بیت های برگزیده

دوستان گرامی

  بیت های برگزیده خود را از داستان ها ی   شاهنامه اینجا بنویسید.



فلورا:

بیتهای برگزیده شاهنامه بخش دیباچه





کسی کو خرد را ندارد به پیش


دلش گردد از کرده ی خویش ریش




خرد چشم جان است چون بنگری


تو بی چشم شادان جهان نسپری




تو را از دو گیتی برآورده اند


به چندین میانجی بپرورده اند


نخستینت فطرت،پسین ت شمار


تو مر خویشتن را به بازی مدار




ایا آنکه تو آفتابی همی


چه بودت که بر من نتابی همی


چراغست مر تیره شب را بسیچ


به بد تا توانی تو هرگز مپیچ




کسی کو شود زیر نخل بلند


همان سایه زو باز دارد گزند


ازین نامور نامه ی شهریار


به گیتی بمانم یکی یادگار


تو این را دروغ و فسانه مدان


به یکسان روشن زمانه مدان




داستان کیومرث:




جهان سر به سر چون فسانه ست و بس


نماند بد و نیک بر هیچ کس




داستان هوشنگ:




نپیوست خواهد جهان با تو مهر


نه نیز آشکارا نمایدت چهر




داستان جمشید:




چه گفت آن سخنگوی آزادمرد


که: آزاد را کاهلی بنده کرد


چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش


که: خسرو شدی بندگی را بکوش


به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس


به دلش اندرآید زهرسو هراس




چه باید همی زندگانی دراز


چو گیتی نخواهد گشادنت راز


همی پروراندت با شهد و نوش


جز آواز نرمت نیاید به گوش


یکایک چو گویی که: گسترد مهر


نخواهد نمودن به بد نیز چهر


بدو شاد باشی و نازی بدوی


بیفزایدت سرفرازی بدوی








درباره تولد فریدون:




چو او زاید از مادر پرهنر


به سان درختی شود بارور


به مردی رسد برکشد سر به ماه


کمرجوید و تاج و تخت و کلاه




در وصف فریدون:


جهان را چو باران به بایستگی


روان را چو دانش به شایسنگی




سخن فرانک با فریدون:




جز این است آیین و پیوند کین


جهان را به چشم جوانی مبین


که هرکو نبید جوانی چشید


به گیتی جز از حویشتن را ندید


بدان مستی اندر دهد سر به باد


تو را روز، جز شاد و خرم مباد




سخن فریدون با برادران:


فریدون بر ایشان سخن برگشاد


که خرم زیید ای دلیران و شاد


که گردون نگردد به جز بر بهی


به ما بازگردد کلاه مهی




سخن فریدون با مادر:




ز نیکی جهان آفرین را پرست


در او زن به هر نیک و بد پاک دست




جهان را همه سوی داد آوریم


چو از نام دادار یاد آوریم




سخن ارنواز با فریدون:




گشادند با آفریدون سخن:


که نو باش تا هست گیتی کهن




جهان هفت کشور تو را بنده باد


سرت برتر از ابر بارنده باد




کسی کو به رامش سزای من است


به دانش همان دلزدای من است






سخن ماند از تو همی یادگار


سخن را چنین خوارمایه مدار


فِریدون فرّخ فرشته نبود


ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود


به داد دِهش یافت آن نیکویی


تو داد و دِهش کن فِریدون تویی




چنینیم یکسر که و مه همه


تو خواهی شبان باش خواهی رمه


فریدون:

محتوا را با هم مقایسه کیم





سخن ماند از تو همی یادگار


سخن را چنین خوارمایه مدار


فِریدون فرّخ فرشته نبود


ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود


به داد دِهش یافت آن نیکویی


تو داد و دِهش کن فِریدون تویی


فردوسی


********


زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست /


هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود /


صحنه پیوسته بجاست /


خرم آ ن نغمه که مردم بسپارند بیاد.


ژاله اصفهانی


**********




آری، آری، زندگی زیباست.


زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.


گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست.


ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.


سیاوش کسرایی

نظرات 16 + ارسال نظر
فلورا یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:23

درود به پروانه گرامی

بیتهای برگزیده شاهنامه بخش دیباچه

کسی کو خرد را ندارد به پیش
دلش گردد از کرده ی خویش ریش

خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری

تو را از دو گیتی برآورده اند
به چندین میانجی بپرورده اند
نخستینت فطرت،پسین ت شمار
تو مر خویشتن را به بازی مدار

ایا آنکه تو آفتابی همی
چه بودت که بر من نتابی همی
چراغست مر تیره شب را بسیچ
به بد تا توانی تو هرگز مپیچ

کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو باز دارد گزند
ازین نامور نامه ی شهریار
به گیتی بمانم یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روشن زمانه مدان

داستان کیومرث:

جهان سر به سر چون فسانه ست و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس

داستان هوشنگ:

نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر

داستان جمشید:

چه گفت آن سخنگوی آزادمرد
که: آزاد را کاهلی بنده کرد
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش
که: خسرو شدی بندگی را بکوش
به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس
به دلش اندرآید زهرسو هراس

چه باید همی زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش
یکایک چو گویی که: گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی
بیفزایدت سرفرازی بدوی



درباره تولد فریدون:

چو او زاید از مادر پرهنر
به سان درختی شود بارور
به مردی رسد برکشد سر به ماه
کمرجوید و تاج و تخت و کلاه

در وصف فریدون:
جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایسنگی

سخن فرانک با فریدون:

جز این است آیین و پیوند کین
جهان را به چشم جوانی مبین
که هرکو نبید جوانی چشید
به گیتی جز از حویشتن را ندید
بدان مستی اندر دهد سر به باد
تو را روز، جز شاد و خرم مباد

سخن فریدون با برادران:
فریدون بر ایشان سخن برگشاد
که خرم زیید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد به جز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی

سخن فریدون با مادر:

ز نیکی جهان آفرین را پرست
در او زن به هر نیک و بد پاک دست

جهان را همه سوی داد آوریم
چو از نام دادار یاد آوریم

سخن ارنواز با فریدون:

گشادند با آفریدون سخن:
که نو باش تا هست گیتی کهن

جهان هفت کشور تو را بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد

کسی کو به رامش سزای من است
به دانش همان دلزدای من است


سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
فِریدون فرّخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد دِهش یافت آن نیکویی
تو داد و دِهش کن فِریدون تویی

چنینیم یکسر که و مه همه
تو خواهی شبان باش خواهی رمه

پروانه گرامی امیدوارم شما و دوستان به بیتهای بالا بیتهای زیباتری اضافه کنین
تک مصرعهای بسیار زیبایی در کلام فردوسی هست که میشه در همین سرفصل گزین گویه ها لیست شون کرد، مثل همون نیم بیت انتخابی شما با توجه به عکس فرناز گرامی:
ز نرگس گل سرخ را داده نم

دروود








با درود فراوان
گزینش ها در متن پست قرار خواهد گرفت. کم کم باید نظم بهتری به این بیت های انتخابی بدهیم.

همین «بیت به نرگس گل سرخ را داده نم» بسیار زیبا اشک ریختن انواز و شهرناز را به تصویر می کشد. این بیت را می توانیم در دسته زیبا شناختی قرار دهیم.

یا این بیت ها را هم بخوانیم:
«فِریدون به خورشیدبر بُرد سر / کمر تنگ بَستَش به کین پدر
برون رفت شادان به خرداد روز/ به نیک اختر و فال گیتی فروز »

و

«به افسون همان سنگ بر جای خویش ببست و نجنبید آن سنگ بیش »

وجود افسون ها در شاهنامه: یکی از چیزهایی است که زیاد سر در نمی آورم، از آنها سر در نمی آورم فقط به حساب آن می گذارم که خوب اینها در فرهنگ ما بوده و فردوسی آنها را لاپوشانی نکرده
و یا باید به آنها فکر کرد!

و یا:

ایرانیان همیشه کارهای مهم شان را در روز انجام می دادند
«خرداد روز» برایشان روز خوبی از ماه بوده است.
خوب ما این روزها «خرداد روز» نداریم و برایمان روزها با هم فرقی ندارند ولی اینها در آداب ایران باستان بوده است و ما نمی خواهیم که مانند آنها زندگی کنیم بلکه باید درس بگیریم هنگام انجام کاری مهم و سرنوشت ساز باید حال و روز مان خوب باشد.


اینجا باید دسته بندی ها را شما دوستان کمک کنید تا چیدمان مناسب و به جایی داشته باشند.

شقایق دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:25


درود ...

از ساعت 3:25 تا الان که حدود 4:21 است ؛ دارم شعر ها و کامنت ها را می خوانم و لذت می برم ؛
چه فضای دلنشینی است و چه باد خنکی بر گونه های خواننده می نوازد ...

دلم تنگتان شده بود .
زنده باشید .

درود
بسیار خوشحالم که گاهی شما را اینجا میبینم.

با سپاس فراوان

پروانه شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:28

دوستان گرامی
تا هفته آینده پیام نویسی در داستان ضحاک ادامه دارد تا به یک جمعبندی نهایی برای ضحاک برسیم.

فریدون شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:25


محتوا را با هم مقایسه کیم

سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوارمایه مدار
فِریدون فرّخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد دِهش یافت آن نیکویی
تو داد و دِهش کن فِریدون تویی
فردوسی
********
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست /
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود /
صحنه پیوسته بجاست /
خرم آ ن نغمه که مردم بسپارند بیاد.
ژاله اصفهانی
**********

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتش گهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.
سیاوش کسرایی

چه مقایسه خوبی!

این دسته بندی هم اضافه میشود. مقایسه شعر فردوسی با نوشتارهای پس از آن.

فرناز دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:29 http://farnaz.aminus3.com/

نبودم . بودم اما در دنیای مجازی به رویم باز نبود . برگشتم . دلتنگتان بودم .
هستم .

تو نبودی انگاری یک گوشه وبلاگستان خاموش بود. امروز صبح نگاهی به کتابهای روی میز انداختم جامعه شناسی خودمانی هم اونجا بود اومد وبلاگستان به خودم گفتم این فرناز که نیست چرا وبلاگستان یه جور دیگه شده!

میدونی یک انرژی خاص خوبی داری انگار از این صفحات مجازی پخش میشه.

فرناز دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:34 http://farnaz.aminus3.com/

چقدر این ورقهائی که در عکس دیده می شود زیباست . کاش پشت شیشه نبود .
انگار حس حوب دستهائی را که آن را ورق زده با خود دارد .. انگار روحی پر از خوبی لابلای این صفحات پرواز می کند . پرواز ؟ با پروانه ؟!

حالا اگر بدونی عکاسش شهرزاده چی میگی؟

اوه ه یادم رفت بنویسم عکس از شهرزاد
شهرزاد لطفا در باره عکس توضیح بده تا به متن اضافه کنم.

شهرزاد سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:45

فرناز جان
چه خوب گفتی و چه تعریف و نگاه درستی به این عکس داشتی.
این عکس سنگین‌ترین شاهنامه دست نویس دنیا است در موزه فردوسی در توس، موزه‌ای که وقتی به آن پا می‌گذاری از خودت می‌پرسی پس آن همه کتاب و آثار هنری رنگارنگی که می گویند و می‌شنویم که از فردوسی و شاهنامه‌اش هست، در کجای اون دیوارها و فضای سرد و بی روح گم شده؟ بلایی که بی تردید بر سر بسیاری از بزرگان‌ این آب و خاک آمده و می‌آید و مگر نه این که مزار اخوان هم چند گام دورتر و در کنار همین موزه چنین است؟ این ها را که می بینم دل خوش می کنم به همان زندگی جاوید نکونامان و تک بیت درخشان سعدی... چقدر خوب که حداقل همین کتاب هم آنجا هست تا گه گاه نگاهی یا تصویری که به یادگار از آن برمی‌داری دوستی را به یاد حس خوب دست هایی که آن را ورق زده و روحی که از لابلای این صفحات پرواز می کند، ‌بیندازد.

محسن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 http://sedahamoon.blogsky.com

انتخاب بیت برگزیده کار خیلی سختی است. من فقط می توانم ابیاتی را که به هزار و یک دلیل حفظ هستم از این مجموعه بنویسم. بگذریم از اینکه ابیات زیادی را با اشاره ای به آنها می توانم بخوانم و آنهم ابیاتی است که در صداهامون خوانده ام ولی این چند تا را حفظم. گشتم و در متن هم پیدا کردم که آدرس بدهم.
از داستان مرداس اولین بیتش برای من دنیایی است:
یک مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
این ز دشت سواران نیزه گذار را خیلی دوست دارم. می تواند نام یک رمان باشد یا یک فیلم. بدون ز یا با ز. یعنی دشت سواران نیزه گذار یا سواران نیزه گذار یا هر ترکیبی دیگر از آن. یعنی میدونید اینو مدام با خودم زمزمه می کنم. توی نانوایی. حین راه رفتن. گاه از زمزمه صدام بلندتر میشه. داستان این ز دشت سواران نیزه گذار حسابش با کل اشعار دیگری که آن ها هم منتخبند جداست.
در پادشاهی ضحاک هزار سال بود این دوبیت را دوست دارم. بی توضیح:
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
در کاوه آهنگر وضحاک هم یک بیت هست که شاهکاره. اسلنگ خودمه. یعنی برای من و خورده فرهنگ حاکم بر روابطم با کسانی که این را می دانند.
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
می خواهم به کسی بگویم که این که گفتم را به کسی نگو:
ببین گوش بده: سخن را ز هر کس نهفتن بگیر
یا:
چی شد؟ فریدون سبک ساز رفتن گرفت؟
یعنی به این زودی داری میری؟
...........
یعنی در واقع یه جورایی با این چند بیت زندگی میکنم.

سروی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:45 http://www.sarvi.ir

پس من کجا بودم وقتی شما این پست رو گذاشتید؟
یکی بیاد منو دعوا کنه ...

می رم می گردم ، بیت هایی رو که دوست دارم پیدا می کنم ، بر می گردم می نویسمشون!
(عجب چیزی شد!)

محسن سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:27 http://after23.blogsky.com

دو سه بیتی دیگر را که دوست دارم و فراموش کردم بنویسم و البته حفظ هم نیستم از داستان خواب ضحاک است:
بدو گفت پردخته کن سر ز باد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
جهان دار پیش از تو بسیار بود
که تخت شهی را سزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شمرد
برفت و جهان دیگری را سپرد

اینجا بیت های برگزیده از ابتدای شاهنامه تا پایان داستان ضحاک را می نویسیم.

باز هم می توانید سری به شاهنامه تان بزنید .

سروی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:35 http://www.sarvi.ir

انتخاب خیلی سخت بود ، در واقع دلم می خواست یه بار از روی شاهنامه رونویسی کنم
اما خب با سختی و وسواس این بیت ها رو انتخاب کردم :

جهان سر به سر چو فَسانه ست و بس
نماند بد و نیک بر هیچ کس

به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلْش اندرآید ز هر سو هراس

که فرزند بد گر شود نرّه شیر
به خون پدر هم نباشد دِلیر



چه باید همی زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنْت راز
همی پروراندْت با شهد و نوش
جز آوای نرمت نیارد به گوش
یکایک چو گویی که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نیز چهر
بدو شاد باشی و نازی بدوی
همه راز دل را گشایی بدوی
یکی نغز بازی برون آورد
به دلتْ اندر از درد خون آورد



نِهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد ، جادویی ارجمند
نِهان راستی ، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سَخُن جز به راز


پرستنده کردیْش در پیش خویش
نه رسم کیی بُد نه آیین کیش



جهاندار پیش از تو بسیار بود
که تخت مِهی را سَزاوار بود
فراوان غم و شادمانی شُمُردب
رفت و جهان دیگری را سِپُرد



جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی



اگر هفت کشور به شاهی تُراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست


جهان هفت کشور تو را بنده باد
سرت برتر از ابر بارنده باد

عاشق این دوبیت هستم :

فِریدون فرّخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد دِهش یافت آن نیکویی
تو داد و دِهش کن فِریدون تویی

DHIVER سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:33 http://www.dhiver.co.cc

سلام دوست عزیز.وبلاگت رو از این رو انتخاب کردم برای مطالعه که ادبیات و هنر در یک راستا حرکت میکنن خوشحال میشم به من سر بزنی .اگه تمایل به تبادل لینک داشتی بهم اطلاع بده و نظراتت رو برای بهتر شدن بگو.منتظر حضورت هستم.

سلام
سایت شما باز نمی شود

فلورا دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:42

پادشاهی فریدون:

پیان فریدون به پادشاه یمن:
که پیوند کس را نیاراستم
مگر کِش به از خویشتن خواستم

نیم بیت برگزیده:

دروغ ایچ کی درخورد با مهی

سخن ایرج با فریدون قبل از رفتن نزد برادران:

دل کینه ور شان به دین آورم
سزاوارتر زاآنکه کین آورم

نیم بیت برگزیده:

"ز مه روشنایی نباشد شگفت" ستایش فریدون در مورد عکس العمل ایرج دربرابر رفتار برادرانش

بر اینگونه گردد به ما بر سپهر
بخواهد ربودن چو بنمود چهر

یکی پند گویم تو را من درست
"دل از مهر گیتی ببایدت شست"َ

هرچند گمان میکنم بعضی از ابیات انتخابی به آدم ناامیدی تزریق میکنه... اما در نظر داشتن این ابیات در ایام شاد بودن به رفتار ما تعادلی میبخشه که بتونیم روزهای ناخوش رو بهتر و راحت تر سپری کنیم....

بابک سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:12

اشعار برگزیده شاهنامه:
(پادشاهی بهرام اورمزد)

چو بهرام بنشست بر تخت زر/ دل و مغز جوشان ز مرگ پدر
همه نامداران ایرانیان/ برفتند پیشش کمر بر میان
برو خواندند آفرین خدای / که تا جای باشد تو مانی به جای
که تاج کیی تارکت را سزاست / پدر بر پدر پادشاهی تراست
رخ بدسگالان تو زرد باد / وزان رفته جان تو بیدرد باد
چنین داد پاسخ که ای مهتران / سواران جنگی و کنداوران
ز دهقان وز مرد خسروپرست / به گیتی سوی بد میازید دست
بدانید کاین چرخ ناپایدار / نه پرورده داند نه پروردگار
سراسر ببندید دست از هوا / هوا را مدارید فرمانروا
کسی کو بپرهیزد از بدکنش / نیالاید اندر بدیها تنش
بدین سوی همواره خرم بود / گه رفتن آیدش بیغم بود
پناهی بود گنج را پادشا / نوازنده ی مردم پارسا
تن شاه دین را پناهی بود / که دین بر سر او کلاهی بود
خنک آنک در خشم هشیارتر / همان بر زمین او بیآزارتر
گه دست تنگی دلی شاد و راد / جهان بیتن مرد دانا مباد
چو بر دشمنی بر توانا بود / به پی نسپرد ویژه دانا بود
ستیزه نه نیک آید از نامجوی / بپرهیز و گرد ستیزه مپوی
سپاهی و دهقان و بیکار شاه / چنان دان که هر سه ندارند راه
به خواب اندرست آنک بیکار بود / پشیمان شود پس چو بیدار بود
ز گفتار نیکو و کردار زشت / ستایش نیابی نه خرم بهشت
همه نام جویید و نیکی کنید / دل نیک پی مردمان مشکنید
مرا گنج و دینار بسیار هست / بزرگی و شاهی و نیروی دست
خورید آنک دارید و آن را که نیست / بداند که با گنج ما او یکیس

آفرین ... این همه یک جا، بیت های خوب و سنجیده در شاهنامه کمتر پیدا می شود.

ولی ....

آقا شما خیلی زدید جلو...

یک : قرار بر این است که بیت برگزیده از آخرین داستان باشد

دو: این پست همراه داستان ها به بالا پوش داده می شود. تا همه یبت های برگزیده یک جا جمع شوند.
..
خوب حالا همین بیت های آخرین پست را بخوانید و از میان آنها بیت هایی را انتخاب کنید.

محسن سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:44 http://filmamoon.blogsky.com

تو با او به نیک و به بد یار باش
نگهبان دژ باش و هشیار باش

البته کفه ترازوی من به سمت نیم بیت اول پایین تر است، چرا که به نظر من می تواند اصلن بشود ضرب المثل.

بابک سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 22:56

نگر تا سخنگوی دهقان چه گفت،/ که: «راز ِ دل آن دیدگان درنهفت!»

- مرا و تو را بندگی پیشه باد! / ابا پیشه‌مان نیز اندیشه باد!

به نیک و به بد، هر چه شاید بُدن، /بباید همه داستهانها زدن.

......................
من هم خوش خرم کلی داستانهای شاهنامه را گشتم تا فراخور این پست اشعاری پیدا کنم که شما مرا به راه آوردید ولی جان من کیف کردید این همه اشغار برگزیده و نغز را؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد