داستان مرگ رستم

داستان مرگ رستم
گروه: شاهنامه

کنون کشتن رستم آریم پیش
ز دفتر همیدون بگفتار خویش

فردوسی گوید در شهر مرو پیری دانا بود به نام آزاد سرو که نزد احمد سهل زندگی می کرد. او از کارنامه های خسروان فراوان داشت. با تن و پیکری پهلوانی، دلی پر ز دانش و سری پر سخن. هر زمان که سخن می گفت پر بود از داستان های کهن.
نژادش به سام نریمان کشیده می شد و از رزم های رستم داستان ها به یاد داشت و آنچه که می گویم شنیده از آزاد سرو است. اگر عمری باشد و این نامه را به پایان آورم شاهکاری ماندنی به نام من در جهان باقی خواهد بود. اما چه توان کرد.
دو گوش و دو پای من آهو گرفت بیمار شده ام دو گوشم سنگین شده و دو پای من از درد طاقت رفتنش کم گردیده و تهی دستی و پیری هم زمان بیشتر نیرو می گیرد، و من ضعیف می شوم. نمی دانم از که شکایت کنم، بنالم ز بخت بد و سال سخت. باشد که سلطان محمود مرا در این کار بزرگ یاری کند.
ای فرزند! باز می گردیم بدنبال سخن و آنچه را که دانای طوس از زبان آزاد سرو در شاهنامه آورده است.
آزاد سرو گفت: در مشکوی زال بنده ای بود هنرمند، نوازنده رود و سراینده سرود. آن کنیزک روزی پسری آورد چون ماه درخشان، به بالای سام سوار. خبر به زال دادند شاد شد. ستاره شناسان و دانشمندان را از کشمیر و کابل خواست.
بزرگان آتش پرست و آگاهان یزدان پرست، دانایان زیج رومی که نزد زال جمع شدند و تمامشان ستاره کودک را و آنچه را که بر او می گذرد مورد توجه قرار دادند. اما اختران چنین گفتند که آینده آن پسر تباه است. رویدادی بس شگفت در زندگی آن پسر رخ می داد.
ستاره شناسان همه به یکدیگر نگریستند و بدستان گفتند:«ستاره کودک را نظاره کردیم راستی آنکه آسمان به این کودک مرحمتی ندارد. زمانی که او به مردی برسد و پهلوانی آغاز کند خاندان سام نیرم را تباه خواهد کرد و خاندان تو را به رنج خواهد آورد، همه سیستان از او پر خروش می شود. شهر ایران از آنچه که این کودک می کند بر هم خواهد ریخت و روز مردم از او تلخ خواهد شد و پس از آن اندکی دیگر در جهان خواهد بود.» دستان غمگین شد، خدا را نیایش کرد و گفت:
«پروردگارا به هر کار پشت و پناهم توئی، برای این کودک بجز کام و آرام و خوبی مباد!» ورا نام کردش سپهبد شغاد. چون دوران کودکی اش بسر رسید و جوان شد، شغاد را، بر شاه کابل فرستاد. دیری نگذشت که او سواری دلاور شد، به گرز و کمان و کمند.
شاه کابل، به گیتی بدیدار او شاد بود. پس دختر خود را به او داد تا فرزندی اصیل بوجود آید. بودن شغاد نزد شاه کابل این وسوسه را دامن زد که چرا هر سال یک چرم گاو، زر به رستم باژ دهند. بخصوص حالا که شغاد داماد شاه کابل است، باید فکری کرد روزی شغاد در نهان با شاه کابل گفت:«رستم از اینکه من داماد تو هستم شرم ندارد، و از تو باژ طلب می کند؟ اکنون بیا با هم بسازیم و او را بدام آوریم و تمام جهان را از خونریزی بر او آسوده کنیم!» هر دو با هم توافق کردند و به آنجا رسیدند که نام رستم را از جهان گم کرده و اشک بر دیده دستان آورند.
شبی تا صبح نخفتند و اندیشه کردند که با رستم چه باید کرد. شغاد به شاه کابل گفت:«راه آن است که مهمانی بزرگی برپا کنیم، به هنگام می خوردن تو من را از خود بران، سخن سرد و دشنام بد بگوی، من از تو قهر کرده سوی زابل می روم و در آنجا از تو شکایت می کنم. هم نزد رستم و هم نزد دستان. آن چنان که رستم برای تلافی و حفظ من بسوی تو بیاید. در این مدت شکار گاهی را انتخاب کن و در راه آن چندین چاه به بزرگی که رستم و رخش در آن بیفتند بکن، در ته چاه نیزه های بلندی را بنشان و بر آن خنجر و دشنه ببند، تعداد چاه ها را هر چه بیشتر کنی بهتر است.

اگر ده کنی چاه بهتر ز پنج
چو خواهی که آسوده گردی ز رنج

چنانکه گفتم در بن هر چاه نیزه و خنجر فراوان بنشان و سر چاه را سخت بپوشان و این داستان را حتی به باد هم نگو که حتی باد هم راز ما را بجایی دیگر خواهد برد.»
شاه کابل به گفتار آن بی خرد گوش کرد، جشنی بر پا کرد و چون نان خوردند، می و رود و رامشگران خواستند و شغاد خود را به مستی زد و به شاه کابل گفت:«من از همه شماها بالاترم، زیرا برادری چون رستم دارم، کدامتان چنین نژادی دارید؟»

شاه کابل خود را به آشفتگی زد و گفت:«ای شغاد تو از نژاد سام نیرم نیستی، تو نزد رستم و سام از نوکری پست تر و کوچکتر هستی.» چنانکه قرار بود سخنشان در این زمینه بالا گرفت. عاقبت شغاد پای بر اسب کرد و روانه زابل شد.
شغاد چون به زابل رسید بدیدار زال رفت، پدر شادمان شد، نوازش کرد و در پی آن شغاد نزد رستم رفت. رستم از دیدار او شاد شد، او را در بر گرفت و پرسید:«چگونه است کار تو با کابلی- چه گوید وی از رستم زابلی؟»
شغاد گفت:«از او سخن مگو! قبل از این به من نیکویی می کرد. اما اکنون چون می می خورد مرا کوچک می کند و می گوید، تا کی باید به رستم باژ داد؟ و به من گفت تو فرزند زال نیستی، اگر هم باشی خود زال چه ارزشی دارد که تو داشته باشی؟ دل من از آن سخنان گرفت و از کابل شبانه بیرون آمده و خود را به زال رساندم.»
رستم در خشم شد و گفت:«از او و کشورش اندیشه مکن! برای همین سخن که گفته است جانش را خواهم گرفت و تو را شادمان بر تخت شاهی کابل می نشانم، اینک چند روز بمان تا با هم رفته و شاه کابل را بر سر جای خودش بنشانیم!»
رستم فرمان داد سپاهی شایسته آماده کنند تا به جنگ شاه کابل برود و شغاد را پادشاه آن سرزمین نماید. چون کار لشکر آماده شد، شغاد نزد رستم رفت و گفت:«ای برادر! شاه کابل ارزش جنگیدن ندارد، اگر نام تو بر نویسم بر آب- به کابل نیابد کس آرام و خواب. گمان می کنم از آنچه با من کرده پشیمان شده است و اینک می کوشد تا به نوعی با من آشتی کند و کسانی را نیز برای این کار فرستاده است.» رستم گفت: «اینک که چنین است به کابل نمی روم. زواره با صد سوار و صد پیاده کافی خواهد بود.»
اما بشنو از شاه کابل! فردای آن شب که شغاد روانه زابل شد، گروهی چاه کن گزیده کرد، به شکار گاه رفت و فرمان داد تا در راه آن، چاه های فراوان کندند. چون آماده شد، فرمان داد نیزه و شمشیر و دشنه و خنجر در آنها نصب کردند و سر چاه ها را چنان بستند که انسان و حیوان آن را تشخیص نمی داد.
از آن سو رستم بر رخش نشست و روانه راه شد. شغاد فرستاده ای را برگزید و برای شاه کابل پیغام داد:«اینک جهان پهلوان بدون سپاه به همراه من روانه کابل است. تو استقبال کن و از گفتار خودت عذر خواهی بنما!» شاه کابل از شهر بیرون آمد و چون رستم را دید از اسب پیاده شد، تاج از سر برداشت، کفش از پای در آورد، دو دست بر سر نهاد، در برابر رستم به خاک افتاد و گفت:«هر چه گفته ام از مستی بوده، سزد گر ببخشی گناه مرا- کنی تازه آیین و راه مرا. ای جهان پهلوان تا مرا نبخشی بر اسب نخواهم نشست.»
شاه کابل همچنان با پای برهنه جلوی رستم حرکت می کرد تا دل رستم آرام شد و گناه او را بخشید. فرمان داد تا کلاه بر سر نهاده، کفش پوشیده، بر اسب نشسته و همراه او روانه راه شود. نزدیک شهر کابل باغی بود بسیار زیبا، زمینی سر سبز با چشمه و جویبار، چون به آنجا رسیدند، شاه کابل جشنی آراسته بود. به هنگام جشن، شاه کابل به رستم گفت:«در نزدیکی اینجا میان کوه و دشت شکار گاهی هست بی نظیر. همه دشت پر است از آهو و گور و حیف است حال که تا آنجا آمده ای شکار نکرده بروی.»
ای فرزند! چون زمان کاری باشد آن کار خواهد شد.
چنین راز دارد جهان جهان
نخواهد گشادن بما بر نهان

بفرمود تا رخش را زین کنند
همه دشت پر باز و شاهین کنند

رستم تیر و کمان بر گرفت و با شغاد و زواره روانه شکارگاه شد. چون به شکارگاه رسیدند، سپاهیانی که همراه رستم بودند هر یک بسوئی پراکنده شدند. شغاد نیز از ایشان جدا شد، اما زواره و تهمتن بر همان راه رفتند که در آن چاه بود. رخش به کنار یکی از چاه ها رسید، حیوان بوی خاک تازه را حس کرد. تن خود را جمع کرد. رستم هی بر آن زد، رخش از جا جست اما از بوی خاک تازه ترسید و میان دو چاه رسید اما نمی خواست پیش برود. رستم به خشم آمد و تازیانه به رخش زد که هرگز چنان نکرده بود. رخش میان دو چاه مانده بود و خود عقب راه گریز می گشت. چون رستم بر او تازیانه زد، برای جستن بر دو پای فشار آورد، دو پایش فرو شد به یک چاهسار.
رخش و رستم در چاهی که پر از شمشیر و تیغ تیز بود در غلطیدند. و رخش که خود پهلوان بود، پهلویش دریده شد و تهمتن نیز بر تیغ و خنجرها فرو افتاد و در دم بدانست که شغاد چگونه در راهش چاه کنده است. رستم به نیروی مردی و غیرت پهلوانی تن خویش را به کنار چاه رسانید و با خستگی چشمهایش را گشود که چشمش بر صورت شغاد افتاد.

بدانست کان چاره و راه اوست
شغاد فریبنده بدخواه اوست

بدو گفت، ای مرد بدبخت شوم
ز کار تو ویران شد آباد بوم

از آنچه کردی پشیمان خواهی شد و دنیا بزودی تو را پاسخ خواهد داد.» شغاد فریاد کرد:«همان جهان که گفتی امروز پاسخ تو را داد. تا به کی می خواستی خون بریزی و سرزمین مردم را از هر سو تاراج کنی و به هر ملت هجوم بری؟ اکنون دوران تو بسر آمد و در دام افتادی!» در سخن بودند که شاه کابل از راه رسید. رستم را زخمی دید و تمام زخم ها نابسته و خون فشان. رو به رستم کرد و گفت:«در این دشت چه اتفاقی افتاده است؟ صبر کن بزودی می روم تا پزشکی برای مداوای تو بیاورم. او زخم های تو را مرهم خواهد نهاد» و شروع کرد به اشک ریختن. رستم گفت:«ای مرد بد گوهر! روزگار پزشک برای من دیگر سر آمده و تو هم بسر خواهد آمد و هیچ کسی زنده بر آسمان گذر نخواهد کرد، مردان و بزرگان برفتند و ما چو شیر ژیان بر گذرمانده ایم.
چون من در گذشتم به اندک جان تو هم گرفت خواهد شد. فرامرز فرزند من کین مرا خواهد خواست.» سپس به شغاد گفت:«اکنون که در آستان مرگ هستم کمان مرا برگیر، تیری بزه کن و با دو تیر دیگر به من بده تا اگر مدتی زنده بمانم و شیری از اینجا گذر کند مرا ندرد و بتوانم از خود دفاع کنم.» شغاد کمان را برگرفت و تیر را بر آن نهاد و با خنده آن را پیش تهمتن نهاد و ز مرگ برادر همی بود شاد.
تهمتن با سختی کمان را به دست گرفت. شغاد چون حالت رستم را دید، ز تیرش بترسید سخت. و در هر سو عقب سنگری می گشت تا خود را حفظ کند. فقط درخت چنار بزرگی نزدیک او بود که به علت عمر دراز، میانش تهی شده، اما شاخ و برگش بر جای بود. شغاد خود را پشت آن رسانیده و پنهان شد. رستم چون چنان دید، کمان را گوش تا گوش کشیده، خدا را یاد کرد و درخت و برادر بهم بر بدوخت- شغاد از پس زخم او آه کرد- تهمتن بر او درد کوتاه کرد.
رستم سر بر آسمان کرد و گفت:«یزدان را سپاس که از کودکی تا کنون همواره یزدان شناس بوده ام و اکنون که جانم بلب رسیده نیز، پروردگار امکان داد تا کین خود را بستانم.
پروردگارا:

مرا زور دادی که از مرگ پیش
از این بی وفا بستدم کین خویش
گناهم بیامرز و پوزش پذیر
که هستی تو بخشنده دستگیر

راه تو و راه پیامبران تو را پذیرفتم. چون تا دم مرگ آئین پاک خدائی را با خود دارم، روانم کنون گر بر آید چه باک. بهشت را نصیب من کن و آشکار و نهان مرا ببخش که بسوی تو می آیم!»
بگفت این و جانش بر آمد ز تن.

و چنین بود مرگ جهان پهلوان، تهمتن رستم دستان، پهلوان بزرگ آریایی که افسانه های او و مردی و پهلوانیش در هر جا که آریایی ها رفته اند، اثری از آن برجاست. بروایت یک نوشته فردوسی رستم صد و هفت سال در جهان زیست.

یک آب (یکاب) از پس دشمن بدسگال
به از عمر بگذشته صد هفت سال

که در نوشته دیگر چنین آمده است.

دمی آب خوردن پس از بدسگال
به از عمر هفتاد و هشتاد سال

ملانصرالدین

ملا نصرالدین؛ نماد طنز و فکاهی

امسال از هشتصدمین سال تولد ملا نصرالدین، از مشهورترین چهره های طنزپردازی در مناطق مختلف جهان، تجلیل می شود.

ترکیه پس از بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، که در سال گذشته برگزار شد سال ۲۰۰۸ میلادی را به بزرگداشت از ملا نصر الدین اختصاص داده است.

ملا نصرالدین در کشورهای افغانستان، ایران، ترکیه، ازبکستان و جمهوری آذربایجان از شخصیت های مهم بذله گویی و فکاهی شناخته می شود و این کشورها در مورد انتساب این شخصیت با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

اما ملا نصرالدین در افغانستان چه جایگاهی دارد و مردم او را چگونه می شناسند؟

کمتر کسی در افغانستان پیدا می شود که نام ملا نصرالدین و فکاهه های او برایش آشنا نباشد. مردم این کشور در زندگی روزمره خود بارها از این نام و فکاهی های متعلق و یا منسوب به او، برای خنداندن همدیگر استفاده می کنند.

شخصیت حقیقی؟

ملا نصرالدین واقعا کی بود؟ آیا او دارای شخصیت حقیقی است و یا این که با گذشت زمان، مردم چنین شخصیتی را از خود ساخته و پرداخته اند؟

دکتر عبدالغفور آرزو، محقق ادبی و نویسنده کتاب "سیاه سپید اندرون" به این نظر است که ملا نصرالدین ممکن است شخصیتی حقیقی بوده باشد ولی در طول زمانها و در مناطق مختلفی از جهان از یک شخصیت واحد، چندین شخصیت ساخته شده است.

به گفته آقای آرزو، دلیل چنین امری موجودیت استبداد و نظام های اقتدارگرا در جوامعی بوده است که مردم نمی توانستند خواست های مشروع خود را به گوش مسئولان برسانند.

او می گوید: "این روایتگری و انتساب همه دردهای ناگفته به راویان ناشناخته، نتیجه استبداد است. یکی از ویژگی های جوامع استبدادی چنین است: "من نمی گویم، دیگران گفته اند."

ملا – نصر – دین

این محقق افغان به این باور است که نام ملا نصرالدین هم با چنین ترکیبی (ملا – نصر – دین) به شکل تصادفی مطرح نشده است.

آقای آرزو می گوید: "ملا نصرالدین هم ملا است، یعنی فهم فقاهتی دینی دارد به صورت متعادل و اندک و هم نشاندهنده واژه نصر، یعنی پیروزی است."

او می افزاید: "در جوامعی مثل افغانستان که دین مدار است، مبارزه با مفاسد از راه دین باید انجام شود و این موضوع بیانگر غلبه حق بر باطل است."

ملا نصرالدین بنا به روایتی در سال ۱۲۰۸ در خراسان و در زمان حکومت سلجوقیان متولد شد. برخی منابع او را هم عصر تیمور دانسته ‌اند.

ملا نصرالدین؛ از شرق تا غرب

نکته دیگر اینکه در نزدیک آق‌شهر از توابع قونیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می‌گویند که قبر ملانصرالدین در آنجاست.

ضمن اینکه در مسکو نیز مجسمه ای از او ساخته شده که در محوطه مقابل ایستگاه مترو "مالادوژنایا" واقع در غرب مسکو نصب شده است.

ملا نصرالدین را برخی پژوهشگران به عنوان عارف و صوفی شوریده حال نیز معرفی کرده اند ولی این جنبه از شخصیت او کمتر شناخته شده و معروف است.

صداها کتاب از فکاهه های ملانصرالدین به زبان های مختلف جهان از جمله انگلیسی، روسی، آلمانی، عربی و چینیی تا حالا منتشر شده است.

از این شخصیت مهم طنز و بذله گویی، چندین فیلم و نمایشنامه نیز در آمریکا، چین و هند ساخته شده است.

یک روانشناس آمریکایی در دانشگاه برکلی بر اساس داستانی از ملا نصرالدین، نظریه جدیدی را در روانشاسی مطرح کرده که به نام "تئوری ملانصرالدین در مورد نارسیسم" شهرت جهانی یافته است.

ملا نصرالدین را در کشورهای مختلف به نام های خاصی می شناسند، در ترکیه به نام "هوجا نصرتین" معروف است و در میان عرب زبانان به "حجا" و یا "خواجه" شهرت دارد.

ترکیه که در نظر دارد امسال مراسم ویژه ای را در مورد ملا نصرالدین برگزار کند، نشان ویژه ای را نیز به این مناسبت تهیه کرده است.

تخت جمشید نگین امپراتوری پارس

تخت جمشید نگین امپراتوری پارس

قاسم آخته

تاریخچه؛ ایران یکی از قدیمی ترین مکان هایی است که هنر معماری و شهرسازی را آغاز کرد. آثار معماری که در ایران بنا شده دارای یک وجه مشترک است و آن اینکه تداعی کننده روح ملی، اعتقادی و آداب و رسوم پارسیان است. قدمت عمران و آبادانی در ایران به پیشدادیان می رسد؛ زمانی که جمشید جم، هوشنگ، کیومرث، فریدون و دیگران هر یک منشاء خدماتی در این زمینه شدند. بعدها در تاریخ مادها آثار خوبی از خود بر جا می گذاشتند. در عصر هخامنشی تداوم و تکمیل هنر معماری ایران را توسط این قوم تمدن ساز شاهدیم به علاوه هخامنشیان به دیدگاه ها و قضاوت ملل آن روز اعم از دور یا نزدیک درباره خودشان و آنچه از خود بر جای می گذارند اهمیت فراوان می دادند، بنابراین در ساخت تخت جمشید که شاهکار هنر ایران است از ایده های مختلف، طراحان، کارگران و اقلام سایر ولایات بهره گرفتند که چهره یی جهانی به آن بدهند. آنچه در تخت جمشید خودنمایی می کند قبل از هر چیز، شکوه اقتدار پارسیان است. به علاوه احداث آن در دامنه کوه مهر (رحمت) حائز اهمیت است.

ساختار معماری

اوج هنر عصر هخامنشی در ساخت، طراحی و معماری تخت جمشید نمایان است. ابزار، مصالح، سنگ ها، مواد به کار رفته و جنس مصالح به کار رفته در ساخت تخت جمشید از آن دورنما و چشم اندازی ساخته است که دیودور سیسلی مورخ یونانی عهد باستان درباره آن گفته است؛ شهری که در زیر آفتاب همانند آن وجود ندارد. مصالح تخت جمشید هرکدام از یکی از سرزمین های تابعه امپراتوری تهیه شد و در شیوه و سبک معماری و مهندسان طراح، کارگران از سبک های آشوری، مصری، یونانی البته کمتر بهره جسته شده و کارگران هم بیشتر از هند و سایر ممالک به کار گرفته می شدند.

معماری آشوری بیش از سایر معماری ها بر ساخت تخت جمشید تاثیر گذاشته است به عبارت دیگر معماران تحت تاثیر آثار نینوا پایتخت دولت آشور بودند. صفه ها، گاو بالدار، پله ها، کنده کاری، نقش برجسته و پاگردها، صورت های درگاه و تندیس های بزرگ در مدخل ورودی بنا از جمله آثاری هستند که متاثر از معماری آشوری ساخته شده اند. با این وصف ساخت ستون ها و سرستون ها مختص هخامنشیان است و از جایی اقتباس نشده است به خصوص سرستون ها و شیارهایی که روی ستون ها تعبیه شده اند. هخامنشینان به ستون سازی اهمیت فراوان می دادند. اگرچه در ساخت همین ستون ها هم حضور سبک معماری معابد و آرامگاه های فراعنه مصری را شاهدیم اما پس از فتح مصر توسط کمبوجیه در سال 525 ق. م ایرانیان با این سبک های معماری آشنا شدند اگرچه خودشان معبد و محراب نداشتند. به استثناء معبد آناهیتا و مهر. حیواناتی همانند گاو و شیر و نباتات و گل و گیاه نزد هخامنشیان منزلت خاصی داشتند از این رو در سرستون های تخت جمشید نمادهای گاو و شیر دیده می شود و در دست پادشاه به علاوه عصا، گل هم دیده می شود.

در واقع تالار خشایارشاه که در روزهای به خصوصی با شکوه در آن بر تخت می نشست و بار عام می داد و نمایندگان ملل تابعه را می پذیرفت، زیباترین چشم انداز تخت جمشید است.

در ضلع شرقی و غربی دیواره های پله ها نقوش برجسته زیبا و حیرت انگیز سربازان پارسی را مشاهده می کنیم. این سربازان که برای ایران و پارسیان حماسه های جاودانه آفریدند در صفوف منظم با لباس و جنگ افزارهایشان که شامل نیزه بلند پارسی، کمان و زه بر شانه راست و جعبه و تیردان بر پشت آنها است دیده می شوند. در رواق شرقی هم نقوش خدمتکاران، ارابه های جنگی، درباریان و نگهبانان کاخ قرار دارند. نمایندگان ملل با هدایای شان در بخش دیگر قابل رویت اند. در واقع تخت جمشید تبلور نمای سیاست ها، اعتقادات و مشی حکومتی، فرهنگی و اجتماعی و نظامی ایران پارسی است. نقوش برجسته شهریار نیز در سه حالت جلوه گر شده است؛ اول در حالت نیایش، دوم جدال با شیر به عنوان سمبل قدرت و سوم نشسته بر تخت. این حالت ها هر کدام بیانگر جایگاه او در فرهنگ و بافت اجتماعی و اعتقادی ایران کهن است. شاه نماینده اورمزد مظهر قدرت و جنگندگی و اتحاد ملی و طالب خیر و صفا و رفاه برای بشر خواه پارسی و خواه قومیت های ملل دیگر بوده است.

اگر آرامگاه ساخته دست پارسیان باشد مقابر شاهان هخامنشی که در دل کوه کنده شده ملهم از آرامگاه فراعنه مصر هستند. نقش برجسته های تخت جمشید شباهت فراوان به آثار کشف شده در نینوا دارد اما در طراحی لباس موجود بر تن پیکره ها برخلاف آشوریان، چین و شکن و تاخوردگی دیده می شود.

در هنر ایرانی عصر باستان به خصوص دوره هخامنشی خلاقیت و نوآوری را می بینیم. به عبارت دیگر الگوهای معماری مصر و حتی یونان و دیگر نقاط تحت سلسله هخامنشی تبلور خود را در شاهکار معماری این سلسله یعنی تخت جمشید می یابد. این مساله البته ارتباط مستقیمی با دید فراملیتی مدارا و احترامی دارد که پادشاهان هخامنشی و پارسیان برای اقوام سایر ملل قائل بودند.

سلیقه و عقیده پادشاه در هنر ایرانی تاثیر چشمگیر دارد. در واقع هنرمند پیرو آن چیزی است که پادشاه می خواهد. در تخت جمشید این موضوع نمایان است. این اثر در تامین مصالح مشکل چندانی نداشت. در نزدیکی آن معادنی بزرگ از سنگ های آهکی رگه دار و مرمر در دل کوه قرار داشت و وجود این رگه ها کار برش، تسطیح و هم شکل ساختن و تراش آنها را آسان می کرد. الوارهایی که برای نگهداری سقف استفاده شده از چوب سدر تهیه شده اند. کنگره های مصنوعی سقف بنا از آشور تقلید شده و پلکان های فراخ و زیبای آنکه مشتمل بر 106 پله به عرض 25/4 سانتی متر است و صفه هایی که تالار صدستون را به کاخ خشایارشاه وصل می کند. پله ها حلقه اتصال صفه هایی هستند که کاخ داریوش و پسرش خشایارشاه بر آن ساخته شده اند.

تخت جمشید در واقع یک مرکز فرهنگی پارسیان بود و بیشتر برای انجام مراسم خاص همانند جشن ها و آیین های ملی به خصوص نوروز مورد استفاده واقع می شد. در نوروز پادشاه هدایای ملل تحت سلطه امپراتوری را دریافت می کرد و استراحتگاه و محل توقف مهمانان و مسافران در حاشیه آن قرار داشت. تخت جمشید صرفاً مقر پادشاهان هخامنشی نبود. این اثر نمادهای فراوانی را در خود دارد. به عبارت دیگر همه چیز تحت تاثیر فرهنگ ایرانی و دنباله رو آن است. هر فردی که بر تخت جمشید قدم بزند به واسطه چشم انداز زیبا و غرورانگیز آن احساس سربلندی،تواضع و شادمانی می کند. احساسات نیاکانش را از لابه لای ستون ها می شنود. گویی آنها زمزمه یی آشنا را در گوش فرزندان شان نجوا می کنند. در ابتدای تمامی کتیبه های هخامنشی به عنوان تنها اسناد مکتوب و مستند نام اورمزد خدای یکتایی که از جانب آنها پرستش می شد قرار دارد. زیرا نزد آنها پایبندی به این اصول و موازین اهمیت داشت. ایرانیان با احداث این بنا می خواستند همت والا، توانایی ها و اندیشه های مادی و معنوی شان را به همگان نشان دهند.

فقدان منابعی که به علل مختلف از بین رفته اند، مانع از آن است که بتوان در مورد فلسفه ساخت آن سخن گفت اما تخت جمشید اثری است که در هیچ جای گیتی همتای خود را سراغ ندارد. همه پادشاهان هخامنشی که از خود اثری در تخت جمشید بر جا گذاشته اند پس از حمد و سپاس اورمزد بشر را به پیروی او و نیکی ها دعوت کرده و به نوعدوستی و صفا و شادی سفارش می کنند. داریوش به موازین انسانی و دستگیری از قشر ضعیف بیشتر تاکید می کند. آنها خدایان ساختگی را مطرود می دانند.

تخت جمشید روی سکویی سنگی احداث شده که اطراف آن را 43 دیوار از جنس سنگ های بدون ملات دربرمی گیرد. این سنگ ها به وسیله آهن و سرب به یکدیگر متصل شده اند که ارتفاع آنها در برخی نقاط به 18 متر می رسد. مساحت سکویی که ساختمان تخت جمشید بر آن قرار گرفته 13500 مترمربع در ابعاد 450 +300 متر است و آبراهه زیرزمینی به طول دو کیلومتر هم به دل کوه راه دارد. یونانیان به تخت جمشید، پارسه پولیس، شهر پارسیان می گفتند، اما آشیل در تراژدی پارسیان آن را به نام پرسپتولیس خوانده است. در آثار مورخان قرون اولیه اسلامی از این بنا تعابیر مختلفی شده است.1

کتیبه ها؛ الواح گلی، پیکره ها و کتیبه های تخت جمشید صرف نظر از آنکه نشان دهنده فهم و دانش و هنر پارسیان است تنها مندرجات معتبر آن دوره هستند. در این آثار شرح کاملی از تاریخ و عوامل سازنده، میزان دستمزدها و هدایای شاهانه به کارگران و معماران قوانین اجتماعی و دینی و بسیاری متون دیگر که فرهنگ اعتقادی ایرانیان را توضیح می دهد، صورت دقیق پرداخت ها، خوار و بار، موادغذایی اعانه و فوق العاده دریافت ها ثبت شده اند. وقتی که مردمان سایر سرزمین ها روح بشردوستی، سخاوت و بلندنظری پارسیان را دیدند مجذوب آنها شدند. کتیبه ها این واقعیت را به ما می گویند.2 پادشاه هدایای هر ملیت را که در نوروز به حضور او آورده می شد فارغ از ارزش کمی و کیفی آن هر چه که بود با گشاده رویی و طیب خاطر می پذیرفت و در عوض هدیه یی مناسب به آنها می داد. تبسم خاطری که بر لبان سه مجسمه داریوش، خشایارشاه و دیگر بزرگان پارسی نقش بسته است. پوشش زنان در آثار هخامنشی از یک قاعده که برگرفته از دیدگاه آنان بوده، تبعیت می کند. تصویر برهنه زن را هیچ گاه در این دوره نمی بینیم. در تخت جمشید هم با پوشش مناسب ظاهر شده اند. ملکه که دارای کیاست و زیرکی بود در نبود پادشاه امور کشوری را در دست داشت اما در مجالس مردان حاضر نمی شدند.

به طور کلی از مجموع کاخ های تخت جمشید، آپادانا و تچر توسط داریوش، کاخ هدیش و دروازه ملل و سیله خشایارشاه و بقیه پادشاهان اعم از اردشیر اول و دوم، داریوش دوم و سوم و... هر یک برحسب توانایی های خود به وسعت آن افزودند. دخمه یی ناتمام را در دهانه جنوبی کوه داریوش که مان ساخت.

بدون شک چراغانی کاخ ها در شب و آمد و شد پرشکوه روزانه بر سنگفرش آن و برگزاری آیین ها از تخت جمشید یک فضای رویایی می ساخت. فضایی که هلهله شادی پارسیان و قومیت ها آن را دل انگیز می کرد و تا دورترین سرزمین ها می پیچید و رونق مجالس بزرگان برای حل و فصل مسائل عمومی و سیاسی ایران و امپراتوری تا صبحدم ادامه داشت و به قول هرودوت برای ایرانیان این نشست ها اهمیت فوق العاده داشت.

کاخ آپادانا؛ این کاخ جهت پذیرایی از مهمانان ملل تابعه و نمایندگان و برگزاری جشن های ملی همانند نوروز و مهرگان در فضایی مناسب طراحی و بنا شده به طوری که چشم انداز زیبای آن از دور نمایان است. داریوش به نحوه ساخت این کاخ رسمی و تشریفاتی توجه داشته است. تالار اصلی کاخ روی 72 ستون محکم به فاصله 9 متر از یکدیگر قرار گرفته و دارای سه ایوان است. پلکان شرقی و شمالی و ستون هایی که در نهایت دقت و ظرافت تراشیده شده اند به حدی که در هیچ اثری این همه وسواس به خرج نداده اند.

کاخ تچر؛ ویژه فصل زمستان و روی صخره های کوهستانی بالاتر از کفه اصلی تخت جمشید احداث شده و نسبت به آپادانا از دورنمای زیباتری برخوردار است. بخشی از آن توسط اردشیر یکم تکمیل شد. تالار آیینه یی که به سمت تابش خورشید در ضلع شرقی باز می شود به عنوان تالار اصلی و مرکزی محسوب شده که 12 ستون، دو ردیف 6 تایی و همانند آپادانا ناودانی برای هدایت آب دارد.

دروازه ملت ها؛ برای ورود و خوشامدگویی به اقوام نمایندگان و هر مهمانی در هر لباسی که به تخت جمشید می آمد ساخته شد و تداعی گر روحیه فراملیتی پارسیان است.

کاخ هدیش؛ هدیش به معنای نشیمن و کوشک به علاوه تالار صدستون، به دستور خشایارشاه و شامل ایوان شمالی است که 36 عدد ستون، در شش ردیف شش تایی دارد. جدال شیر و گاو که روی برخی از دیواره های بنا حک شده نشان از توجه مردم به این دو حیوان دارد. این حیوانات مظهر قدرت، نعمت و باروری بوده اند. شیر نشان مهر است. در نبردها هم هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد و این به معنای عدم نفرت و چیرگی و خشم در روحیه اقوام ایرانی بوده است. گل نیلوفر هم علامت شادی، صلح و دوستی در دستان پیکره های حک شده پارسی است. یک حوض (سنگ آبه) فراخ در کنار در ورودی آپادانا جهت نگهداری آب های متبرک شده تعبیه کرده اند.

-خزانه؛ یک مکان و حفره وسیع کنار تالار صدستون که محل نگهداری اجناس قیمتی، هدایا و اشیا گرانقیمت سلطنتی بود.3

دخمه شاهان؛ شهریاران هخامنشی و به طور کلی ایرانیان به زندگی پس از مرگ باور راسخ داشتند. به همین علت پادشاهان این سلسله مقبره خودشان را ماندگار کردند. آنها به شکل ظاهری آرامگاه خود اهمیت می دادند.

در دل کوه رحمت مشرف بر تخت جمشید سه نمونه از این مقبره ها به چشم می خورد که به ترتیب با نشان فروهر، تصویری از پادشاه در حال نیایش و کمان در دست تزیین شده اند. اشراف، فرماندهان عالی رتبه و سربازان پارسی در حال احترام و نقش 28 تن از نمایندگان ملل امپراتوری که نقش ها را روی دست نگاه داشته اند مشاهده می شود. درون دخمه شمالی دو آرامگاه و دخمه جنوبی شش آرامگاه در دل سنگ کنده شده و دخمه سومی در ضلع جنوبی کوه ناتمام مانده است. احتمالاً بروز اختلافات در اواخر حکومت هخامنشی کار ساخت آن را به وسیله داریوش دوم (که مان) نیمه کاره رها ساخته است. در اینجا هم نمایندگان ملل دیده می شوند منتها نام آنها و نام ملیت شان ذکر شده است.

آبراهه؛ راهروی زیرزمینی فراتر از قد انسان که به راحتی و به حالت ایستاده می تواند در آن قدم بزند، از زیر کاخ آپادانا و سایر ابنیه می گذرد و به درون کوه در ضلع شرقی می رود. این آ براهه برای تخلیه و هدایت آب باران، سیلاب، استحمام، آشپزی و تمامی آب های مورد استفاده در تخت جمشید تعبیه شده است.4

پی نوشت ها؛------------------------

1- در این مورد ن. ک تخت جمشید از نگاهی دیگر، حبیب الله پورعبدالله

2- این کتیبه ها در فاصله سال های 1318- 1309 توسط ارنست هرتسفلد، جرج کامرون، اشمیت و... به دانشگاه شیکاگو منتقل و ترجمه شدند و در خاکبرداری های همان سال ها تمامی آثار ارزشمند به خارج منتقل شدند

3- کاوشگران اکثر این اشیا را خرد شده یافته اند و معتقدند به دست سربازان مقدونی شکسته شده اند اما برخی هم به دست همین دانشمندان از بین رفته است. تحقیقات شخصی نگارنده از تخت جمشید تابستان 1381

4- برای آگاهی بیشتر ن.ک شرح اجمالی آثار تخت جمشید، محمدتقی مصطفوی، چاپ تابان 1330
روزنه یی به تاریخ دفاع مقدس
تاریخ جنگ هشت ساله ایران پس از گذشت نزدیک به 20 سال از پایانش هنوز نقاط کور و مبهم زیادی دارد که به همت نویسندگان و رزمندگان باید روشن و تدوین شود. راحله صبوری یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس در ششم آبان ماه جاری در این زمینه به خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) گفت؛ یادآوری خاطرات پس از سال ها که از فضای جنگ فاصله گرفته شده، برای راوی سخت است. راویان در یادآوری بسیاری از مطالب دچار فراموشی و ابهام می شوند و این وضعیت، کارها را با تاخیر و نقص روبه رو می کند. وی خاطرنشان کرد؛ با اینکه جنگ سال هاست به پایان رسیده، اما هنوز سینه های پر از اسرار زیادی باقی مانده است. به قول مرتضی سرهنگی «گذشت زمان همیشه به ضرر مستندکاران و شفاهی کاران حوزه ادبیات جنگ است.» یک پژوهشگر دفاع مقدس گفت؛ آثار مستندی که در قالب خاطره یا زندگینامه به چاپ می رسند، اثر پژوهشی محسوب می شوند. هر کتاب خاطره گوشه های تاریک و مبهمی از تاریخ جنگ تحمیلی را روشن می کند.

این پژوهشگر دفاع مقدس در مورد کارهای جدید در این حوزه اظهار داشت؛ بعد از همکاری در تهیه و تکمیل اطلاعات کتاب «دسته یک» نوشته اصغر کاظمی، این توانایی را در خود دیدم که کار مستقلی را شروع کنم. وی افزود؛ این کار، نگارش یک زندگینامه مستند است که موضوع های بسیاری در زمینه های اجتماعی، عاطفی و انسانی در خود جا داده است. این کتاب در باره زندگی و خاطرات سیدابوالفضل کاظمی یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید مصطفی چمران و جاویدالاثر احمد متوسلیان در جنگ های نامنظم است. او در عملیات های کربلای 5 و 8 فرمانده گردان بوده است. وی درباره روند تکمیل این اثر گفت؛ جلسات مصاحبه با راوی کتاب در 60 ساعت ثبت و ضبط شد که در یکی، دو جلسه اصغر کاظمی نویسنده کتاب «دسته یک» و قاسم یا حسینی نویسنده حضور داشتند و اکنون در مرحله بازنویسی گفت وگوها هستم. صبوری افزود؛ مهم ترین منابعی که برای تکمیل گفته های راوی به کار گرفته ام، کتاب های پژوهشی، نقشه ها و اطلس های جنگ هستند. پژوهشگر و دستیار تحقیق کتاب «دسته یک» یکی از نقاط قوت اثر مستقل خود را زبان گرم وصمیمانه راوی دانست و اظهار داشت؛ با وجود ناراحتی ریوی حاصل از گازهای سمی و شیمیایی، اگر بیان خاطرات گرم و صمیمانه نبود، این کار سخت و طاقت فرسا می شد. هدف اصلی من هم این است که وقتی کتاب خوانده می شود، گویی مخاطب در کنار راوی نشسته است. وی همچنین خبر داد؛ به عنوان دستیار تحقیق جلد دوم کتاب «دسته یک» مکالمات بیسیمی رزمندگان و فرماندهان عملیات والفجر 8 و دفترچه یادداشت های آنان را بررسی می کند. وی ادامه داد؛ صد سال دیگر، نسل های آینده با مطالعه این آثار به قضاوت خواهند نشست و به واقعیت ها پی خواهند برد. صبوری در پایان گفت؛ بعضی ها زمانی که نامی از ادبیات جنگ به گوش شان می خورد، توپ و خمپاره و ترکش به یاد می آورند اما در این جنگ انسان هایی با هزاران امید و آرزو، غم و شادی حاضر شدند و از سرزمین شان دفاع کردند و این حالات و احساسات انسانی هستند که معمولاً جذابند.
شکل گیری انجمن اسلامی دانشگاه
وقتی من در سال 1327 وارد دانشگاه شدم، دانشگاه تهران حدود پنج هزار دانشجو داشت و از همان ابتدای ورود به دانشگاه به انجمن اسلامی دانشجویان پیوستم. انجمن اسلامی دانشگاه در آن زمان حدود 30 عضو داشت. در دانشکده فنی هم از 250 دانشجو، تنها 5 نفر عضو انجمن اسلامی بودند و نکته قابل توجه نیز آن بود که در آن زمان دانشجویان مذهبی مجبور بودند عقیده خود را مخفی کنند.

اگر کسی در منظر عمومی نماز می خواند یا نام خدا را بر زبان می آورد، باید توضیح می داد. این جو غیرمذهبی در دانشگاه هم به دلیل غیرمذهبی بودن جامعه بود. جامعه ایران از زمان قاجار به سوی تجدد روی کرده بود. این تجدد از سوی رضاشاه و اعوان و انصارش که پیشگامان شبه مدرنیسم محسوب می شدند، گرایش به تجدد و تمدن و پیشرفت را به ظواهر محدود کردند. اقدام رضاشاه در متحدالشکل کردن البسه و کشف حجاب با دو برخورد متفاوت روبه رو شد؛ گروهی به استقبال کشف حجاب رفتند و دیگران به مقابله با آن پرداختند. موافقت با کشف حجاب از سوی گروهی از مردم به واسطه حاکمیت شبه مدرنیسم بود که به تبلیغ مظاهر تمدن اروپایی می پرداخت و در نتیجه نفی مذهب و اعمال و ظواهر و احکام مذهبی در جامعه رسوخ کرد.

در جایی مانند دانشگاه که فعالیت توده یی نیز زیاد بود و زمینه های باقی مانده از دوران رضاشاه نیز وجود داشت، گرایش های مذهبی بسیار غریب بود و اگر کسی مذهبی بود و نماز می خواند با وی برخورد می شد. این وضعیت تا زمانی که جبهه ملی تشکیل شد و دانشجویان مبارز غیرتوده یی در آنجا متشکل شدند، ادامه داشت.

انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1323 از سوی تعدادی از دانشجویان مسلمان تشکیل شد. موسسین اولیه آن، تا آنجایی که من به خاطر دارم، عبارت بودند از دکتر حسین عالی که هم اکنون هم در قید حیاتند و از پزشکان معروف و برجسته کشور هستند. ایشان پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هم به مبارزات خود ادامه دادند و از فعالان حرکت ملی - مذهبی بودند و به عضویت نهضت آزادی هم درآمدند و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم مدتی استاندار لرستان شدند. به جز ایشان آقای منصور بیگی دانشجوی پزشکی، آقای مهدوی شهرضایی دانشجوی رشته معقول و منقول، مرحوم محمد نخشب دانشجوی علوم سیاسی، آقای ابن شهیدی دانشجوی رشته پزشکی و چند نفر دیگر نیز در تاسیس انجمن مشارکت داشتند.

نکته یی که در اینجا لازم به ذکر می دانم آن است که در پاره یی از کتب و مقالات، مرحوم مهندس بازرگان را به عنوان موسس انجمن اسلامی دانشگاه ذکر کرده اند، که این مطلب صحیح نیست. در آن زمان مرحوم مهندس بازرگان دانشجو نبودند و در زمره موسسین انجمن نبودند ولی دانشجویان با ایشان ارتباط مستمر داشتند و از ایشان برای سخنرانی دعوت به عمل می آوردند و علاوه بر آن، مهندس بازرگان از آنها حمایت های مختلف نیز به عمل می آوردند، ولی انجمن اسلامی مستقل بود.

انجمن اسلامی دانشجویان در ابتدای حرکت خود جهت گیری خاصی از لحاظ سیاسی نداشت و اصولاً جریانی فرهنگی بود و همه نوع گرایشی را درخود جای می داد و دانشجویان مذهبی که از لحاظ سیاسی نیز دیدگاه های متفاوت داشتند به عضویت آن در می آمدند و چون عموماً جریان های دانشجویی از ماهیت ثابت و یکنواختی به دلیل تغییر اعضای آن برخوردار نیستند، لذا پس از فارغ التحصیلی ما شاهد آن بودیم که اعضای انجمن جهت های متفاوتی را انتخاب می کردند.

برگرفته از خاطرات مهندس عزت الله سحابی 

کانون پژوهشها

 کانون پژوهشهای ایران شناختی که وارد می شوی بر سر در آن چنین نوشته است: اینجا بخوانید

به

به دانش ز دانندگان راه جوی/ به گیتی بپوی و به هرکس بگوی

ز هر دانشی چون سَخُن بشنوی/ ز ِ آموختن یکزمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخ ِ سَخُن/ بدانی که دانش نیاید به بُن

(فردوسی)
 
استاد بزرگوار دکتر جلیل دوستخواه نگارنده ی این پژوهشگاه نامه ی این کوچک را به خانم گیتی مهدوی گرداننده ی مهربان نشست های شاهنامه پژوهی  در تارنمای خود نشر داده اند
ادامه را در