بازنمایی شیوه های تغذیه در شاهنامه فردوسی(مجید موزون)

 http://anthropology.ir/node/2306

بازنمایی شیوه های تغذیه در شاهنامه فردوسی(مجید موزون)

این گزارش به عنوان بخشی از تحقیق درس مباحث ویژه ناصر فکوهی در کارشناسی ارشد ایران شناسی ، بنیاد ایران شناسی در بهار 1387 عرضه شده است.



مقدمه
این مقاله به مطالعه شیوه¬های تغذیه در شاهنامه فردوسی می¬پردازد، بدین ترتیب که با تقسیم شاهنامه به سه بخش الف) اساطیری    ب) پهلوانی  ج) تاریخی، داده های وابسته به چگونگی تغذیه، مورد بحث و بررسی قرار خواهند گرفت.
بدیهی است که در بخش اساطیری، سخن از وقایع و اتفاقات آغازین به میان می آید. به عبارت دیگر سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید آمد و به هستی خود ادامه داد. از این رو به جز پادشاهی ضحاک در باقی موارد، از تغذیه به صورت کلی اسطوره پردازی شده است. اما از سویی با کاهش جنبه اساطیری رویدادها و رخدادها و از سویی دیگر با پیش آمدن سلسله جنگهای ایرانیان و تورانیان در دوره پهلوانی ، ما در حماسه¬ها، به کمترین موارد وابسته به تغذیه و خوراک پهلوانان روبرو می شویم . همچنین در پایان با نزدیکی هزاره تاریخی شاهنامه به زمانه حکیم ابوالقاسم فردوسی، آگاهی، از شیوه و نظام های تغذیه به مراتب بیشتر از دوره های پیشین می گردد.
*بخش اساطیری
در آفریدن عالم، حکیم طوس با اشاره های ظریفی سخن از پدید آمدن جانوران می کند و با بخش کردن موجودات به دو دسته گیاهان و پویندگان به شرح و توصیف آنان می پردازد. سپس با آمدن نخستین شاهان اساطیری (کیومرث، هوشنگ، تهمورث) به کوشش آنان در اهلی کردن چارپایان و ابداع فنون و مهارتهای همچون، کشف آتش، آبیاری و کشاورزی و . . .  می پردازد¬.

در آفریدن عالم
همی بر شد ابر و فرود آمد آب     همی گشت گرد زمین آفتاب
گیارست با چند گونه درخت     به زیر اندر آمد سران شان زبخت
ببالد ندارد جز این نیروی     نپوید چو پویندگان هر سوی
وزان پس چو جنبنده آمد پدید     همه رستنی زیر خویش آورید
سرش زیر نامد به سان درخت     نگه کرد باید بدین کار سخت
خور و خواب و آرام جوید همی     و زان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد     زخاک و زخاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک و فرجام کار     نخواهد از و بندگی کردگار
 
در پادشاهی کیومرث    
چنین گفت کایین تخت و کلاه     کیومرث آورد و او بود شاه
سر تخت و بختش برآمد زکوه     پلنگینه پوشید خود با گروه
ازو اندر آمد همی پرورش     که پوشیدنی نو بود و نو خورش
دد و دام و هر جانور که ش بدید     زگیتی به نزدیک او آرمید

در پادشاهی هوشنگ    
پری و پلنگ انجمن کرد شیر     زدرندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی دد و دام و مرغ و پری    سپهدار با کبر و کند اوری
به هم در فتادند هر دو گروه     شدند از دد و دام دیوان ستوه
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ     جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
زهوشنگ ماند این سده یادگار     بسی باد چون او دگر شهریار
به جوی و به رود آب را راه کرد     به فر کیی رنج کوتاه کرد
چراگاه مردم بدین بر فزود     پراگند پس تخم و کشت و درود
برنجید پس هر کسی نان خویش     بورزید و بشناخت سامان خویش
بدان ایزدی جاه و فرکیان     زنخچیر و گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند     به ورز آورید آنچه بد سودمند
بدیشان بورزید و زایشان چرید     همی تاج را خویشتن پرورید
برنجید و گسترد و خورد و سپرد     برفت و جز از نیک نامی نبرد

در پادشاهی تهمورث    
پس از پشت میش و بره پشم و موی     برید و به رشتن نهادند روی
به کوشش از و کرد پوشش به جای     به گستردنی بد هم او را رهنمای
زپویندگان هر چه بد نیک رو     خو رش کردشان سبزه و کاه و جو
رمنده ددان را همه بنگرید     سیه گوش و یوز ازمیان برگزید
زمرغان هم آن را که بد نیک ساز     چو باز و چوشاهین گردن فراز
چو این کرده شد ماکیان و خروس     کجا بر خروشد گه زخم کوس
بیاورد و یکسر به مردم کشید     نهفته همه سودمندی گزید
بفرمودشان تا نوازند گرم     نخوانندشان جز به آواز نرم
که او دادمان بر دده دستگاه     ستایش مر او را که بنمود راه

همانطور که از ابیات بر می¬آید، شیوه تغذیه و خوراک مردم در این دوره به سوی سود بردن از گیاهان است، به گونه¬ای که آنان از آزاردن و رنجاندن پویندگان (دد و دام و مرغ . . ) دوری می¬گزینند.

در پادشاهی جمشید
گران مایه جمشید فرزند او     کمربست یک دل پر از پند او
نخست آلت جنگ را دست برد     در نام جستن به گردان سپرد
زهر انجمن پیشه ور گرد کرد     بدین اندرون پنجهی نیز خورد
بکارند و ورزند و خود بدروند     به گاه خورش سرزنش نشنوند
 
.....................   
به جمشید بر تیره گون گشت روز    همی کاست آن فرگیتی فروز
پس از بنیان گذاری حرفه ها و پیشه¬ها و همچنین یک دوره حکومت توأم با صلح و صفا از سوی جمشید، پادشاهی او در نتیجه حرص و آز به پایان می رسد. جمشید اعتقاد به قدرت های بالاتر را کنار می¬گذارد و خود را تنها فرمانروا و خدای جهان می شمارد. پس ازکشته شدن جمشید ،نقطه عطف مسئله تغذیه شاهنامه در اسطوره ضحاک رخ می دهد . در این داستان تغذیه ای که تا به حال گیاهخواری بوده، به یکباره کنار گذاشته شده و ضحاک فریفته شده از سوی اهریمن، نه تنها گوشتخوار می شود بلکه انسان خواری را هم می آغازد.

در این اسطوره بیان سه نکته اهمیت دارد:
1)    تغذیه چه در جهان مادی و چه در جهان اسطوره نقش محوری دارد. نظام اسطوره شناسی تغذیه را می توان در اسطوره های مشی و مشیانه (فررند خواری ایشان) و آدم و حوا (خوردن میوه ممنوعه) جستجو کرد که البته هدف این نوشتار نیست.
2)    رژیم گوشتخواری که از سوی اهریمن به ضحاک آموخته می شود، سرانجام به انسان خواری می انجامد و بنابراین امری است شوم و اهریمنی . (آموزه¬های دینی زردشتی، این نکته را تایید می کنند)
3)    در این اسطوره ضحاک از مغز جوانان ایرانی تغذیه می شود، و به این ترتیب مغزی که جایگاه خرد، عقل و اندیشه می باشد، اینچنین خوراک مارهای اهریمنی تبار دوش ضحاک می شود . این در حالی است که خردورزی  و اندیشمندی در پی کارها از جمله مضامینی است که هم در شاهنامه و هم در کتب دینی زردشتی  توصیه  و یادآوری می-گردد.
همانطور که می دانیم در شاهنامه و در اساطیر برخی ملل، پهلوانان در صورت دست یابی به قلب، چشم و یا جگر دیوان و اژدهایان ... پیروز خواهند شد. در حالی که در این داستان بر مغز انسان،تأکید می شود.به باور نگارنده  این بار حکیم طوس در پرده و پوشش ظریف دیگر، تلاش در نشان دادن هر چه بیشتر نیروی خرد و اندیشه در جایگاه انسانی می کند و آگاهانه از دیگر اندامهای حیاتی انسان چشم فرو می پوشاند.

در پادشاهی ضحاک
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن     یکی بند بَد را نوافکند بن
بدو گفت! گر سوی من تافتی     زگیتی همه کام دل یافتی
جوانی بر آراست از خویشتن     سخن گوی و بینا دل و پاک تن
بدوگفت : اگر شاه را در خورم     یکی نامور نغز خوالیگرم
چو بشنید ضحاک بنواختش     زبهر خورش پایگه ساختش
کلید خورش خانه¬ی پادشا     بدو داد دستور فرمان روا
فراوان نبود آن زمان پرورش     که کمتر بد از کشتنیها خورش
زهر گوشت از مرغ و از چارپای     خورشگر بیاورد یک یک به جای
به خونش بپرورد برسان شیر     بدان تا کند پادشا را دلیر
سخن هر چه گوید فرمان کند     به فرمان او دل گروگان کند
خورش زرده خایه دادش نخست     بدان داشتش یک زمان تندرست
بخورد و بر او آفرین کرد سخت     مزه یافت خواندش ورا نیک بخت
خورش ها زکبک و تذرو سپید     بسازید و آمد دلی پرامید
شه تازیان چو به نان دست برد     سر کم خرد مهر او را سپرد
سه دیگر به مرغ و کباب و بره     بیاراست خوان از خورش یکسره
به روز چهارم چو بنهاد خوان     خورش ساخت از پشت گاو جوان
بدو اندرون زعفران و گلاب     همان سال خورده می و مشک ناب
چو ضحاک دست اندر آورد و خورد     شگفت آمدش زان هشیوار مرد
بدو گفت! بنگر که از آرزوی     چه خواهی بگو با من ای نیکخوی
خورشگر بدو گفت کای پادشا     همیشه بزی شاد و فرمان روا
یکی حاجت ستم به نزدیک شاه     دگر چه مرا نیست این پایگاه
که فرمان دهد تا سر کتف اوی     ببوسم بدو برنهم چشم و روی
بفرمود تا دیو چون جفت او     همی بوسه داد از بر سفت او
دو مار سیه از دو کتفش برست     غمی گشت وز هر سوی چاره جست
زهرگونه نیرنگ ها ساختند     مر آن درد را چاره نشناختند
به سان پزشکی پس ابلیس تفت     به فرزانگی نزد ضحاک رفت
بدو گفت کاین بودنی کار بود     بمان تا چه گردد نباید درود
خورش ساز و آرام شان ده به خورد     نباید جز این چاره¬یی نیز کرد
به جز مغز مردم مده شان خورش     مگر خود بمیرند از این پرورش
چنان بد که هر شب دو مرد جوان     چه کهتر چه از تخمه¬های پهلوان
بکشتی و مغزش بپرداختی     مر آن اژدها را خورش ساختی

فرزانه طوس تا پادشاهی کاووس وارد جزئیات وابسته به خوراک و تغذیه قهرمانان خویش نمی¬شود. اما در دوره پادشاهی کاووس و پس از به دام افتادن او در دست دیو سپید مازندران می¬آورد:
چو شب روز شد شاه و جنگ آوران     نهادند سر سوی مازندران
چو یک هفته بگذشت ایرانیان     زغارت گشادند یکسر میان
همه گنج تاراج و لشگر اسیر     جوان دولت و بخت برگشته پیر
سران را همه بندها ساختند     چو از بند و بستن بپرداختند
خورش دادشان از سبوس     بدان تا گذارند روزی بیوس


با آغاز پهلوانیهای رستم، در سه خوان از هفت خوان او، حکیم طوس به خوراک او اشاره-های می کند. رستم در دو خوان نخست با شکار گورخری به کباب کردن و بریان کردن شکار می پردازد و در خوان چهارم به سفره از پیش آماده شده  از سوی دیوان می¬رسد و از آن بهره می¬گیرد.

 در خوان نخست
تنش چون خورش جست آمد به شور     یکی دشت پیش آمدش پر زگور
یکی رخش را نیز بنمود ران     تک گور شد با تگ او گران
کمند کیانی بیانداخت شیر     به حلقه در آورد گور دلیر
زپیکان تیر آتشی بر فروخت     بدو خار و خاشاک و هیزم بسوخت
به آن آتش تیز بریانش کرد     از آن پس که بی پوست و بی جانش کرد
بخورد و بیانداخت از و استخوان     همین بود دیگ و همین بود خوان


در خوان دوم
بیفکند گوری چو پیل ژیان     جدا کرد از و چرم و پای میان
چو خورشید تیز آتشی برفروخت     برآورد از آب اندر آتش سوخت
بپردخت از آتش به خوردن گرفت     به چنگ استخوانش ستردن گرفت
در خوان چهارم    
همی راند پویان به راه و دراز     چو خورشید تابان بگشت از فراز
درخت و گیا دید و آب روان     چنان چون بود جای مرد جوان
چو چشم تذروان یکی چشمه دید     یکی جام زرین بدو در نبید
یکی مرغ بریان و نان از برش     نمکدان و ریچار گرد اندرش

از دیگر مواردی که به غذای رستم پرداخته شده، در داستان شاه مازندران است که رستم به شیوه¬های پیشین گورخری را شکار می کند و پس از کباب کردن آن، از مغز استخوانش هم نمی گذرد.
به تیر و کمان و به گرز و کمند     بیفکند بر دشت نخچیر چند
زخاشاک و زخار و شاخ درخت     یکی آتشی بر فروزید سخت
چو آتش پراکنده شد پیلتن     درختی بجست از در بابزن
یکی نره گوری بزد بر درخت     که در چنگ او پر مرغی نخست
چو بریان شد از هم بکند و بخورد
    زمغز استخوانش برآورد گرد
پس از رفتن سیاوش به توران و پررنگ تر شدن شخصیتهای تورانی در شاهنامه ، به این نتیجه منطقی می رسیم که تفاوت¬های اساسی میان ایرانیان و تورانیان در شیوه و چگونگی تغذیه وجود ندارد. که این مهم به دو دلیل  1) ریشه نژادی مشترک (فریدون جهان را به سه پسرش تقسیم می کند)   2) نزدیکی و شباهت زیاد در اقلیم و جغرافیایی ایران و توران به دست می آید.
و تنها تفاوت های باقی مانده همچون آداب و مناسک واژو بَرسَم گرفتن ایرانیان را می توان زیر پوشش اعتقادات مزدایی جستجو کرد.


سیاوش در توران
بدان نیز چندی ستایش گرفت     جهان آفرین را نیایش گرفت
و زان پس به خوردن گرفتند کار     می و خوان و خوالیگر و میگسار
ببودند یک هفته با می به دست     گهی خرم و شاد دل گاه مست
 
گیو در توران در پی کیخسرو    
به توران همی رفت چون بیهشان     مگر یابد از شاه جایی نشان
چنین تا بر آمد بر این هفت سال     میان سوده از تیغ و بند و دوال
خورش گور و پوشش هم از چرم گور     گیا خوردن باره و آب شور
همی گشت گرد بیابان و کوه     به رنج و به سختی و دور از گروه


رستم در توران در پی نجات بیژن   
به خوالیگرش گفت کز هر خورش     که او را بباید بیاور برش
یکی مرغ بریان بفرمود گرم     نوشته بدو اندرون نان نرم
سبک دست رستم به سان پری     بدو در نهان کرد انگشتری
بدو داد و گفتش : بدان چاره سر     که بیچارگان را تویی راهبر
منیژه بیابد بدان چاه سر     دوان و خورش ها گرفته به بر
نوشته به دستار چیزی که برد     چنان هم که بستد به بیژن سپرد
بگسترد بیژن پس آن نان پاک     پرامید دل گاه با ترس و باک
چو دست خورش برد از آن داوری
    بدید آن نهان کرده انگشتری


*بخش پهلوانی
 در این دوره از سویی با کشته شدن ناجوانمردانه سیاوش در توران زمین و از سویی دیگر با په خواستن ایرانیان برای  انتقام گرفتن از خون سیاوش، سلسله جنگهای دراز مدت ایران و توران پیش می آید. از این روی تغذیه و خوراک پهلوانان و قهرمانان در پرتو حماسه سازیها و رشادتهای ایشان رنگ می بازد و جلوه ای کم فروغ تر و بی نماتر از پیش پیدا می کند.
 



در جنگ کاموس کشانی
چنین گفت طوس سپهبد به گیو      که ای پر خرد نامبردار نیو
سه روز است تا زین نشان تاختی     به خواب و به خوردن نپرداختی
بناز و بیاسای و چیزی بخور     به آرامش جامه بنمای سر

یا    
یکی رزم باید همه هم گروه     شدن پیش لشگر به کردار کوه
زده کشور ایدر سرافراز هست     به خواب و به خوردن نشاید نشست
 
در جنگ دوازده رخ    
خور و خواب و آرام شان بر ستور     چه تاریکی شب چه تابنده هور
بر آن گونه پویان به راه آمدند     به یک هفته نزدیک شاه آمدند
 
در جنگ کی خسرو با افراسیاب   
از ایرانیان شاد شد شهریار     که چیره شدند اندران کارزار
همه شب ، همی جنگ ساختند     به خواب و به خوردن نپرداختند

تغذیه از جمله اساسی ترین نیازهای آدمی برای زندگی است . بدین سان این مهم مورد غفلت ادیبان و حکیمان در آثارشان قرار نگرفته و هر یک براساس منش و نگرشی، اندرزها و پندهایی در این غالب ویژه عرضه داشته¬اند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی به نوبه خود در شاهکار خویش در جای جای حماسه ها و داستانها از زبان شخصیتها  به این مهم پرداخته است.
در سوگ نشستن زال و رودابه برمرگ رستم
چنین گفت رودابه روزی به زال     که از داغ و سوگ تهمتن بنال
همانا که تا هست گیتی فروز     از این تیره تر کس ندیده¬ست روز
بدو گفت زال: ای زن کم خرد     غم ناچریدن بدین بگذرد
بر آشفت رودابه سوگند خورد     که هرگز نیابد تنم خواب و خورد
روانم روان گو پیلتن     مگر باز بیند بدان انجمن
زخوردن یکی هفته تن بازداشت     که با جان رستم به دل راز داشت
زنا خوردنش چشم تاریک شد     تن پهلوانیش باریک شد
سر هفته را زو خرد دور شد     زدیوانگی  ما تمش سور شد
بیامد به مطبخ به هنگام خواب     یکی مرده ماری بدید اندر آب
بزد دست و بگرفت پیچان سرش     بر آن بد که از مار سازد خورش
پرستنده از دست رودابه مار     ربود و گرفتندش اندر کنار
کشیدندش از جای ناپاک دست     به ایوانش ببردند و جای نشست
به جای که بودیش بنشاختند     ببردند خوان و خورش ساختند
همی خورد هر چیز تا گشت سیر     فگندند پس جامه¬ی نرم زیر
چو باز آمدش هوش با زال گفت     که گفتار تو با خرد بود جفت
هر آن کس که او را خور و خواب نیست     غم مرگ با جشن و سورش یکیست


در گفتگوهای بزرگمهر حکیم با انوشیروان    
دگر گفت کز بار آن میوه دار     که دانا بکارد باغ بهار
چو سازیم تا هر کسی برخوریم     وگر سایه¬ی او به پی بسپریم
چو آتش که گوگرد یابد خورش

چنین داد پاسخ که کمتر خوری      گرش در نیستان بود پرورش

فراز آری از راه آوردنی

به خورد و به پوشش به پاکی گرای     بدین دار فرمان یزدان به پای
چنین هم نگه دار تن در خورش     نباید که بگزدایت پروش
مکن در خورش خویش را چار سوی     چنان خور که نیزت کند آرزوی

پند و اندرز حکیم طوس در آغاز داستان دوازده رخ
سه چیزت بباید که زان چاره نیست       وزان به سرت هیچ پیغاره نیست
خوری گر بپوشی و گر گستری     سزد گر به دیگر سخن ننگری
که زین سه گذشتی همه رنج آز     چه در آزپیچی چه اندر نیاز
بخور آنچه داری و بیشی مجوی     که از آز کاهد همی آب روی


بیش بینی های رستم فرحزاد در نامه خویش به یزد گرد نگون بخت
زایران و زترک و زتازیان        نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود     سخن ها به کردار بازی بود
پدر با پسرکین سیم آورد     خورش کشک و پوشش گلیم آورد


پس از ورود زردشت در دربار گشتاسپ و گسترش کیش او ، ما شاهد انجام برخی مناسک و رسوم برآمده از این دین هستیم. از جمله آیین واژ و بَرسَم گرفتن که بویژه از سوی مزدیسنایان هنگام  غذاخوردن برسرخوان وسفره رعایت می شده است.بدین ترتیب که بزرگ مجلس پس از بدست گرفتن شاخه¬های برسَم، نیایشی به درگاه اهوره مزدا  به جای آورده وسپس در سکوتی فراگیر،مزدیسنایان به بهره گیری  از خوان و سفره می-پرداختند. در شاهنامه ، در دوازده جای به آیین یاد شده ، اشاره رفته است.

در گریختن خسرو پرویز به روم       
و زان روی خسرو بیابان گرفت     همی از بد دشمنان جان گرفت
چنین تا به پیش رباطی رسید     سر تیغ دیوار او ناپدید
چنین گفت خسرو به یزدان پرست     که از خوردنی چیست ایدر به دست؟
سکو با  بدو گفت : کای نامدار     فطیر است با تره ی جویبار 
گر ایدون که شاید بدین سان خورش     مبادت جز از نوشه این پرورش
جهان جوی با آن دو خسرو پرست
    گرفت از پی واژ برسم به دست
اسکندر برای از بین بردن اژدها گاو میکشد   
چو آن اژدها را خورش بود گاه     زمردان لشگر گزین کرد شاه
درم داد سالار چندی زگنج     بیاورد با خویشتن گاو پنج
بکشت و زسرشان برآهخت پوست     بدان جادوی داده دل مرد دوست
بیا گند چرمش به زهر و نفت     سوی اژدها روی بنهاد تفت
 
¬در پاسخ به پرسش رسول قیصر ، بهرام گور می گوید :
بر آب و آتش میازید دست        مگر هیربد مرد آتش پرست
مریزید هم خون گاوان و زر     که ننگ است از گاو کشتن به هرز
زپیری مگر گاو بیکار گشت     بچشم خداوند خود خوار گشت
نباید زبن گشت گاو زهی     که از مرز بیرون شود فرهی
 
موجودات شگفت انگیز و افسانه¬ای و به دنبال آنان، آدمیان عجیب الخلقه از دیگر بن مایه¬های جذاب داستانی در شاهنامه می باشند که به دنبال این قصه¬ها، نحوه خوراک و پوشششان از نظرگاه حکیم طوس دور نمانده و او در مواردی به آنان اشاره می کند.
در این میان ، اسکندر گوی سبفت را از بقیه قهرمانان شاهنامه می رباید، به گونه ای که بیشتر داستانهای او آمیخته با موجودات و آدمهای شگفت آور است.
از طرف دیگر پهلوانانی چون رستم و شاهانی همچون کی خسرو و اردشیر بابکان نیز داستانهای اینچنینی دارند، تا جایی که باعث شگفتی حکیم طوس در روایت داستانها می شوند.
در جنگ کی خسرو با شاه مکران و گذشتن از آب زره
چو آمد به نزدیک آب زره        گشادند گردان میان از گره
به شش ماه کشتی برفتی برآب     که زوساختی هر کسی جای خواب
شگفت اندران آب مانده سپاه     نمودی به انگشت هر یک به شاه
به آب اندران شیر دیدند و گاو     همی داشت گاو با شیر تا و
همان مردم و موی ها چون کمند     همه تن پر از پشم چون گوسفند
گروهی سران چون سر گاومیش     دو دست از پس پشت دو پای میش
یکی تن چو ماهی و سر چون نهنگ     یکی پای چون گوروتن چون پلنگ

در رسیدن رستم  به آن دژی که انسان می خورند
وزان جایگه تیز لشگر براند        بیامد به سغد و دو هفته بماند
وزان جایگه لشگر اندر کشید     به یک منزلی به یکی شهر دید
کجا نام آن شهر بیداد بود     دزی بود و زمردم آباد بود
همی خوردنی شان زمردم بدی     پری چهره¬ی هر زمان کم بدی
به خوان چنان شهریار پلید     نبودی جز از کودک نارسید 
پرستندگانی که نیکو بدی     به دیدار و بالای آهو بدی
از و ساختندی به خوان خورش
     بدین گونه بد شاه را پرورش
در رفتن اسکندر بر سرزمین بر همنان
سکندر چو روی برهمن بدید        وزان گونه آواز ایشان شنید
روان و برهنه تن و پای و سر     تنان بی بر و جان زدانش به بر
زبرگ گیاه پوشش از تخم خورد     بر آسوده از بزم و روز نبرد
خورو خواب و آرام بردشت و کوه      برهنه بر هر جای گشته گروه
همه خوردنی شان بر میوه دار     زتخم گیا رسته بر کوهسار
ازار یکی چرم نخچیر بود     گیا خوردن و هوشش آژیر بود
سکندر بپرسید کز خواب و خورد
خردمند گفت:ای جهانگیر مرد       از آرایش روز ننگ و نبرد
کس از ما نگوید به ننگ ونبرد
ز پوشیدنی و ز گستردنی     همه بی نیازیم و از خوردنی
برهنه چو زاید زمادر کسی     نباید که نازد به پوشش بسی
و از ایدر برهنه شود باز خاک     همه جای ترس است و تیمار و باک
زمین بستر و پوشش از آسمان
    به ره دیده بان تا کی آید زمان




در رفتن اسکندر به خاور زمین
زشهر برهمن به جای رسید        یکی بی کران ژرف دریا بدید
به سان زنان مرد پوشیده روی     همی رفت با جامه و رنگ و بوی
زبان ها نه تازی و نه خسروی     نه ترکی و نه چینی و نه پهلوی
زماهی بدی شان همه خوردنی     به جای نبد راه آوردنی
هم آن گه کوهی بر آمد زآب     به دو پاره شد زرد چون آفتاب
یکی زرد ماهی بر آن لخت کوه     هم آن گه چو تنگ اندر آمد گروه
وزان جایگه لشگر اندر کشید     یکی آبگیری نو آمد پدید
به گرد اندرش نی به سان درخت     تو گفتی که چوب چنار است سخت
همه خانه¬ها کرده از چوب نی     زمینش هم از نی فرو برده پی
نشایست بد در نیستان بسی     زشوری نخورد آب او هر کسی
 
در رفتن اسکندر به بابل
سکندر سپه سوی بابل کشید     زگرد سپه شد هوا ناپدید
همی راند یک ماه خود با سپاه     ندیدند زایشان کس آرامگاه
بدین گونه تا سوی کوهی رسید
ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه      ز دیدار دیده سرش ناپدید
یکی ژرف دریا بدان روی کوه
دد و دام بد هر سوی بی شمار     سپه را نبد خوردنی جز شکار
پدید آمد از دور مردی سترگ     پر از موی با گوش های بزرگ
تنش زیر موی اندرون همچو نیل     دو گوشش به کردار دو گوش پیل
سکندر نگه گرد زو خیره ماند     بر او برهمی نام یزدان بخواند
بپرسید کاین چیست بمیان آب     که زان سو بر آید همی آفتاب
یکی شارستان است این چون بهشت     که گویی نه از خاک دارد سرشت
نبینی بدو اندر ایوان و خان     مگر پوشش از ماهی استخوان
بر آن استخوان ها نگاریده پاک     نبینی به شهر اندرون گرد و خاک
زماهی بود مردمان را خورش     ندارند چیزی جز این پرورش
 


در داستان جنگ اردشیر بابکان با کرم هفتواد
ببین این شگفتی که دهقان چه گفت        بدان گه که بگشاد راز از نهفت
زشهر کجاران به دریای پارس     چه گوید زبالا و پهنای پارس
یکی شهر بد تنگ و مردم بسی     زکوشش بدی خوردن هر کسی
بدان شهر دختر فراوان بدی     که بی کام جوینده نان بدی
بدین شهر بی چیز و خرم نهاد     یکی مرد بد نام او هفتواد
گرامی یکی دخترش بود و بس     که نشمردی او دختران را به  کس
چنان بر که روزی همه هم گروه     نشستند با دوک در پیش کوه
برآمیختند آن کجا داشتند     به گاه خورش دوک بگذاشتند
چنان بد که این دختر نیک بخت     یکی سیب افکنده دیده از درخت
به ره بر دوید و سبک بر گرفت     زمن بشنو این داستان شگفت
چو آن خوب رخ میوه اندر گزید     یکی در میان کرم آگنده دید
به انگشت زان سیب برداشتش     بدان دوک خوار بگذاشتش
چو بر داشت زان دوکدان پنبه گفت     به نام خداوند بی یار و جفت
من امروز به اختر کرم سیب     به رشتن نمایم شما را نهیب


*دوره تاریخی
با وارد شدن شاهنامه در دوره تاریخی، قهرمانان و شاهان از بعد آسمان و قدسی فاصله گرفته و بیشتر زمینی و انسانی می شوند و بدین سان، آگاهی ما از چگونگی زندگی ایشان بیشتر می شود. این در حالی است که این دوره پس از گذراندن آشوب اسکندر و کرده خدایان در هیات و شکل شاهنشاهی ساسانی، رنگ واقعیت به خود می گیرد. ساسانیان با پایه گذاری حکومت دینی و به دنبال آن فشار مذهبی، تلاش در یکپارچه کردن اذهان و  افکار مردم می کنند، اما غافل از اینکه خشکسالی های پی در پی ، جنگهای بی فرجام با شرق و غرب و ظهور ادیان بسیار انتزاعی و التقاطی مانوی، مزدکی و گنوسی سرگردانی دو چندانی را برای مردم به ارمغان می آورد. ناگزیر ایرانیان از سویی  با روی آوردن و پرداختن به داستانهای غنایی و عیاری به تسکین دردهای خویش می-پردازند و از سوی دیگر قهرمانان و جوانمردان خود را با  شاهان و سردارانی چون انوشیروان، بهرام گور، خسرو پرویز و بهرام چوبین یکی می بینند و بی راه نیست که مجالس خوشگذرانی و میگساری از دل شاهنامه به فراوانی سر بر می آورند.
 
داستان بهرام گور با لنبک آبکش
یکی چاره یی ساخت برخوردنی     بیاورد هر گونه آوردنی
به بهرام گفت: ای گران مایه فرد     بنه مهره¬ی از بهر خرد
چونان خورده شد میزبان در زمان     بیاورد یک جام می شادمان
بخفت آن شب و با مداد پگاه     از آواز او چشم بگشاد شاه
چنین گفت لنبک با بهرام گور     که شب بی نوا بد همانا ستور 
یک امروز مهمان من باش و بس     و گر یار خواهی بخوانیم کس
بشد لنبک و مشک چندی کشید     خریدار آبش نیامد پدید
غمی گشت و پیراهنش در کشید     یکی آبکش را به بر بر کشید
بها بستد و گوشت بخرید زود     بیامد سوی خانه چون باد و دور
بپخت و بخوردند و می خواستند
     یکی مجلسی دیگر آراستند
روز بعد    
چو شب روز شد تیز لنبک برفت     بیامد به نزدیک بهرام تفت
بدو گفت: روز سیوم شاد باش     زرنج و غم و کوشش آزاد باش
به بازار شد مشک و آلت ببرد     گروگان به پرمایه مردی سپرد
خرید آنچه بایست و آمد دوان     به نزدیک بهرام شد شادمان
بدو گفت: یاری ده اندر خورش     که مرد از خورش ها کند پروش
ازو بستد آن گوشت بهرام زود     برید و بر آتش خورش ها فزود

داستان بهرام گور با گوهر فروش
بیامد به جای دگر ماهیار      همی ساخت کار گشسب سوار
پرستنده را گفت: درها ببند     کسی را بتاز از پی گوسفند
نباید که آرند خوان بی بره     بره نیز پرورده باید سره
چو بیدار گردد فُقاع و یخ آر     همی باش و پیش گشتاسب سوار
بگفت این و چادر به سر کشید     تن آسانی و خواب در بر کشید
 
در داستان بهرام گور با فرشید ورد
بخفت آن شب و بامداد پگاه      بیامد سوی دشت نخچیر گاه
سرا پرده و خیمه ها ساختند     زنخچیر دشتی بپرداختند
کسی را نیامد بر آن دشت خواب     می و گوشت نخچیر و چنگ و رباب
زنخچیر دشت و زمرغان آب     همی یافت خواهنده چندان کباب
که بردی به خروار تا خان  خویش     بر کودک خرد و مهمان خویش
چو بیرون شد از نامور شارستان     به پیش اندر آمد یکی خارستان
بدو گفت: مهمتر بدین شارستان     که را دانی ای دشمن خارستان
چنین داد پاسخ که فرشید ورد     یکی آزور مرد بی خواب و خورد
شکم گرسنه کالبد برهنه     نه فرزند و خویش و نه بار و نه بنه
شبانش همی گوشت جوشد به شیر
     خود او نان ارزن خورد با پنیر
در داستان بهرام گور با مرد بازرگان
دگر هفته تنها به نخچیر شد      دژم بود با ترکش و تیر شد
سوی کاخ بازرگانی رسید     به هر سو نگه کرد و کس را ندید
همی بود نالان زدرد شکم     به بازرگان داد لختی درم
بدو گفت : لختی پنیر کهن     ابا نغز بادام بریان بکن
اگر خانگی مرغ باشد رواست     که زین آرزوها دلم را هواست
زدریای جوشان چو خور بردمید     شد آن چادر تیرگون ناپدید
چو بهرام برخواست از خواب خوش     بشد پیش آن باره¬ی دستکش
چو شاگرد دیدش به بهرام گفت     که امروز با من به بد باش جفت
جوان رفت و آورد خایه دویست     به استاد گفت: ای گرامی مایست
بکن مغز بادام بریان و گرم     پنیر کهن ساز با نان نرم
شکر جست و بادام و مرغ و بره     که آرایش خوان کند یکسره
می و زعفران برد و مشک و گلاب     سوی خانه شد با دلی پرشتاب
بیاورد خوان با خورش های نغز     جوان بر منش بود و پاکیزه مغز
چونان خورده شد جام پر می¬ببرد     نخستین به بهرام خسرو سپرد
سه دیگر چو بفروخت خورشید تاج     زمین سرد شد کوه و دریا چو عاج
سوی تورشد شاه نخچیر جوی     جهان دید یکسر پر از رنگ و بوی
چنین تا به آباد جای رسید     به هامون موی در سرایی رسید
زنی دید بر کتف او سبوی     زبهرام خسرو بپوشید روی
بدو گفت بهرام کایدر سپنج     دهید ارنه باید گذشتن به رنج
بیاورد خوانی و بنهاد راست     به او تره و سرکه و نان و ماست
بخورد اندکی نان و نالان بخفت     به دستار چینی رخ اندر نهفت
چو از خواب بیدار شد زن به شوی     همی گفت کای زشت ناشسته روی
بره کشت باید ترا کاین سوار     بزرگ است و از تخمه شهریار
چنین گفت با زن فرومایه شوی     که چندین چرا بایدت گفت و گوی؟
نداری نمکسود و هیزم نه نان     چه سازی تو برگ چنین میهمان ؟
همی گفت انباز و نشنید زن     که هم نیک پی بود و هم رای زن
بره کشته شد هم به فرجام کار     به گفتار آن زن زبهر سوار
چو شد کشته دیگی هریسه بپخت     به رند آتش از هیزم نیم سوخت
بیاورد چبین بر شهریار     به  او خایه و تره¬ی جویبار
یکی پای بریان ببرد از بره     همان پخته چیزی که بد یکسره
چو بهرام دست از خورش ها بشست     همی بود بی خواب و ناتندرست
چو شب کرد با آفتاب انجمن     کدوی می و سنجد آورد زن
بر آن گه که خور چادر مشک بوی     بدرید و بر چرخ بنمود روی
بیامد زن از خانه با شوی گفت     که هر کاره و آتش آر از نهفت
زهر گونه تخم اندر افگن به آب     نباید که بیند ورا آفتاب
کنون تا بدوشم من از گاو شیر     تو این کار هر کاره آسان مگیر
بیاورد گاو از چراگاه خویش     فراوان گیابرد و بنهاد پیش
تهی دید پستان گاوش زشیر     دل میزبان جوان گشت پیر
چنین گفت با شوی کای کدخدای     دل شاه گیتی دگر شد به رای
ستمگاره شد شهریار جوان     دلش دوش پیچان شد اندر نهان
بدوگفت  شوی: از چه گویی همی     به فال بد اندر چه جویی همی؟
چنین گفت زن کای گران مایه شوی     مرا بیهوده نیست این گفت و گوی
چو بیدادگر شد جهاندار شاه     زگردون نتابد به بایست ماه
به پستان ها در شود شیر خشک     نبوید به نافه درون نیز مشک
شود خایه در زیر مرغان تباه     هر آن گه که بیدادگر گشت شاه
 چو بهرام شاه این سخن ها شنود     پشیمانی آمدش زاندیشه زود
به یزدان چنین گفت کای کردگار     توانا و دانا و پروردگار
اگر تاب گیرد دل من زداد     از این پس مرا تخت شاهی مباد
زن فرخ پاک یزدان پرست     دگر باره بر گاو مالید دست
به نام خداوند زردشت ،گفت:-     که بیرون گذاری نهان از نهفت
زپستان گاوش ببارید شیر     زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کرده¬ای دادگر     وگرنه نبودی و را این هنر
به هر کاره چون شیربا پخته شد     زن و مرد زان کار پرداخته شد
به نزدیک مهمان شد آن پاک رای      همی برد خوان از پسش کدخدای
نهاده بر او کاسه شیربا     چه نیکو بدی گر بدی زیر با

در خشکسالی زمان پیروز شاه
دگر سال روی هوا خشک شد      زتنگی به جوی آب چون مشک شد
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت     خراج و گزیت از جهان برگرفت
غله هر چه دارید پیدا کنید     زدینار پیروز گنج آگبند
هر آن کس دارد نهانی غله     وگر گاو وگر گوسفند و گله
به نرخی فروشد که او را هواست     که از خوردنی جانور بی نواست
به هر کارداری و خود کامه¬ایی     فرستاد تازان یکی نامه¬ایی
که انبارها در گشایند باز     به گیتی بر آن کس که هستش نیاز
کسی گر بمیرد به نایافت نان     زبرنا و زپیرمرد و زنان
بریزم زتن خون انبار دار     کجا کار یزدان گرفته¬ست خوار
   
در خشکسالی زمان قباد    
زخشکی خورش تنگ شد در جهان      میان کهان و میان مهان
زروی هوا ابر شد ناپدید     به ایران کسی برف و باران ندید
مهان جهان بر در کیقباد     همی هر کس آب و نان کرد یاد
چو مزدک زدور آن گوان را بدید
چنین گفت:کای نامور شهریار     ز درگه سوی شاه ایران دوید
کسی را ببندی به بند استوار
خورش بازگیری از و تابمرد     به بیچارگی جان شیرین سپرد
مکافات آن کس که نان داشت او     مر این بسته را خوار بگذاشت او
چه باشد بگوید مرا پادشاه     که این مرد دانا بد و پارسا
چنین داد پاسخ که مسکین تنش     که خونی¬ست ناکرده برگردنش
به درگاه او شد به انبوه گفت     که جایی که گندم بود در نهفت
دهید آن به تاراج در کوی و شهر     بدان تا یکایک بیابند بهر
دویدند هر کس که به گرسنه     به تاراج گندم شدند از بنه



درتوطئه زروان علیه مهبود در دربار انوشیروان
شهنشاه چون بزم آراستی      وگر برسَم موبدی خواستی
نخوردی جز از دست مهبود چیز     هم ایمن بدی زان دو فرزند نیز
خورش خانه درخان او داشتی     تن خویش مهمان او داشتی
دو فرزند آن نامور پارسا     خورش تاختندی بر پادشا
بزرگان زمهبود بردند رشک     همی ریختند به رخ سرشک
 یکی نامور بود زروان به نام     که او را بدی بر در شاه کام
چنان بد که یک روز مردی جهود     ز زروان درم خواست از بهر سود
چو زروان به گفتار مرد جهود     نگه کرد و زان سان سخن ها شنود
به او راز بگشاد و گفت : این سخن     بجز پیش جان آشکارا مکن
یکی جادوی بایدت ساختن     زمانه زمهبود پرداختن
چنین تا برآمد بر این چندگاه     بدآموز پویان به درگاه شاه
دو فرزند مهبود هر بامداد     خرامان شدندی بر شاه شاد
که چون شاه کسری خورش ساختی     یکی خوان زرین بیاراستی
سه کاسه نهادی بر او از گهر     به دستار زربفت پوشیده سر
خورش ها زشهد و زشیر و گلاب     بخوردی و آراستی جای خواب
چو خوان اندر آمد به بالان شاه     بدو کرد زروان حاجب نگاه
چنین گفت خندان به هر دو جوان     که ای ایمن از شاه انوشیروان
یکی روی بنمای تا زین خورش     که باشد همی شاه را پرورش
چه رنگ است کاید همی بوی خوش     یکی چادر پرنیان زوبکش
جوان زان خورش زود بگشاد روی     نگه کرد زروان زدور اندر روی
ببردند خوان نزد نوشین روان     خردمند و بیدار هر دو جوان
پس خوان همی رفت زروان چو گرد     چنین گفت با شاه آزاد مرد
که ای شاه نیک اختر و دادگر     تو بی چاشنی دست خوردن مبر
خورشگر بیامیخت با شیرزهر     بداندیش را باد زین زهر بهر
 

در کشتن موبد موبدان  بوسیله هرمز
چو موبد سوی خانه شد در زمان      زکارآگهان رفت مردی دمان
شنیده یکایک به هرمز گفت     دل شاه با رای بد گشت جفت
بفرمود تا زهر خوالیگرش     نهانی برد پیش در یک خورش
چو موبد بیامد هنگام بار     به پرسیدن نامور شهریار
بدو گفت : امروز از ایدر مرو     که خوالیگری یافته ستیم نو
چو بنشست موبد نهادند خوان     زموبد بپالود رنگ رخان
خورش ها ببردند خوالیگران     همی خورد شاه از کران تا کران
چو آن کاسه¬ی زهر پیش آورید     نگه کرد موبد بدان بنگرید
از آن کاسه برداشت مغز استخوان     بیازید دست گرامی به خوان
به موبد چنین گفت: کای پاک مغز     ترا کردم این لقمه پاک و نغز
دهن باز کن تا خوری زین خورش     که زین پس چنین باشدت پرورش
بخورد و زخوان زار و پیچان برفت     همی راند تا خانه خویش تفت
مر آن درد را راه چاره ندید     بسی باد سرد از جگر برکشید
بمرد آن زمان موبد موبدان     براو زار و گریان همه بخردان

در پی فرار خسرو پرویز از ایران و سرگردانی او در رسیدن  به روم
بدو گفت خسرو که از خوردنی      چه داری هم از چیز گستردنی؟
که ما ماندگانیم و هم گرسنه     نه توشه ست ما را نه بار و بنه
بدو گفت تازی که ایدر بایست     مرا با تو چیز و تن و جان یکیست
چو بر شاه تازی بگسترد مهر     بیاورد فربه یکی ماده سهر
بکشتند و آتش افروختند     ترو خشک هیزم همی سوختند
به آتش پراکنده تازی کباب      به خوردن گرفتند یاران شتاب
گرفتند واژ آن که بد دین پژوه     به خوردن شتابید دیگر گروه
بخوردند بی نان فراوان کباب     بیاراست هر مهمتری جای خواب

در آوارگی بهرام چوبین
پدید آمد از دور یک پاره دِه      که آن ده نبود از در مرد مِه
همی راند بهرام پیش اندرون     پشیمان شده دل پر از درد و خون
چو از تشنگی خشک شان شد دهن     بیامد به خان یکی پیر زن
زبان را به چربی بیاراستند     و زان پیر زن آب و نان خواستند
زن پیر گفتار ایشان شنید     یکی کهنه غربیل پیش آورید
بر او بر بگسترده یک پاره مشک     نهاده به غربیل برنان کشک
یلان سینه برسَم به بهرام داد     نیامد همی در دل از واژ یاد
گرفتند واژ و بخورند نان     نظاره  بدان نامداران زن
چو کشکین بخوردند می خواستند
    زبان ها به زمزم بیاراستند


در فراهم کردن مواد خوراکی پس از شکست یزد گرد سوم از تازیان
از این هرچ از انبار آگندنی است     اگر پوشش است وگر افگندی است
هم از خوردنی ها و هرگونه ساز     که ما را بباید به روز دراز
زگاوان گردون کش چل هزار     که رنج آورد تا که آید به کار
به خروار از آن پس ده و دو هزار     به خوشه درون گندم آرد به بار
همان ارزن و پسته و ناردان     بیارد یکی موبدی کاردان
شتروار زین هر یکی ده هزار     هیونان بسختی بیارند بار
همان گاو گردون هزار از نمک     بیارند تا بر چه گردد فلک
زخرما هزار و زشگر هزار
ده دو هزار انگبین کندره     بود سخته و راست کرده شمار
به دزها کشند این همه یکسره

نمک خورده سرپوست چون چل هزار     بیارند آن را که آید به کار
دگر دنبه و مشک روغن هزار     به خروار نفط آورد زین شمار
 


و در مرگ یزدگرد نگون بخت
فرود آمد از باره شاه جهان      زبد خواه در آسیا شد نهان
بدو گفت کای شاه خورشید روی     بدین آسیا چون رسیدی بگوی
از ایرانیانم، بدو گفت شاه     هزیمت گرفتم زتوران سپاه
بدو آسیابان به تشویر گفت:     که جز تنگ دستی مرا نیست جفت
اگر نان کشکین ت آید به کار     و زین ناسزا تره ی جویبار
بیارم جز این نیز چیزی که هست     خروشان بود مردم تنگ دست
به سه روز شاه جهان را زدرد     نبود ایچ  پردازش خواب و خورد
بدو گفت شاه آنچه داری بیار     خورش نیز با برسَم آید به کار
سبک مرد بی مایه چبین نهاد     بر او تره و نان کشکین نهاد
به برسَم شتابید و آمد به راه     به جایی که بد اندران واژگاه












*نتیجه گیری
در این نوشته با پیش فرض شاهنامه به  سه دوره 1) اساطیری   2)پهلوانی   3)تاریخی شیوه¬های تغذیه، اینچنین قابل ترسیم می باشد:
1)    با بخش کردن دوره اساطیری به اساطیری نخستین و اساطیری واپسین، داستان ضحاک همانند یک نقطه عطف عمل می کند. بدین سان که در دوره نخست، اساس تغذیه مردم بر گیاهخواری و همچنین مهربانی و نرنجاندن جانوران استوار بوده است. روشن است که این مهم را آموزه¬های زردشتی تایید می کنند.
از سوی دیگر با پدید آمدن ضحاک و فریفته شدن او بوسیله اهریمن در دوره اساطیری واپسین، تغذیه که تا به حال گیاهخواری بوده، ناگهان تغییر کرده و به سمت گوشتخواری و در پایان ، انسان خواری نیل می کند. از این روی تغذیه گیاهخواری موید این نکته است که این شیوه، ریشه و الگویی مزدایی دارد و تغذیه گوشتخواری که بوسیله اهریمن به ضحاک آموخته شده دارای منش اهریمنی است.
2)    پس از پدید آمدن سلسله جنگهای دراز مدت میان ایرانیان و تورانیان در دوره پهلوانی، ناگزیر رویدادها و رخدادهای این دوره بر محور جنگ و گریز و فرار پهلوانان گردش می کند. از این روی در بیشینه داستانها، ابیات وابسته به خوراک و تغذیه قهرمانان ایرانی و تورانی به شیوه کلی بیان شده است و بدین سان وضعیت خوراک حماسه سازان روشن نیست. با این حال در همین جنگ و نبردها، گاهگاه حکیم طوس به صحنه¬های از شکار و سفره و خوان های شاهان به گونه¬ای گذرا اشاره های می کند که همراه با واژگانی چون خورشگر ، خوالیگر و سالار بار می باشد که حاکی از ادامه داشتن شیوه تغذیه گوشتخواری است.
3)    با وارد شدن هزاره های گمشده در دوره تاریخی، آگاهی ما از شیوه های خوراک و تغذیه در نامه باستان ایران بیش از پیش می گردد. در این دوره با سخت گیری دستگاههای دینی و دولتی ، مردم از سوی با روی تافتن از حکومت و از سوی دیگر با روی آوردن به ادبیات غنایی و عیاری( به عنوان مثال ،خوراک عیاران دوره اسلامی با غذای بیشینه مردم ساسانی ،تقریباً یکی است) ، تلاش در نگهداری و پاسداری میراث گذشتگان می کنند. همچنین در اثر  فشارهای حکومتی  بر طبقات جامعه، توده فقیر مردم، تغذیه گیاهخواری (مزدایی ) و قشر مرفه و اشرافی جامعه تغذیه گوشتخواری (اهریمنی ) را گزینش می کنند.
در این دوره برخلاف دوره های پیش ، نقش مردم و توده طبقات پایین دست جامعه دیگر قابل چشم پوشیدن نیست. از این روی این مردمند که بسیاری از رویدادها و رخدادهای بزرگ تاریخی را رقم می زنند و مردمند که بسیاری از شاهان و قهرمانان را نجات داده یا مقتول می سازند.









منابع
1.    :شاهنامه فردوسی بر اساس معتبر ترین نسخه موجود جهان (چاپ مسکو)،مقدمه محمد جعفر یاحقی،مشهد،سخن گستر،1377
2.نامه باستان:ویرایش وگزارش شاهنامه فردوسی،میر جلال ادین کزازی،تهران،سمت،1379





پیوست:
گزارش آیین بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی در مجموعه فرهنگی و هنری آسمان / بهاره برهانی


هنر مردمی باشد و راستی

«ما از میراث کهن فرهنگی کشورمان که می تواند عامل معرفی فرهنگ ایران و ایجاد وحدت ملی باشد، به خوبی استفاده نکرده ایم.»

دکتر حسن حبیبی، رئیس بنیاد ایران شناسی و رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، در آیین بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی که در مجموعه آسمان فرهنگستان هنر برگزار شد، با بیان این مطلب گفت: «جای خوشحالی است که امروزه بسیاری از کج سلیقگی ها بر طرف شده و بزرگداشت مفاخری چون فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی و... به صورت آبرومند برگزار می شود.»

وی با اشاره به اهمیت زبان و ادب فارسی در برنامه چهارم توسعه افزود: «با مرور تاریخ به خوبی خواهیم دید که شاهنامه خوانی یکی از بزرگترین ابتکارات مردم ایران زمین برای حفظ و نگهداری فرهنگ ایرانی و تربیت فرزندانشان بوده است. نگارگری ایران هم همین وظیفه را برعهده داشته است؛ اما متأسفانه در آثار روشنفکری جدید، آن طور که باید به این مسائل توجه نشده است. این در حالی است که از روی داستان های شاهنامه، دست کم می توان 50-60 کار بزرگ سینمایی، تئاتری یا تصویرسازی انجام داد. با این ظرفیت، ضرورت دارد به جای ادا و اطوارهای تلویزیونی، که اسمش را طنز گذاشته ایم، به سمت استفاده از این آثار ملی برویم؛ آثاری که در کمتر جایی از دنیا وجود دارد. بنابراین چنانچه یک دهم هزینه هایی که در بحث های فرهنگی می کنیم در اینجا صرف کنیم، بهتر نتیجه می گیریم.»
پس از سخنان دکتر حبیبی، دکتر بهمن نامورمطلق، دبیر فرهنگستان هنر درباره اسطوره متن شاهنامه در هنر ایران گفت: «فرهنگ ایرانی دارای متن هایی است که در جهان به صورت الگو باز تولید شده و من آنها را اسطوره متن می نامم.»
وی با اشاره به ویژگی تکرار پذیری به عنوان رمز ماندگاری و زنده ماندن اسطوره ها گفت: «این متن ها خود به دلیل مضامین درونشان به اسطوره تبدیل شده اند.»
او تصریح کرد: «فرهنگ اسلامی اسطوره متن های زیادی مانند مثنوی، شاهنامه، دیوان حافظ و... را به جهان هدیه داده است و به دلیل اینکه این آثار باز تولید می شوند، در کنار اسطوره متن های دیگر از جمله آثار شکسپیر، دانته، گوته و... قرار می گیرند. شاهنامه با وجود خصوصیت ملی توانست مرزهای ملی و زبانی را درنوردد.»
دبیر فرهنگستان هنر در ادامه به ذکر ویژگی های شاهنامه پرداخت و گفت: «شاهنامه از دو جهت درون نشانه ای و میان نشانه ای خود را باز تولید کرده است. بحث های درون نشانه ای بیشتر توسط ایرانیان انجام گرفته و در موضوع میان نشانه ای در کشورهای دیگر و حتی اروپا هم باز تولیدهایی داشته است. گویا شاهنامه بخشی از ادبیات جهانی را کامل کرده است؛ مانند داستان رستم و سهراب که تکمیل کننده نمایشنامه ادیپ است.»
دبیر فرهنگستان هنر درباره ارتباط شاهنامه با هنرهای دیگر گفت: «شاهنامه در حوزه هنر هم باز تولید و از نشانه های کلامی به تصویری تبدیل می شود. در نقاشی، تئاتر، موسیقی آوازی، مثنوی خوانی و معماری، شاهنامه حضور گسترده ای دارد.»
او سپس در مورد ارتباط میان شاهنامه و دین اظهار داشت: «خوشبختانه شاهنامه ارتباط با مبانی دینی را عمیقاً کامل کرده و اخلاق آن کاملاً اسلامی است. این موضوع به ویژه نزد هنرمندان نشان داده شده و این دو همیشه در کنار هم بوده اند، اما گاهی ملی گرایان و مذهب گرایان به دلیل عدم آشنایی با شاهنامه، آن را مورد سؤال قرار می دهند. اگر شاهنامه نبود، هویت ملی ما شکل نمی گرفت.»

پس از سخنان نامورمطلق، اجرای شاهنامه خوانی (حکایت سیاوش) توسط ابوالقاسم دهقان –شاهنامه خوان لرستان- و پخش انیمیشن رستم و اسفندیار، اثر علیرضا کاویان راد، احمد خاتمی، پژوهشگر، درباره حکمت و هنر در شاهنامه سخنرانی کرد.
خاتمی ضمن بررسی معنای حکمت از منظر قرآن کریم و حکمت یونان و حکمت اسلامی اظهار داشت: «حکمت در تاریخ بشر و به تبع آن در تاریخ اسلام، دارای مسیری پر فراز و نشیب و ماجرایی دراز دامان است. مطلوب ما دست یابی به معنی، وضعیت و جایگاه حکمت در شاهنامه است، که البته تأثیر از حکمت در مفهوم قرآنی، بی بهره از اندیشه حکیمان ایرانی و یونانی نیست.»
این مدرس دانشگاه تهران شاهنامه فردوسی را شناسنامه ملت بزرگ ایران دانست و افزود: «شاهنامه کوله باری سنگین از تاریخ تمدن و فرهنگ کهن را بر دوش دارد. فردوسی هنگامی به خلق شاهنامه همت کرده که در حقیقت ارکان قومیت و ملیت، یعنی زبان و فرهنگ و آیین ایرانی، در خطر بود. فردوسی در روزگاری که کسی را یارای بحث فلسفی و بیان سخنان حکمی نبوده و حتی کسی دلیری شنیدن این مباحث را نداشته، لب به سخن گشوده و درباره علم، دانش، خرد و حکمت داد سخن داده است.»

خاتمی همچنین تصریح کرد: «اگرچه شاهنامه کتاب رزم است، اما بر بنیاد کوشش و کشش استوار است و با اینکه شعار کتاب، بی اعتباری جهان است، اما هیچ گاه بدبینی و یأس و نومیدی را به خواننده اش القا نمی کند و شادی و بهره وری از دنیا و مواهب آن را نادیده نمی گیرد.»
او در ادامه گفت: «فردوسی هنر را نه در معنای امروزی، که در معنای گسترده آن، یعنی نیکی و فضایل میداند. همچنین در شاهنامه فردوسی، هنر در معنای مردمی و راستی به طور مکرر استفاده شده است و دیگر معنی هنر، توانایی فوق العاده از نظر جسمی یا روحی است.»
خاتمی بار دیگر با تأکید بر اینکه فردوسی هنر را از امور اکتسابی می داند، که دست یابی به آن مستلزم تلاش و همت و رنج است، ادامه داد: «فردوسی در عین حال بر این باور است که هنر هنگامی که با خرد همراه نباشد، بی فایده و موجب ضرر است. از طرف دیگر حکمت و فلسفه در شاهنامه یک رسالت را پی می گیرند، و آن تحقق انسان آرمانی است.»

وی در بخش دیگری از سخنان خود، در ادامه بحث جایگاه هنر در شاهنامه گفت: «هنر در لغت به معنی علم و معرفت و دانش، فضل، فضیلت، کمال، زیرکی و فراست است و در واقع به معنی آن درجه از کمال است که هوشیاری، فراست، فضل و دانش را در بر دارد. فردوسی نیز با صراحت به این معنی از هنر اشاره دارد: «هنر مردمی باشد و راستی». بنابراین کلمه هنر در ادبیات فارسی نه به معنای رایج و امروزی آن، بلکه به معنای مجموعه فضایل انسانی به کار رفته است و جامع فضایل نیکی و کمال است.»
خاتمی در جمع بندی سخنان خود گفت: «برای نشان دادن پیوند هنر و حکمت در اندیشه فردوسی، کافی است ویژگی های هنرمند و حکیم را در شاهنامه با یکدیگر سنجید و میزان مشترکات آن دو را باز شناخت و حکم کرد که اگر چه به حسب ظاهر یگانگی آن دو کمی دور از ذهن است، اما حکمت و هنر در شاهنامه یک رسالت را در پی میگیرند و تحقق هر دو در انسان به طور کامل شکل میگیرد و هدف هر دو شکوفایی فضایل والای انسانی است.»
پس از سخنان احمد خاتمی، سید مصطفی سعیدی، از شهرستان بروجرد به نقالی داستان رستم و اشکبوس پرداخت.
در بخش دوم برنامه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، سید عبدالمجید شریف زاده، دبیر همایش بین المللی شاهنامه نگاری، درباره چگونگی تصویر سازی برای شاهنامه و سیر تاریخی آن توضیح داد.
شریف زاده گفت: «شاهنامه از ابتدای سروده شدن به تصویر نیز کشیده شده است و حتی عده ای معتقدند پیش از سرودن آن توسط فردوسی، داستان هایش بین مردم رایج بوده و تصاویری از آن بر دیوار ها نیز کشیده می شده است. قدیمی ترین تصویر از آن نیز مربوط به دوره ساسانی و در نزدیکی سمرقند است که داستان سوگ سیاوش به تصویر کشیده شده است.»
شریف زاده گفت: «قدیمی ترین شاهنامه مصور بعد از دوران فردوسی، شاهنامه «کاما» است؛ کتابی با 309 ورق و 45 تصویر که مربوط به اواخر دوره سلجوقی است و اکنون در اختیار یک مؤسسه شرق شناسی در هندوستان است.»
مدیر بخش هنرهای سنتی سازمان میراث فرهنگی با ارائه تصاویر متعدد از شاهنامه شاه اسماعیل دوم که مربوط به دوره صفوی است و 12 مجلس آن در اختیار موزه رضا عباسی است، گفت: «نکته مهم در تصویرگری این شاهنامه، سیر تغییر و تحول تصویر گری است، به این معنا که به تدریج دقت و ظرافت های شاهنامه شاه طهماسبی افول پیدا میکند و کارها ساده تر و با سرعت بیشتری انجام می شوند. این اثر محصول تغییر و تحولات روی داده در عرصه هنر زمان صفوی است و جالب آنکه در این شاهنامه حدود هشت نگارگر با توجه به تفاوت هایی که در نگارگری دارند قابل شناسایی هستند. اولین تصویر ها مجموعه تذهیبها و شمسه های بسیار زیبایی است که توسط زین العابدین، که از نقاشان مهم مکتب قزوین و از بازماندگان مکتب تبریز است، تصویرسازی شده است. اما پر کارترین نقاش این مجموعه سیاوش بیگ است. پس از او صادقی بیگ افشار است که کتابی هم درباره فن کتاب آرایی و ویژگی های ساخت مواد و مصالح نگارگری به زبان شعر دارد.»
پس از سخنان شریف زاده برنامه مجلس خوانی توسط حاج مراد عباسپور، فریدون عباسپور، جمشید امامی نژاد و نوربخش احمدزاده برگزار شد.
سید احمد محیط طباطبایی دیگر سخنران حاضر در این مراسم بود که با موضوع «شاهنامه، آیینه تمام نمای هویت ملی» سخنرانی کرد و گفت: «شاهنامه جدا از اینکه شکل منظم داستان های باستان خراسان و شرق ایران است، این بیان روایی تاریخی با نوعی اندیشه فلسفی آمیخته شده است. شاهنامه آیینه تمام نمایی است از آنچه معرف هویت و فرهنگ ایرانی است.»
محیط طباطبایی خرد و احترام به خردورزی را یکی از ویژگی های ملت ایران ذکر کرد و درباره تفاوت پهلوان اصلی شاهنامه با سایر پهلوانان جهان گفت: «تفاوت رستم تنها در رویین تن بودن، قدرت، سرعت و... نیست؛ رستم دست پرورده سیمرغ است که نماد عقل است. پیروزی رستم بر اسفندیار نیز جز با تکیه بر خرد، از راه دیگری میسر نیست.»
وی از احترام به آزادی و اندیشه به عنوان شاخصه دیگر ایرانیان نام برد و گفت: «تساهل، تحمل، صبر، احترام به عقیده متقابل و... از یزدان پرستی در باور مردم ایران نشئت گرفته است.»
او شاهنامه را اثری ادبی خارج از چارچوب و مرزهای طبیعی دانست و ادامه داد: «شاهنامه مانند بسیاری دیگر از آثار ادبی ما که تنها قشرهای خاصی مخاطب آن هستند، نیست و از همان ابتدا تمام مردم از سطوح مختلف جامعه با آن ارتباط برقرار کردند. شاهنامه بیانیه و تصویری است که با خطوط منطقی واضحی به هم پیوسته و ارزش های فرهنگی ملت ایران را به راحتی با ویژگی های مثبت و منفی منتقل می کند.»
محیط طباطبایی با تأکید بر اینکه علی رغم همه تفکیک ها، شاهنامه به بیان یک فرهنگ واحد می پردازد گفت: «یکی از تفاوت های شاهنامه با مثلاً اثر هومر، همین است که بدون مرزبندی کل را مطرح و سهم هر کس را مشخص می کند؛ یعنی به نوعی مرز بندی نامرئی ایجاد می کند.»
برنامه بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی با افتتاح نمایشگاه نقاشی تصاویر شاهنامه و نگارگری از هنرمندانی چون سرکیس واسپور، مرحوم بلوکی، مرحوم اسماعیل زاده، مجید مهرگان، استاد همدانی و حجم های نصرت کریمی آغاز شد و پایان بخش مراسم نیز اجرای موسیقی زنده توسط گروه ایل به سرپرستی صادق چراغی بود. این گروه بخش هایی از آلبوم «از خشت و خاک» را با صدای علیرضا قربانی اجرا کردند.

این بخش از سایت فرهنگستان هنر  نقل شده است.

 

 

 

 

azmayeshgah-shahnameh.jpg
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد