورات به کار رفته را از آنجا کپی و یک جا جمع کرد و در صفحه ای در حاشیه جای داد.

در این داستان دانستن این تعاریف لازم است:
تشبیه رسا
تشبیه ساده و مجمل
تشبیه وابسته به وابسته
تشبیه وابسته به ناوابسته
قافیه معموله چیست؟
کنایه ایما
استعاره
استعاره آشکار
جناس یکسویه
سجع یکسویه
مصدر تام
کاربرد ناگذرا

همه ی اینها را دکتر کزازی در شرح بیتها ی همین داستان به کار برده اند که چشمانم از روی این واژه ها به دلیل نادانی ام قهرمان پرش شده اند.

اگر کم کم ،کمک کنی شاید کمی یاد گرفتم.

دو:
لطفا نیم بیت دوم بیت 2507 را برایم توضیح بده

________________

روی هم رفته تشبیهات قشنگ و زیادی در این داستان به کار رفته است. یکی از آنهایی که خوشم آمد در بیت زیر است:

«همه خانه ی شرم پر مهر اوست شب و روزم اندیشه ی چهر اوست»

که «همه خانه ی شرم» کنایه ای زیبا از دل است.

(که نوع کنایه، ایما؟ است)


شهرزاد یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:46

پروانه جان در مورد بخش اول پیامتان و معرفی سایتی برای آشنایی با قواعد دستور زبان فارسی راستش خیلی سایت خوبی را نمی‌شناسم، من هر زمان لازم باشد به همان جزوه‌های دانشگاه و دستور زبان پنج استاد و خیام‌پور سر می‌زنم. یک جزوه دستور زبان تاریخی هم هست که حتمن یک نسخه برایتان کنار می‌گذارم.

در مورد اصطلاحاتی که به آن‌ها اشاره کرده‌اید باید بگویم چون مدت زمان زیادی گذشته باید نگاهی به حل المسائلم (یعنی معانی و بیان و بدیع دکتر کزازی) بیندازم و بعد اینجا در مورد آن‌‌ها بنویسم. از طرفی فرهنگ واژگان دکتر کزازی در این باره با سایر اساتید متفاوت است. مثلن اگر اشتباه نکنم دکتر کزازی به "وجه شبه" می گویند "مانروی" در حالی که دکتر شمیسا در کتاب بیان و یا استاد همایی در کتاب فنون صناعات ادبی همان وجه شبه را استفاده کرده‌اند، بنابراین شاید برخی از این ترکیبات را به این نام در کتاب‌های دیگر نبینیم ولی به هر حال بیشتر این ها با نام های دیگری در کتاب‌ها هستند.


تشبیه‌های داستان: حق با شما است در این بخش به دلیل ویژگی‌های خاص ساختار داستان، قشنگ ترین تشبیه‌ها و کنایه ها و تصویر آفرینی ها را می خوانیم. بیتی که نوشتید بسیار زیباست. توصیف‌ها در این بخش فوق‌العاده است من گاهی یک بیت را چندین بار می‌خوانم و با خودم تکرار می کنم.

بیت 2507:
کس از مادران پیر هرگز نزاد
نه زان کس که زاید، بیاید نژاد
برداشتم این است که زادن در اینجا فعل لازم (ناگذرا) است که در معنای متعدی (گذرا) یعنی زاده شدن استفاده شده.. یکی از دلایلی که پرستندگان در نکوهش زال و بازداشتن رودابه از عشق او بیان می‌کنند که این است که: تا به حال کسی از مادر با پیر و با موی سپید زاده نشده و از آن کسی که پیر از مادر زاده شده باشد (زان کس که زاید) نمی‌توان انتظار نژادگی و اصیل بودن داشت. نمی‌دانم برداشتم تا چه حد درست است و نظر شما و دوستان گرامی چیست؟

سورنا یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:55

من این کنسرت رو تقریبا اواسط تیرماه رفتم !برای دومین بار !!!لحظات فوق العاده خوبی بود!واقعا جای تقدیر و تشکر بسیار دارد!

مرسی هم که به وبلاگ من سر زدید !اولین برا بود مطلبی غیر از معرفی کتاب مینوشتم !!!دنیای من دنیای زیبایی است !اما دنیای پیرامونمان نه!!!زندگی خصوصی خوبی دارم و راضیم اما فراری از حاشیه ها و دردهای روزگار هستم!همین میشود که پناه میبرم به کتاب و کتاب خوانی !به دنیای امن کتاب ها که که تلخی هایش مانند تلخی قهوه تلخ است نه مانند دارویی شیمایی و زهر مار !!!
بازم مرسی....

چشمانی که ارزش آن کنسرت را می دانند بی گمان از وجودی «خرّم» بر می آیند.

بسیار خوشحالم که دیدگاه من نسبت به شما اشتباه بود.

سپاس

محسن یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:53 http://sedahamoon.blogsky.com

من خیلی به سین دخت فکر می کنم. از فردوسی سئوالی دارم: چطور تمام تعاریفی که از جمال و پهلوانی و......... زال می شود هیچ اثری روی سین دخت ندارد ولی همین سخنان دل رودابه را می رباید.
آیا فردوسی قصد کش دادن بیشتر این قضیه را نداشت یا دل سین دخت در گروی عشق دیگری بود؟
ای کاش لااقل نام رودابه سین دخت بود. اگر این بود مشکل من حل بود.
***
نوشتن این کامنت طول کشید و در طی آن خودم با خودم به توافق رسیدم. از فردوسی سئوالم را پس می گیرم. چرا که فکر می کنم:
زال و رودابه هماهنگ تر از زال و سین دخت است.
"ر" و "ز" هماهنگ تر از "ز" و "س" است.

ببخشید اشتباه گرفتید! سیندخت مثل اینکه همچین بفهمی نفهمی یک عدد همسر به نام مهراب داشت!

***
هنگام نوشتن این پیام حالتون خوب بود!
__________

سین دخت: از روزی که در باره ی این زن و کارهایش خواندم و شنیدم به شکل عجیبی به دلم نشست.. .
بارها به فکرم رسیدهاست آن نام parvazbaparwane را به sin_dokht
دگرگون کنم.
این زن گویا تمام کارش این است که شرایطی را تدارک ببیند تا به کمک زال برود و رستم به دنیا بیاید زال و رستمی که در برابر حکومت و دین می ایستند ، رستمی که می داند با کشتن اسفندیار یک سالی بیش نخواهد ماند ولی اسفندیار را به کمک زال و سیمرغ می کشد.
میدانید شاید «سیندخت» را بتوان مادر ایران و نگهبان ایران نامید.

این توجه شما به این نام برایم بسیار خوشایند بود.
سپاسگزارم

محسن دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 http://sedahamoon.blogsky.com

من آره حالم خوب بود. من از وختی که این شعرو خوندم این بیتش توی ذهنم موند و دیگه سراغ پیدا کردن رابطه ی خویشاوندی این ها نگشتم. ولی به فکر شوهر برایشان بودم . یعنی راستش فردوسی گمراهم کرد:

دو خورشید بود اندر ایوان اوی؛
چو سیندخت و رودابه ماهروی؛

خب شما باشید چه حدسی می زنید؟ این که این دو مادر و دخترند؟ یا دو خواهر؟

تا یادم نرفته بنویسم:
یک سپاس ویژه برای خواندن این داستان از شما دارم. این بار در خواندن لحن هم به کار برده اید. این دیدگاه شخصی من است که در خواندن باید همراه رعایت وزن، لحن هم به کار برد.
دکتر کزازی هم گاهی لحن دارند لحنی که در ذهن نقش می بندد مثلا آنجا که سام با دیدن زال سفید موی می گوید: «اگر گناهی گران کرده ام» چنان با لحن سنگین و غم انگیزی می گوید که گویا سام است و از ته دل و صادقانه این پرسش را دارد.

سیندخت: نمی دانم ! شاید برای خواننده ای که سیندخت را از پیش نمی شناسد اشتباه پیش بیاید
شاید هم فردوسی فکر می کرده همانگونه که همه شخصیت های شاهنامه را می شناسند می دانند سیندخت کیست!

محسن چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 http://sedahamoon.blogsky.com

گاهی بعضی از بخش های شاهنامه را خوب می فهمم. برام ملموسه. حسش می کنم. اونجاست که خب لحن هم دارم. ولی نا گفته نماند که حس گرفتن در همه ی بخش ها خیلی سخته. خیلی.

«حس گرفتن در همه ی بخش ها خیلی سخته»

خیلی جمله ی به جاییه! احساسی که حمید متبسم هم داشت و در مصاحبه هایش خواندم که خیلی برایش دشوار بوده و به نظرم خیلی خوب از پسش برآمد.

فرانک چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 http://faranak333.blogfa.com

سلام پروانه عزیز ان قدر وب گردی کردم تا یافتمت
شروع ترم جدید شاهنامه را آگاه نبودم
هر چه هم با دفتر مرکزی و دفتر میراث مکتوب تماس می گرفتم پاسخ مناسبی در یافت نمی کردم
دوباره منتظرت هستم
اگر امکان دارد و در صورتی که خودتان صلاح می دانید شماره تلفنی در اختیارم قرار دهید تا بتوانم از روند برگزاری انجمن شاهنامه آگاه شوم.
خوشحالم از دیدارت
شاد باشی.

درود بر فرانک گرامی
بسیار خوشحالم که پس از چند ماه در این دنیای مجازی می بینمت
و بیشتر خوشحال که شاهنامه را از یاد نبرده ای.

تن درست باشی و شاد

محسن چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:38 http://askamoon.blogsky.com

من یک بار این سی دی رو گوش کردم. من بر خلاف شما خیلی دوستش نداشتم. کار جدیدی بود. همین حسی که ازش حرف می زنیم رو توی چند جا دیدم. همایون هم همه جا خوب نبود. کمی بعد از شروع تا دقایقی خیلی خوبه. بعدش نه. تحریرهایی ویژه موسیقی ایرانی با اشعار شاهنانمه خیلی هم خوانی نداره. موسیقی ایران به کار اشعار حماسی خیلی نمی آد.
البته این فقط نظرمه بعد از یک بار گوش کردن. که من باورم بر اینه که باید بیشتر گوش بدم شاید گوشم بار اول اشتباه کرده.

با پوزش پاسخی که می نویسم خوشایند شما نخواهد بود ولی بهتر می دانم دیدگاهم را بنویسم

تقریبا دید ها ایرانی ها(نمی گویم غیر ایرانی ها چون با این موسیقی به دنیا نیامده اند و با دید ی دیگری به آن نگاه می کنند)به موسیقی ایرانی به دو دسته تقسیم می شود یا موسیقی ایرانی را به مغزشان راه نمی دهند و یا عاشق و دلخسته موسیقس ایرانی دستگاهها و گوشه های این موسیقی می دانند. و عقاید مختلف دارند بسته است! ارتجاعی است! مانند نوحه می ماند...
باز هم با پوزش شما پیش از این نوشته بودید که موسیقی ایرانی را دوست ندارید پس این دید شما نسبت به این کنسرت از آنجا ناشی می شود که از اساس دید خوبی نسبت به موسیقی ایرانی ندارید .
سال پیش که این کنسرت برگزار شد چندان تمایلی به رفتن نداشتم ولی امسال تصمیم گرفتم بروم و به من ثابت شد که موسیقی ایرانی چه کشش هایی دارد و ما نمی دانیم.

این هم پیوندی خواندنی از یکی از موسیقی دان ها:
http://our-music.blogfa.com/post-232.aspx

نیره جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 http://bahareman.blogsky.com/

در میان داستان های شاه نامه ای که از دوران دانش آموزی با آن ها کم و بیش با آن ها آشنا شدم وبیشتر حول محور رستم وسهراب می چرخید داستان زال ورودابه جایگاه ویژه ای داشت. جسارت رودابه اندیشه ورزی و تدبیر سیندخت و خیره سری زال همه وهمه در کلام شورانگیز و معجزه نشان فردوسی ی بزرگ چنان وجدی در می می افریند که با خوندن بارها وبارها اشعارش باز هم تازه است. در ابیاتی که خواندیم یکی از نکات قابل توجه شیوه ی سخن گفتن سیندخت و مهراب با یکدیگر است که با وجود داشتن دخترس بزرگ باز هم عاشقانه و زیبا و محترمانه سخن می گویند.
نکته ی دیگر عدم داشتن تاب مستوری ی عشق است که در سینه ی عاشق نمی ماند و فریاد رسوایی می زند و رودابه نیز ازتنگی ی سینه و فشار عشق به ستوه آمد و راز را با غلامان و بندگانش درمیان گذاشت و ژس از هم رایی ی آن ها شادمان شد. این نشان از قدرت همکاری ی بندگان و کنیزان او داشت. (مانند امروزه که در ادارات همه می گویند دم آبدارچی را ببین تا کارت راه بیفته!)
نکته یمحوری میان رودابه و زال به گمانم این نکته است که آن ها نادیده دل به هم سژردندُ عشقی فارغ از دریافت بصری و آن ها به کمالاتی که از زبان دیگران شنیدند دل به هم باختند. هوشمندی ی رودابه در فهم کمالات زال و گزینش خردورزی ی و جسارت زال نشان از طبع بلند و نیکوطلب او داشت که در جای خود جای تامل ومطاله ی درخور دارد.
از آهو همان کِش سپید است موی؛
در این بیت از آهو را متوجه نمی شوم .ل طفن دوستان راهنمایی کنند.
قنوج یعنی چه؟

آره اشعار فردوسی مثل قالی کرمان می مونه! هر چی می خونی جا افتاده تر میشه!

عاشق شدن این دو نادیده به یکدیگر خیلی جالبه!

آهو: یعنی عیب(تنها عیبش موی سپید اوست)
این روزها برای معنی کردن برخی واژه ها و معانی باید از واژه های عربی و انگلیسی استفاده کنیم .این جوری که دنیا پیش می رود باید برویم کم کم کلاس چینی!


قنوج : از حال هوای بیت برمی آید باید جایی در خاور باشد به فرهنگ جای های شاهنامه مراجعه کردم نوشته بود:قنوج شهری است در 50 مایلی گنگ

الهام جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:14

درود به همه ی هم وطنانم
مایه خوشنودی من است که در این محفل شاهنامه خوانی با شما همراه شوم.

به شما خوش آمد می گویم . و چشم به راه دیدگاه های شماهستم.

سروی یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 http://matrook.blogsky.com/

در این قسمت هایی که از شاهنامه خوندیم ، زنان شاهنامه توجه‌ام رو خیلی جلب کردند .
اکثر زنانی که ازشون نام برده شده ، سخن‌ور بودند ، به جا حرف می زدند و سیاست داشتند .

مثلن در این بیت :
چون رفتی امروز و چون آمدی؟
که کوتاه باد از تو دستِ بدی!

شروعی زنانه برای این که از مرد سوال مهمی بپرسه.

و ... اجازه هست که بیت زیر رو :

چو بگرفت جای خِرَدْ آرزوی،
دگر شد، به رای و به آیین و خوی.

به این نیم بیت ربط بدم ؟
خرد دور شد، عشق فرزانه گشت

«سیندخت» زن بسیار کاردانی بود . و چه خوب این بیت رو برجسته کردی!

سروی گرامی
پیام هایت در دو داستان پیشین هم بسیار خواندنی است.ارتباطی که گفتی بسیار به جاست!

شاهین بهره مند شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 http://www.shahin.aminus3.com

سلام
در مورد تایپ شاهنامه باید بگم که از روی نسخه ی چاپ امیرکبیر تایپ کردم و چهارشنبه برات میل می کنم
این شاهنامه چاپ قبل از انقلاب هستش و تقریبا سالمه !
موفق باشی

سلام
آفرین و هزاران درود بر شما که به تنهایی بین شصت تا شصت و پنج هزار بیت رو تایپ کردید.
بی تابانه منتظر دریافت فایل های شما هستم.

پیشنهاد می کنم بفرستید برای سایت گنجور که به تازگی شاهنامه را از سایتش برداشته است.
دلیلش هم شکایت شرکت مهر ارقام رایانه از آن سایت بوده است.

ما اینجا از نامه ی باستان دکتر کزازی می خوانیم.

شاد و پیروز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد