زنی که سالهاست می شناسمش


Tue, Mar 10, 2009 at 9:44 PM


salam
man makhsosan dir javab dadam ta befami che mazehi midahad.
R... shance avard va yek kar gir avard. dar Fry's Electronic Corporation. mesle yek mojezeh boud. Baray shrou khob hast har hafteh 40 saat kar mikonad. Baray khodash 2 mah digar gozashteh ta bebinad kar asliyash ra (Service Engin.) be ou midahand? dar ghair in sourat be Iran barmigardad.
economy situation is very bad here that you can not believe that. Hameh bi kar hastand va be zodi hameh chiz khod ra az dast midahand. Dolat in ja dozdtarin dolat donya hast. 47% of people have no health insurance man nemidanam behdasht dar in keshvar chetour mitavanad vojoud dashteh bashad??????Parvaneh America digar taman shod va digar nemitavan mesle ghable bashad. Khoda aghebat hame ra be khair konad.
 
bacheh har ra bebous. va ghadr zendgi khodat ra bedan.
Dost tou va be omid didar.
Be hamkaran salam garm mar ra beresan.
nayer
بیش از بیست سال پیش که در این شرکت شروع به کار کردم با این زن آشنا شدم.رییس دفتر بود لیسانس زبان انگلیسی داشت و بسیار به کارش تسلط داشت. خیلی سختگیر و بد اخلاق بود. من هم مانند همیشه سرم به کارم بود و نگاهش می کردم. کارمنداش مثل موش ازش می ترسیدند. معاون شرکت از دستش در امان نبود آخه نمی تونست وقتی مدیر عامل کارخونه است و یا در سفرهای خارجیه از شرکت جیم بشه. به نظر من آدم بدی نبود تو کارش درست بود .همین. اون سال ها سخت کار می کردم تا شبکه کامپیوتری دفتر و کارخونه رو راه بندازم هر چی روزنامه آگهی می زدیم و به دانشگاهها نامه می نوشتیم فارغ التحصیلای کامپیوتر برای استخدام نمی اومدن.البته چند سال بعد وضع فرق کرد. نیر خیلی تو نخ من بود گاهی هم میومد و یه داد وبیدادی میکرد بیشتر از فکر می کنم 12 سال از من بزرگتر باشه من همیشه بهش احترام میذاشتم و با آرامش جوابشو میدادم. ته دلم دوسش داشتم چون به نظرم خیلی زحمتکش و درستکار بود.از  چند سال بعد دوستی عمیق ما شروع شد. همیشه حرفا  و رفتاراشو برای خودم دوره می کنم.برام یک زن نمونه است که خیلی دوسش دارم.جغد دانای داستان بهراد است.
همین پسرش که در این ایمیل از او یاد می کنه سال های آخر دبیرستان بود و کنکور داشت شاهد تلاشش برای اینکه پسرش بتونه خوب کنکورشو بده، بودم. اصلن داشت مریض میشد با شوهرش سر هزینه معلم خصوصی دعواش میشد ولی، بیدی نبود به این بادا بلرزه، به شدت به پیش می تاخت و کاراشو می کرد . پسرش مهندس الکترونیک و دخترش مهندس کامپیوتر شد. دختر نازنینش پروژه لیسانسشو پیش من کار آموزی کرد. نتیجه ی این همه زحمتشو تو وجود فرزندش می دیدم.
 
 تا جایی که یادمه دنبال کارش بود که گرین کارت بگیره . گاهی دو سه ماهی که میرفت دنبال کاراش اونجا کار هم می کرد، وقتی بر می گشت با خودش هزار تا خاطره میاورد. همیشه از سختی های کار در اونجا می گفت.بالاخره  سیتیزن هم شد.ولی ایران زندگی میکنه. همسرش امریکا رو دوست نداره و بچه ها و نوه هاش هم اینجان. میگه کجا برم؟ وقتی خونوادم اینجان!. حالا چند ماهیه گرین کارت پسرش اومده اونو با خودش برداشته برده امریکا،  تا پسرش ببینه اونجا میتونه بمونه یا نه؟  برام از وضع اونجا نوشت دیدم بی مناسبت نیست این روزها که حرف زنان نمونه است با  ایمیلش بهانه ای شد تا یادی از این نازنین کنم.
 

نگاه یک مرد در روز زن




هشتم مارس جوانی روسری بر سرش نهاده و روی لباسش نوشته است «مرگ بر مرد سالاری»  
 
مرد خوش فکری ست. رفتار و کردارش بسیار ظریف است. 

داستان رستم و اسفندیار - دکتر کزازی- نشست چهارم

به نام روشن کـَردگار واپسین دیدار و گفتارخویش را در زمینه ی بررسی داستان رستم و اسفندیار آغاز می کنیم از بُن جان امید می بریم که این رشته از گفتارها سودمند افتاده باشد پاره ای از شگرفی های و نغزی ها و نکته های نهفته ی شاهنامه را بر شما آشکار گردانیده باشم. من، داستان را به کوتاهی پِی خواهم گرفت به فرجام خواهم رساند، سپس به آن نکته ی بنیادینی که زبان داده بودم در فرجام این گفتارها بدان بپردازم باز خواهم گشت، آن نکته هم آن است که چرا رستم در هماوردی و روبارویی با اسفندیار به فریب و فسون دست میازد. این رفتار زیبنده ی جهان پهلوان ِ شاهنامه که می توانیم گفت آرمان ِ انسان ایرانی است ، نیست .اما داستان بدانجا رسیده بود که لابه های رستم در اسفندیار کارگر نیفتاد او به ناچار تیرِ گزین ِ دو شاخ را در کمان نهاد و مرگ و زمان ِاسفندیار را بدینسان به چشمان او گسیل داشت. اسفندیار از اسب به زیر افتاد و، اندکی پس از آن جان باخت. اما پیش ازمرگ با استاد سخن گفت، به گونه ای پذیرفت که آن سرنوشت را، وی خود برای خویش پایه ریخته بوده  است،و رستم بر آنچه بر او رفته است به راستی گناهی نداشته است. سپس اسفندیار به کاری شگفت آور دست یازید، آن کار این بود که پورِ مِهین خویش بهمن را، به رستم سپرد تا او را در زابلستان بِپرورد و، بیاموزد و، مردی شایسته ی فرمان راندن بر ایران از او بسازد. این رفتار ِاسفندیارآشکارا  نشان می دهد که او به راستی کینی از رستم در دل نداشته است .مانند هر ایرانی دیگر، رستم را چونان پهلوانی بزرگ  ، یا بدانسان که اختر شماران و پیشگویان هنگامی  که زال و رودابه با یکدیگر پیوند می خواستند گرفت، باد دیدن زالچه و اختر رستم گفتند  امید ایرانیان می شمرده است .انگیزه ای دیگر جز باور و دل استواری بر رستم، شاید آن است که اسفندیار امیدی به پدر خویش گشتاسب نداشته است که او را به مرگجای سیستان فرستاده بوده است، تا او بهمن را به شایستگی  بپرورد و ببالاند. پشوتن، که گفتیم خردِ گسسته ی اسفندیار شمرده میشده است این کار اورا استوار می دارد اما بزرگان ِ زابلستان همداستان نبوده اند که رستم بهمن را بپرورد و نزد خود نگاه بدارد، به او می گفتند که به هر روی بهمن  کین ِ پدر را در دل همواره نِهُفته خواهد داشت، هر زمان بتواند این کین را خواهد توخت. خون پدر را از کُشَندگان او که با زابلیان است، خواهد ستاند اما رستم بر پایه ی خوی و خیم ِ پهلوانی خویش در پاسخ می گوید که من آنچه را هم اکنون شایسته می دانم به انجام خواهم رساند، از آینده  هیچ کس آگاه نیست هر چه بودنی باشد و سرنوشت، به انجام خواهد رسید اما آن نگرانی و بیم که زُواره و دیگر بزرگان سیستان داشته اند، بیراه نبوده است آینده آشکار می دارد که بهمن به کین خواهی پدر به سیستان می تازد. زمانی که رستم در چاه برادر نابکار خویش  شَغاد در افتاده بوده است  و از جهان رفته. بهمن سرزمین پهلوانان را برمی آشوبد، نخست بر آن سر افتاد که  زال را پیری دیرینه سال و زمان فرسود بوده است، از پای در آورد اما پیران و اندرزگران او را ازین کار باز می دارند. به ناچار بر پایه ی سوگندی که بهمن یاد کرده بوده است میفرماید که  قفسی آهنین بسازند و زال را در آن قفس  بیافکنند و همواره بیاویزند تا پای او هرگز خاک را درنساید تا سوگندِ بهمن راست و درست برآید و بشود. به هر روی نمی خواهم به این نکته به فراخی بپردازم  اما همچنان در دو کمانه می گویم  که اگر در پیکره ی داستان بهمن زال را نمی کشد، چندان به بخشایندگی و بزرگواری او باز نمی گردد. زال در شاهنامه نامیراست، زیرا که در نماد شناسی شاهنامه  زال نشانه ی راز آلود زمان است . من بر آنم که زال باز تابی است از خدای باستانی ِ زمان در فرهنگ و باورشناسی ایرانی که زَروان یا زُوروان نامیده می شده است حتی می توان بر آن بود که، نام ِ زال با نام ِ این خدا در پیوند است. سِتاک یا ریشه ی باستانی و تاریخی هر دو نام یکی ست. آن زر که ما در زَروان می بینیم، نامی شده است برای پهلوان ِ پیر سر شاهنامه. زال ،زَر هم نامیده شده است. ریختی دیگر از زال. آنچنان که گاه رستم ِ زال رستم ِ زر، گفته شده است  نمونه را در چامه ی بلند و بی مانند فرخی سیستانی که به چامه ی سومَنات نام برآورده است این آمیغ رستم و زر به کار رفته است .زر می تواند ریختی دیگر بیابد مُصّوت کوتاه به مصوّت بلند دگرگون بشود، آن ریخت زار  است. در زبان های ایرانی هم می دانید «ر»و« ل» یا لام، جای یکدیگر را می گیرند. پس زار به ریخت زال در آمده است. از دید زبانشناسی ِ تاریخی ِ سنجشی  این دو نام را در سِتاک می توانیم با نام ِ خدای زمان در اسطوره های یونانی بسنجیم که، کِرِنوس بوده است. ستاک آن نام هم سنجیدنی است با ستاکی که زَروان و زال از آن برآمده است. هم از این روست که ما در شاهنامه هیچ سخنی از مرگ و فرجام زال نمی بینیم. می توان بر این پایه ویژگی  ِشگفتی انگیز زال را که پیرسری ِ اوست نیز، باز نمود و راز گشود. زال نوزادی بود که پیر به جهان آمد. این پیری در نوزادی می تواند بازگردد به پیوندِ زال با زمان، فرجامی بود  در آغاز یا آغازی در فرجام . به هر روی، بهمن نزد رستم می ماند، برنایی برازنده و برومند می شود . زمانی گشتاسب پیکی به سیستان می فرستد و، ازرستم می خواهد که بهمن را به  نزد او گُسیل دارد . رستم چنین می کند، این فرجامی فرخنده  بر داستان رستم و اسفندیار می سزد که این بیتهای پایانی داستان را من برای شما برخوانم.

 با پادشاهی بهمن بخش پهلوانی شاهنامه به فرجام می آید، بخش تاریخی آن آغاز می گیرد. زیرا بهمن ِ اسفندیار با اردشیر دراز دست پادشاه هخامنشی یکی دانسته اند.

 شنیدم من بر پا ایستاده  رسیدی تا به زانو دستِ بهمن

 بیتی از چامه ی پرآوازه ی شب از منوچهری. در این بیتها از شاهنامه نیز بر دراز دستی بهمن یا اردشیر انگشت بَرنهاده شده است:

چو گشتاسب روی نبیره بدید /شد از آبِ مژگان رخش ناپدید

بدو گفت: اسفندیاری تو بَس /نمانی جز او را به گیتی به کَـَس

وُرا یافت روشن دل و دادگیر/وزان پس همی خواندش اردشیر
گوی بود با زور گسترده دست /خردمند و دانا و یزدان پرست
چو بر پای بودی سرانگشت اوی / ز زانو فروتر بودی مشت او

همی آزمودش به یک چند گاه / همی کرد بالای او را نگاه

 به میدان و هنگام بزم و شکار/ گوی بود مانند اسفندیار

از و هیچ گشتاسب نشکیبی /  به مِی خوردن اَندرش بفریبی

 آنچنان گشتاسب بهمن را گرامی می داشت که بی او به سر، نمی توانست برد و شکیبا نمی توانست ماند. به هنگام نشستن ِبه بزم وباده نوشی هم ، بیش از پیش او را گرامی میداشت. زیرا که باده آنچنان را بدانسان که در آن داستان شنیده اید،  آنچنان تر می کند.

 به هر روی داستان بدینسان به فرجام می آید، اما جز آن نکته ی بنیادین، چند نکته ی دیگر نغزهم  در این داستان هست که اندیشه ی ما را به خود در می کشد. نکته هایی که پُرسمان خیز و هنگامه ساز و پُرچند و چون است، مانند آن فریب و فسون که رستم در کار آورد. یک نکته این است که، چرا اسفندیار با رستم به نبرد بر می پردازد؟ چیستی و چرایی این نبرد راچگونه می توان یافت؟ پاسخی که من بدین پرسش می دهم این است : در رویارویی رستم و اسفندیار به راستی دو ویژگی ، دو پایگاه، با هم نبرد می آزمایند، پادشاهی و پهلوانی. هرگز پیش از این نبرد ما به  این گونه رویارویی  و هماوردی در شاهنامه باز نمی خوریم . پهلوانی و پادشاهی دو روی یک سکه اند، اگر یکی نباشد دیگری بهانه ی بُوِش یا علت وجودی خود را از دست خواهد داد.اگر پادشاه تاجدار است، پهلوان تاجبخش است. می توان گفت که پادشاهی بر پهلوانی استوار شده است. پس این دو نمی باید ،روباروی یک دیگر بایستند. در داستان رستم و اسفندیار چنین می شود. پادشاهی و پهلوانی از هم جدا یی می گیرند، با هم می ستیزند در می آویزند. درست است که پهلوانی بر پادشاهی چیره می شود، بدانسان که ما در سراسر شاهنامه می بینم. هر زمان  نیاز هست که یکی ازاین  دو بر دیگری برگزیده بشود، هر آینه پهلوانی است که بر پادشاهی برتری می یابد پهلوانان همواره از آن تن در می زنند، که پادشاهی را بپذیرند، زیرا پهلوانی کم از پادشاهی نیست در شاهنامه می توانیم گفت حتی برتر از آن است. اما به راستی رستم که نماد پهلوانی است با کشتن اسفندیار که نماد پادشاهی است خود را نیز می کشد. همان پیشگویی است که آن را به زرتشت باز خوانده اند. زرتشت پیش گفته بود که هر کس اسفندیار را بکشد به خواری کشته خواهد شد. کیفر کشتن اسفندیار مرگ زبونانه ی رستم است، مرگی که به هیچ روی سزاوار پهلوانی بزرگ چون او نیست. رستم و رخش در آن چاه سارکه نابرادری ِ نابکار ِ رستم در کابلستان بر سر راه وی کنده بوده است، می افتند و می میرند. مرگی درخشان برای رستم نیست، مرگی است از سر ِناچاری. به هر روی یک نکته این است. نکته ی دیگر که همچنان جای درنگ و  چند و چون دارد، در داستان رستم و اسفندیار، آن است که چرا اسفندیار که  در فرهنگ آیینی ایران سِپند ترین چهره است، زیرا که گسترنده ی دین بِهی است. زیرا که این سپندی در نام او هم آنچنان که پیشتر از او یاد رفت ،آشکار است، آفریننده ی سپند و پاک است اسفندیار. چرا چهره ای چنین آیینی ،سپند، پاک در شاهنامه تا مرز ِچهره ای خودکامه، خشک اندیش، یک سو نگر فرود می آید! چهره ی اسفندیار به راستی در شاهنامه چهره ای فره مند و پر فروغ نیست، خواننده همواره رستم را می ستاید، گرامی می دارد، او را درکردار و رفتار درست و به آیین می شناسد نه اسفندیار را  . این دوگانگی،  ناسازی چیست، از کجاست؟  پرسشی است که به راستی  پاسخی، روشن و بسنده برای آن نیست . پاسخی که من بدین پرسش می دهم این است :
تو گویی دو روند، دو جویبار، در فرهنگ و تاریخ ایران  که از یکدیگر جدا بوده اند، هر کدام به راه خویش می رفته است در این داستان به هم می رسد با یکدیگر در می آمیزند، می توانیم گفت، شاید، که  یکی فرهنگ ِرسمی، فرهنگ  دیوانی بوده است،  یکی فرهنگِ مردمی. اسفندیار چهره ای ست از فرهنگ دیوانی، رستم چهره ای ست از فرهنگ مردمی. از آنجاست که اسفندیار در برابر شکوه و فـَرّّ  رستم بی فروغ می ماند . حتا بهمن، فرزند اسفندیار که چهره ای نکوهیده تر از پدر، در شاهنامه دارد، در نوشته های پهلوی با ویژگی و ب
َر نام ِ کِشتَرکَـَیان ستوده آمده است و گرامی داشته  شده است .پایگاه و ارج بهمن در میان کََیانیان به ارج و پایگاه  ستاره ی تِشتَریا تیر در میان ستارگان می ماند. تِشتَر ستاره ای ست سپند . زیرا ستاره ی باران است، ستاره ای است که مایه ی  فراخی و پر باری و تََرسانی ست. ایزدی که در این ستاره ، نمادینه شده است همواره با دیو خشکسالی در ستیز است .این است که نکته ای دیگر بنیادین در داستان رستم و اسفندیار این دیگر سانی و وارونگی چهره هاست. اما برگردیم به آن نکته ی دیگر که بیش از هر نکته ای در داستان رستم و اسفندیار ذهن خواننده را ، به خود در می پیچد. اما پیش از اینکه این نکته را بشکافم، خوش می دارم که از آسیب جای اسفندیار یاد کنم که چشم اوست . ما در حماسه هایی چند با پهلوان رویینه تن روبروییم. آشناترین این رویین تنان، پهلوانِ نامدار یونانی، اَخیلوس یا آشیل است . هر کدام از پهلوانان ِ رویین تن آسیب جایی داشتند، همان آسیب جای است که مایه ی مرگ آنان می شود. آسیب جای پهلوان یونانی ، پاشنه ی پای اوست . مام ِ آشیل از بَغ بانوان بود، از خدایان مادینه ،بَغ بانویی به نام تِتیس.هنگامی که آشیل را زاد، او را از فراز نای اُلَمپ به جهان زیر زمین برد، به جهان مردگان. رودی سپند  آیینی بود به نام استیکس ،جهان مردگان را از جهان زندگان جدا می داشت روانهای مردگان می بایست از این رود می گذشتند تا به جهان زیر زمین به هَدِف راه می بردند بر پایه باورهای یونانیان کهن  اگر برای جنگاوری، پادشاهی آیین سوگمرگ برپای داشته نمی شد ،روان او بر کرانه ی این رود سرگردان می ماند. آن زورق بان دوزخی که شاروُن نام داشت، مردی چهره درهم کشیده، دُژم روی، هراس انگیز ،مرده را بر زورق خود بَرنمی نشانید و از این رود نمی گذرانید و به کرانه ی دیگر نمی برد آبهای این رود، آبهایی از گونه ای دیگر بود. تتیس آشیلِ نوزاد را ، برهنه تن در این رود فرو برد. تن نوزاد با این آبِ سپند پیوند گرفت، مگر در آنجا که تتیس با دو انگشت خود پشت پای آشیل را گرفته بود، آب رود بدان بخش از تنِ نوزاد نرسید. آن بخش آسیب پذیر ماند. یا پهلوان ژرمنی، زیگفرید که همچنان رویینه تن است، آسیب جایی در پشت خود داشت هنگامی که تن در خون اژدها می شست تا رویینه بشود برگی از درخت افتاد و بر پشت او جای گرفت و خون به اون بخش از پشت وی  نرسید. از دید اسطوره شناسی ِ سنجشی اگر ما آسیب جای این پهلوانان رویینه تن را با آسیب جای پهلوان ایرانی بسنجیم، آشکارا برتری و مایه وری و ژرفای اندیشه و فرهنگ ِایرانی را خواهید دید .اوش یا پاشنه معنایی راز آلود، نهانی در خود نهفته نمی دارد، اما آسیب جای اسفندیار چشم ِ اوست این نکته ی نغزِ   نهان را بر ما آشکار می دارد، آنچه به آدمی گزند می رساند ، حتی می تواند مایه ی مرگ و نابودی او بشود، چشم اوست، نگاه اوست ،اندیشه ی اوست، ازآنجاست که ما آسیب می پذیریم. چشم ما می توانم گفت برترین ِاندام ماست ، چشم ماست که اندیشه و خرد و ذهن ما را می سازد. ساختار ذهن ِ ما دیداری ست. ما از بینایی بیشترین بهره را می بریم برای همین است که در بسیاری از زبان های جهان واژه ی دیدن برابر می افتد با اندیشیدن. در پارسی نیز چنین است.  می گوییم در این باره چه می بینی؟ چه می اندیشی؟ بینش تو، دیدگاه تو، نگاه تو چیست؟ این معنای ژرف که در آسیب جای اسفندیار هست، نه در پشت زیگفرید نهفته است، نه در پاشنه ی آشیل. به هر روی، بر گردیم به آن نکته ی ناب ِ بنیادین. چرا رستم در نبرد با اسفندیار به فریب و فسون دست میازد؟ پاسخ این است: چون اسفندیار پهلوانی ست رویینه تن. پیشترهم گفتم رویینگی اسفندیار چندان در شاهنامه باز نتافته است، چند جا از آن سخن رفته است، آن هم به شیوه ای نمونش وار، به اشارت. استاد هرگز در رویینگی درنگ نورزیده است، آن را به فراخی در داستان نیاورده است. اما به هر روی اسفندیار رویینه تن است، پس پهلوانی است فراسویی، از گونه ای دیگر . تیر ِگـَزین، چاره ی که سیمرغ می یابد ،همسنگ  وهمتراز رویینگی است در اسفندیار. با این چاره با این ترفند، آن بخش مینوی و فراسویی که در اسفندیار هست، رویینگی وی، کارکرد و اثر خود را از دست می دهد. اسفندیار فرو می افتد تا پهلوانی مانند دیگر پهلوانان، پهلوانی که از گوشت و پوست و خون ساخته شده است. چنین پهلوانی هرگز هماورد رستم نیست. پس نمی توان گفت که به راستی رستم به فریب و فسون، به ترفند ونیرنگ دست یازیده است. همواره در حماسه، ما در برابر هر نماد، به نمادی وارونه باز می خوریم، که من آن را پاد نماد می نامم. چون جهان ِ حماسه آنچنان که پیشتر هم گفته شد جهان روبارویی و ستیز و کشاکش و هماوردی است. پس هر نمادی همتایی، همسنگی، وارونه ی خویش دارد که پاد نماد آن است، چون اگر چنین نباشد آن کشاکش و ستیز در نخواهد گرفت، حماسه ای پدید نخواهد آمد. هر کدام از این دو را اگر ما  نماد بنامیم رویینگی یا تیر گزین، آن دیگری پاد نمادِ آن یک خواهد شد. هنگامی که نماد و پاد نماد در داستان پدید می آیند، یکدیگر را از کارآیی و اثر می اندازند، دو پهلوان هم سنگ و همتراز می شوند در چنین چگونگی و حالی، هیچ پهلوانی تاب ایستادگی در برابر رستم را ندارد. از این روست که اسفندیار به دست رستم از پای درمی آید. پادشاهی بَرخی ِ (قربانی) پهلوانی می شود، اما پهلوانی هم پایگاه خود را از دست می دهد. رستم با کشتن اسفندیار به راستی خود را می کشد هم از این روست که با مرگ رستم بخش پهلوانی در شاهنامه به پایان می رسد، بخش تاریخی آغاز می گیرد. به هر روی هر کدام از داستان های شاهنامه را ما بکاویم، بررسیم، به ژرفی در آن بنگریم ، با نکته های نغز و نهفته ی بسیار روبه رو خواهیم شد، یافتن این نکته ها باز بسته است به توان کاوش و ژرف نگری ما در شاهنامه. شاهنامه، بارها گفته ام نامه ی فرهنگ و منش ایرانی است، نامه ی هزاره هاست، هزاره های تاریخ و فرهنگ ایرانی در شاهنامه به یادگار مانده اند، برای ایرانیان. همه ی ایرانیان هر زمان می توانند بر پایه ی شناختی که از شاهنامه دارند راهی به مازهای راز، به هزار تویی که شاهنامه را می سازد، ببرند. پاره ای،بخشی، نمودی، بازتابی، نکته ای از فرهنگ و منش ایرانی را از میانه این مازها و هزارتوها به در بکشند و بشناسند و بشناسانند. من آگاهانه واژه ی تاریخ را به کار نمی برم چون  شاهنامه فراتر و فزون تر و مِهین مایه تر و بَرین پایه تر از آن است که کتابی تاریخی باشد. ما در شاهنامه تاریخ را به شیوه ای نهانی و نِهادین باز می یابیم. بدان شیوه ای که ایرانیان آن را در درازنای زندگانی خود آزموده اند. بازتابِ  رخدادهای تاریخی را در ژرفای ِ نهاد ایرانی می بینیم.  به ویژه ، نهاد ِ فراگیر ما ایرانیان،آن چه من آن را ناخودآگاهی ِتباری ِ ایرانی می نامم . فسون ِ فسانه رنگ شاهنامه نیز از همین ویژگی مایه می گیرد .اگر کتابی تاریخی می بود مانند، هر کتابی دیگر از این دست، دّژَم بود و خشک و بی بهره از گیرایی و فسون. حتی هنگامی که شما بخش تاریخی شاهنامه را می خوانید با اینکه این بخش تاریخی نامیده شده است در سنجش با بخشهای دیگر، با تاریخ به راستی روبه رو نیستید، هر چند چهره ها در بخش تاریخی نمادینه نیستند. زمان و جایگاهشان بر ما روشن است. اما، این چهره های تاریخی در جهانی رازناک و مه آلوده، بر ما آشکار می شود. تاریخ است اما در باز گفتِ مردمی آن. شما در بخش تاریخی می خوانید که چگونه اردشیر بابکان بنیاد گذارجهانشاهی ساسانی با کِرم هَفتواد می جنگد. این نبرد، نبردی نمادینه و اسطوره شناختی است نه تاریخی. در هنگامی که داستان های بهرام چوبینه یا بهرام گور را می خوانید همچنان باز می گردید به جهان َحَماسه و اسطوره. با پتیارگان و دیوان و جاندارانی نبرد می آزمایند این دو بهرام، که هیچ نمونه ای در جهان ِ برون ندارند، این است که آنچه من در باره ی شاهنامه می گویم از سر شیفتگی من به این نامه ی نامبردار نیست، از باور من بر می خیزد. شاهنامه نامه ای است زنده ، تپنده، همواره به روز. پیام هایی که ما در شاهنامه می یابیم هرگز زمان بر نیست ، چون کتابی تاریخی شمرده نمی شود. از آنجاست که ما امروزیان هم که در جهانی دیگر سان به سر می بریم، بدان نازانیم که دروازه های کیهان را به روی خود گشوده ایم، یا تا ژرفاهای ماده را شکافته ایم، می خواهیم به فن آوری ریزنگر، ریزکاو بپردازیم. در روزگار رسانه ها و گسترش آگاهی ها هستیم، شاید کسانی بیانگارند که نامه ای باستانی مانند شاهنامه در روزگاری چنین دیگرسان، به کار ما نمی آید، اما من به آواز بلند میگویم که ما در این روزگار بیش از هر زمانی دیگر به شاهنامه نیازمندیم. درست از آن روی که، به اون شگفتی ها  دست یافته ایم . ما اگر می خواهیم در جهانی چنین پیچیده همچنان ایرانی بمانیم،خود را بشناسیم ، بدانیم که کیستیم، در پهنه ی جهان و تاریخ چه جایگاهی داریم باید خود رو بشناسیم ، برای شناختن خود ناچاریم با شاهنامه آشنا بشویم،  پیوند بگیریم. به هر روی  من دامان گفتار را در می چیینم ،برای یکایک شما از درگاه دادار آرزوی بهروزی و پیروزی و بی گزندی و سربلندی و کامگاری و بخت یاری  دارم . ایدون باد

هوم

 http://www.ghiasabadi.com/houm.html

 *****************

 

 http://www.ghiasabadi.com/avesta-houm.html 

اوسـتـای کـهـن

چهار‌شنبه، 12 دی‌ماه 1385

هوم یشت

سرودهای سپندترین گیاه ایرانی

رضا مرادی غیاث آبادی

ای هوم! ستایش بر ابرها و باران، رویاننده اندام تو بر ستیغ کوه‌ها.

ستایش بر ستیغ کوهی که تو بر آن می‌رویی. 

ستایش بر زمینِ بهره‌ور و پهناور، آن بخشنده در بر گیرنده تو.

ستایش بر سرزمینی که تو در آن رویانی، 

ای هوم! رویان بـاش بـر فـراز کـوه‌هـا، بالنده باش در همه جا.

پـیـش‌گـفـتـار

هوم یشت در درون یسناها جای داده شده است و از یسنای 9 تا 11 را در بر می‌گیرد، هر چند که یشت بیستم اوستا نیز با نام هوم یشت نامیده می‌شود، اما تنها چند بندِ هوم یشت اصلی را در بر دارد. این یشت در بزرگداشت و ستایش گیاه همیشه سرسبزِ «هوم» که در اوستا با نام «هَـئـومَـه» (در سانسکریت «سَئومَه») آمده، سروده شده است.

هوم یشت در 3 هات «یسنا» و 71 بند جای داده شده است. اما بسیاری از این بندها در دوره‌های جدیدتر به متن اصلی افزوده شده‌اند. افزوده‌های احتمالی جدیدتر عبـارتند از بندهای 1، 2، 12 تا 15، 24، 26، 27، 29 تا 32 از یسنـای نهـم؛ 1، 2، 5 تـا 10، 12 تـا 16، 18، 19 از یسنـای دهـم؛ و بـه احتمال همه هجده بندِ یسنای یازدهم.

«هوم» درختچه‌ایست همیشه سرسبز که در باورهای ایرانی به عنوان سرور و رد گیاهان شناخته می‌شده و از افشره آن نوشیدنی‌ای فراهم می‌ساختند. «هوم» را در ناحیه‌های مختلف با نام‌های گوناگونی می شناسند: «ریش بز»، «اُرمَک»، «کُشْک» (در دشت جوین خراسان)، «اَلْتَه»، «مادِرَخ» (در بدخشان افغانستان)، «خوم» (در ناحیه پَنجکَت تاجیکستان) و «شَرَپَّـه» (در بالا آب زرافشان و یغناب).

اهمیت و جایگاه هوم به چند ویژگی آن بستگی داشته است: هوم تنها در کوهستان‌ها و به ویژه در صخره‌های سنگی و بر فراز آنها و بطور خودرو می‌روید و می‌دانیم که کوه خود واسطه میان جهان خاکی و جهان مینوی یا سرای مردمان و سرای ایزدان و اهورامزدا است، به ویژه که برگ‌ها و ساقه‌های هوم همواره سر به آسمان کشیده هستند؛ «هوم» حتی در دل برف سرسبز باقی می‌ماند و در اوایل پاییز میوه‌های سرخ کوچک می‌دهد و هنگامی که برخی شاخه‌ها یا برگ‌های آن خشک می‌شود به رنگ زرین زیبایی نمودار می‌شود که اشاره به «هوم زرین» از همان گرفته شده است؛ «هوم» علیرغم سرسبزی و آبدار بودن، به راحتی در شعله‌های آتش می‌سوزد و موجب بر انگیختگی و بر افروختگی شعله‌های آتش می‌شود؛ «هوم» از خانواده «اِفِدرا» و دارنده ماده «اِفِدرین» و در نتیجه افشره آن به عنوان یک گیاه دارویی خاصیت تسکینی و آرامش‌بخشی دارد؛ در باورهای عامه افشره هوم را موجب افزایش توان فرزند‌آوری در زنان نازا و همچنین موجب فزایندگی هوش و روان می‌دانند. کارکردهای هوم بیشتر از آن است که در اینجا بهمه آن اشاره شود.

«هوم» بجز نام گیاه، نام ایزد نگاهبان این گیاه نیز به حساب می‌آید. در شاهنامه از مردی به نام «هوم» نیز سخن رفته است که در کوهستان زندگی می‌کند و در گرفتن افراسیاب به کیخسرو یاری می‌رساند؛ این نام نیز بی‌گمان اشاره به گیاه هوم است که در طول زمان دچار تغییرات شده است.

به این نکته نیز می‌توان اشاره کرد که «زنگ آتشکده» و «ناقوس کلیسا» هر دو از هاون و دسته هاونی که «هوم» را در آن می‌کوبیده‌اند و بعدها به شکل آیینی در نیایش‌ها در آمده بوده است، اقتباس شده است. 

 *

یسنای نهـم

3     ای هوم! در میان مردمانِ این جهان خاکی، چه کسی برای نخستین بار از تـو افشـره‌ای بـر گرفت؟ به او چه بهـره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟  

4     پس آنگاه آن هومِ پیرو راستی و آن دور کننده مرگ گفت: در میان مردمان این جهان خاکی، برای نخستین بار «ویوَنْـگْـهان» از من افشره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شد و این کامیابی فراز رسید که برای او پسری زاده شد: جمشیدِ خوب‌رَمه، آن فروغمندترینِ آفریدگان، آن خورشید چهره، او که به هنگام شهریاری‌اش، جانوران و مردمان را همیشه نمردنی، آب‌ها و گیاهان را خشک نشونده و خوراک‌ها را کاستی‌ ناپذیر کرد.

5     به هنگـام شهریـاری جمِ دلاور، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ، و نه رشکِ آفـریده دیو. هم پدر و هم پسر، هر یک به مانند پانزده‌ ساله‌ای به دیده می‌آمدند. در آن هنگامِ شهریاری جمِ خوب‌رَمه، آن پسر ویوَنْگْهان.

6     ای هـوم! در میـان مردمـانِ ایـن جهان خاکی، چه کسی برای دیگر بـار از تو افشره‌ای بر گرفت؟ به او چه بهره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟  

7     پس آنـگاه آن هومِ پیرو راستی و آن دور کننده مرگ گـفت: در مـیان مـردمان این جهان خاکی، برای دومین بار «آبتیــن» از مـن افشـره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شد و ایـن کامیابی فراز رسید که برای او پسری زاده شد: فریدونِ از خاندان توانا.

8     او که بر اَژی‌دَهاک چیره شد؛ بر آن سه پوزه سه کله شش چشم، بر آن دارنده هزار گونه چالاکی، بر آن دیو بسیار نیرومند دروغ، بر آن پیروِ دروغِ تباه‌کننده جهان، بر آن نیرومندترین دروغی که اهریمن برای تباهی جهان راستی و به پلیدی در این جهان خاکی بیافرید.

9     ای هوم! در میان مردمانِ این جهان خاکی، چه کسی برای سومین بار از تـو افشره‌ای بـر گرفت؟ بـه او چـه بهره‌ای داده شد و کدامین کامیابی به او فراز رسید؟  

10    پس آنگاه آن هومِ پیرو راستی و آن دور کننده مرگ گفت: در میان مردمان این جهان خاکی، برای سومین بار «اَتْـرَتِ» تـوانـاتـریـنِ تبار سام، از من افشره‌ای بر گرفت و به او این بهره داده شـد و ایـن کـامـیابـی فـراز رسـید کـه برای او دو پسر زاده شد: «اورْواخْـشَـیـه» و «گرشاسپ»؛ آن یک، داوری گذارنده داد (آییـن و قـانـون)، و دومی، جـوانی خـوش‌کردار، بلندگیسو و گُرزدار. 

«اَتْرَت» یا در متن اوستایی«تْرَیتَه» نام پدر گرشاسپ است.

به گمان برخی محققان واژه اوستایی «گَـئِـسو» نه به معنای بلندگیسو، بلکه به معنای دارنده گیسوان چین‌دار یا  گیسوان بافته شده و یا گیسوان مجعد است.

11    او که اَژدهای شاخ‌دار را بکشت؛ اژدهایی که اسبان را فرو می‌خورد؛ مردمان را فرو می‌خورد؛ آن زهرآلودِ زرد رنگ را، که زهرِ زردش به بلندی یک «اَرَش» پاشیده می‌شد.

عبارت‌ «زهر‌آلود زردرنگ» و پاشیده شدنِ زهر به بلندای یک «اَرَش» همگی در توصیف آتشفشان «تفتان» و گازها و مواد مذاب متصاعد از آن است. «اَرَش» واحدی برای اندازه‌گیری طول است که مقدار آن دانسته نشده است.

گرشاسپ به هنگام نیمروز بر پشتش و در دیگی فلزی، خوراک می‌پخت. آن زیانکار از گرما تفته و خْوی‌ریزان شد و از زیر دیگ در جَست و آب جوشان را فرو پاشاند. گرشاسپِ نریمان را هراس بر گرفت و خود را به کنار کشید.

16    درود به هوم! هوم نیک، هومِ خوب آفریده شده، هومِ درست آفریده شده، آن نیکِ درمانگر، آن سر بر کشیده، نیک‌کردار و پیروزگر. زرینی با شاخه‌های نرم که افشره‌اش بهترین و شادمانی‌بخش‌ترینِ نوشیدنی‌ها برای روان است.‌

17    ای زرین! فرا می‌خوانم سر زندگی ترا، فرا می‌خوانم توانمندی، درمانگری، فزایندگی، بالندگی، توانایی تن و همه گونه انـدیـشه‌ورزی تـرا. فرا می‌خوانم ترا تا به مانندِ شهریاری کامیاب شده و فرو کوبیده یورشگران و چیره شده بر دروغ، به میان آفریده شده‌ها آیم.

18    فرا می‌خوانم ترا تا یورش همه بدخواهان را فرو کوبم؛ دیوان و مردمان را، جادوان و پریان را، ستمگران و کَوی‌ها و کَرَپَن‌ها را، «اَشْموغانِ» دو پا و گرگ‌های چار پا را، و سپاه فریبگر و «پهن‌پیشانی» (؟) دشمن تاخت آورنده را.

«اَشموغ» (در ادبیات فارسی «آسموغ») نام دیو سخن‌چینی، فتنه‌انگیزی، دروغ و اختلاف‌افکنی میان دو کس است.

19    ای هومِ دور کننده مرگ، این نخستین دهش را خواهانم از تو: زندگی بهترینِ پیروان راستی را، فروغِ آرامش‌بخش را. ای هومِ دور کننده مرگ، این دومین را خواهانم از تو: تندرستی را. ای هومِ دور کننده مرگ، این سومین را خواهانم از تو: دور زیوی نیروی زندگانی را.

20    ای هومِ دور کننده مرگ، این چهارمین را خواهانم از تو: مرا کامیاب و دلیر و شادمان، بر این زمین در آور تا یورش را در هم کوبم و دروغ را فرو شکنم. ای هومِ دور کننده مرگ، این پنجمین را خواهانم از تو: مرا پیروزمند و فرو کوبنده در رزم، بر این زمین در آور تا یورش را در هم کوبم و دروغ را فرو شکنم.

21    ای هومِ دور کننده مرگ، پسشتر ما را از بوی دزد و پیشتر ما را از بوی راهزن و پیشتر ما را از بوی گرگ آگاه کن، پیش از آنکه کس دیگری بوی بَرد، ما پیش از همه بوی بریم.

22    هـوم دلاورانِ تـازنـده اسب در پیکارها را نیرو و توانایی فرا می‌بخشد. هـوم به زنـانِ باردار پسرانـی نـام‌آور و فرزنـدانـی پیـرو راستـی فرا می‌بخشد. هوم به آنانی که به دلخواه خود به آمـوخـتن «نَـسْـک» می‌پردازند، فـرزانگی و خردمندی فرا می‌بخشد.

23    هوم آنانی را که دیرگاهیست دوشیزه مانده‌اند، اگر از آن خردمند بخواهند، آنان را دامادی خوش‌پیمان فرا می‌بخشد.

25    ای هوم! چه خوش است که به نیروی خود، شهریاری کامیاب شده هستی. چه خوش است که بسیار سخنان درست‌گفته می‌دانی. چه خوش است که برای سخنان درست‌گفته، بی‌نیاز از پرسیدن هستی. 

28    مـا را از آسیب ستمگران رهایی ده، منش جنگ‌خواهان را از ما دور سـاز، آسیب‌رسانانِ بـه ایـن خـانـه، بـه ایـن روستـا، به این شهر و به این کشور را پـریشـان کـن؛ بگیـر تـوان پـاهـای او را، بگیـر شنوایی گوش‌های او را و منش او را.

یسنای دهـم

3     ای هوم! ستایش بر ابرها و باران، رویاننده اندام تو بر ستیغ کوه‌ها. ستایش بر ستیغ کوهی که تو بر آن می‌رویی. 

4    ای هوم پاک! ستایش بر زمینِ بهره‌ور و پهناور، آن بخشنده در بر گیرنده تو. ستایش بر سرزمینی که تو در آن رویانی، همچو سـرورِ خوشبو گیاهان و همچو نیک‌ْ گیاهانِ مزدا. ای هوم! رویان بـاش بـر فـراز کـوه‌هـا، بالنده باش در همه جا. تویی خاستگاه راستی.

11    پرنده‌ای پاک و کاردان، تو را به هر سو می پراکَند، بر ستیغ‌های «اوپائیری سَـئِـنَـه»، بر فراز «سْـتَـئِـرو سارَه»، بر گردنه «کوسْرو پَـتَـه»، بر پرتگاه «ویشْ پَـسَـنْ» و بر کوه «سْـپیتَـه گَـئونَـه».

اوپائیری سئنه، به معنای «فراتر از پرواز سیمرغ» و احتمالاً نام کوه‌های «هندوکُش» در افغانستان امروزی.

ستئرو ساره، به معنای «سر به ستاره کشیده»، جای این کوه دانسته نیست.

سپیته گئونه، احتمالاً همان «سفید کوه» در جنوب «هری‌رود» در افغانستان امروزی. جایگاه دو کوه دیگر نامشخص است.

17    می‌ستایم همه هوم‌ها را؛ آنها را که رویانند بر فراز کوه‌ها؛ آنها را که رویانند در دره‌ها و در لبِ رودها؛ آن هوم‌ها که در بند و در گنجه زنانند. فرو می‌ریزمت از ساغری سیمین به ساغری زرین، نمی‌ریزمت بر زمین، چرا که تویی ارجمند و شکوهمند.

20    توانایی باد بر جهان، درود بر جهان؛ بادا آکنده از گفتار آرام، جهان را؛ بادا کامروایی بر جهان؛ بادا فراوانی بر جهان؛ بادا آبادانی بر جهان.

این بند به راستی یکی دیگر از آرمان‌ها و آرزوها و نیایش‌های زیبای ایرانیان را عرضه می‌دارد که در آن نه برای خود و خانواده خود و شهر خود و کشور خود، بلکه برای همه جهان و جهانیان دعا و آرزو شده است.

21    می‌ستاییم هومِ زرین شاخه را؛ می‌ستاییم هوم نوشیدنی فزاینده را؛ می‌ستاییم هومِ دور کننده مرگ را؛ می‌ستاییم همه هوم‌ها را.

هوم/ هَئومَه

گیاه سپند ایرانیان باستان

رضا مرادی غیاث آبادی

این گفتار نیز ارمغان تو باد. ارمغان آن شاخه هوم زرین که حالا باید هفت ساله باشد، اگر باشد.

ستایش بر ستیغ کوهی که تو بر آن می‌رویی، ای هوم! 

اوستا، هوم یشت

هوم که در اوستایی «هَـئـومَـه» و در سانسکریت «سومَـه/ سوم» خوانده می‌شود، سپندترین و مقدس‌ترین گیاه نزد ایرانیان و هندوان باستان بوده است. از این گیاه در بسیاری از متون ایرانی و هندو به فرخندگی و با گرامیداشت فراوان یاد کرده شده و آنرا سرور، رد و شهریار همه گیاهان و رستنی‌ها می‌شناخته‌اند. با اینکه این گیاه کارکردهای آیینی و مقدس خود را تا اندازه زیادی از دست داده است، اما همچنان باورهای بسیاری در باره آن در میان مردمان نواحی گوناگون زنده مانده است.

بخش‌هایی از کتاب اوستا به هوم اختصاص دارد و هوم یشت نامیده می‌شود. هوم یشت در درون یسناها جای دارد و از یسنای نهم تا یازدهم را در بر می‌گیرد. البته یشت بیستم اوستا نیز هوم یشت نامیده می‌شود، اما تنها چند بند از هوم یشت اصلی را در بر دارد. هوم یشت، در بزرگداشت و ستایش این گیاه ارجمند سروده شده است.

هوم در اوستا کارکردهای فراوانی دارد: او «دورَئوشَه» به معنای دوردارنده مرگ است. او بخشنده فرزند نیک، آورندهٔ توانمندی، تندرستی، فزایندگی، بالندگی، توانایی تن ، انـدیـشه‌ورزی و آورندهٔ صلح و آشتی و آرامش است. (برای آگاهی از تمام ویژگی‌های هوم در اوستا و سرودهای باشکوه ستایش آن به هوم یشت بنگرید).

«ودا»های هندوان نیز بخش‌های فراوانی در پیوند با هوم دارد و در بسیاری از سرودهای «ریگ ودا»، گیاه «سومَه» همراه با دل‌انگیزترین واژه‌ها گرامی داشته شده و ستوده شده است. سومه، نوشیدنی دوست‌داشتنی ایندرا (خدای بزرگ هندو) بوده و به او چابکی و توانایی می‌بخشیده است (ماندالای 4، سرود 26).

«هوم» بجز نام گیاه، نام ایزد نگاهبان این گیاه نیز به حساب می‌آید. همچنین در شاهنامه فردوسی از مردی به نام «هوم» سخن رفته است که در کوهستان زندگی می‌کند و در گرفتن افراسیاب به کیخسرو یاری می‌رساند؛ این نام نیز به احتمال اشاره به گیاه هوم است که در طول زمان دچار تغییرات مصداقی شده است.

به نظر می‌آید که منظور از «سکاهای هوم نوش» (در فارسی باستان: «سَـکَـه هَـئـومَـه‌وَرگـا») که در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی برای نامیدن یکی از سرزمین‌های تابع شاهنشاهی هخامنشی بکار است، سکاهایی هوم پرست بوده باشند که هوم را خدای بزرگ می‌دانسته‌اند.  

با تمام چنین ویژگی‌ها و شهرت و محبوبیتی که هوم در دوران باستان داشته، امروزه بسیار گمنام و ناشناس مانده و حتی معمولاً عکس و توصیفی از آن در آثار ایران‌پژوهی که از هوم سخن می‌گویند، دیده نمی‌شود. از این رو در اینجا اندکی به معرفی این گیاه و باورهای مردمی در بارهٔ آن می‌پردازم.

هوم در برف

خراسان، کوهستان‌های نزدیک روستای آزاد ور

عکس از غیاث آبادی، بهمن 1380

«هوم»، درختچه‌ای به بلندای تقریبی بیست تا صد سانتیمتر است که از ساقه‌های باریک و بندبند که از ساقه‌های اصلی‌تر منشعب شده‌اند، تشکیل شده است. این گیاه همیشه سرسبز است و در تمامی چهار فصل سال و حتی در میان برف و یخبندان، سبزی و طراوت خود را حفظ می‌کند. ساقه‌های درختچه هوم تنها به هنگامی خشک می‌شوند که سن آنها به پایان رسیده باشند. در این صورت، ساقه‌ها به رنگ زرد درخشانی در می‌آیند که در اوستا هوم زرین نامیده شده‌اند. رنگ زرین ساقه‌ها تنها هنگامی ایجاد می‌شود که ساقه‌ها بدون چیده شدن، خشک شده باشند. ساقه‌های هوم حتی پس از چیده شدن، رنگ سبز خود را از دست نمی‌دهند. 

ساقه‌های هوم

عکس از غیاث آبادی

نام علمی هوم Ephedra major Host است (به دو حرف بزرگ در آغاز واژه‌های نخست و سوم- حتی اگر در ابتدای جمله نباشند- توجه شود). هوم از خانواده افدرا است و افدرین و مشتقات آن به فراوانی در ترکیب‌های شیمیایی آن و به ویژه در عصاره‌ای که در میله مرکزی ساقه‌ها وجود دارد، دیده می‌شود. این عصاره‌ در فصل بهار بی‌رنگ و شفاف است اما به مرور به زردی می‌گراید و در فصل زمستان و یا پس از خشک شدن به رنگ قهوه‌ای تیره می‌گراید. مهم‌ترین بخش گیاه که کارکرد دارویی- آیینی داشته و اکنون مصرف دارویی دارد، همین عصاره است. مردمان باستان با کوبیدن ساقه‌های هوم در هاون، افشره آنرا می‌گرفته و بصورت یک نوشیدنی خالص و یا همراه با شیر و افزودنی‌های دیگر می‌نوشیده‌اند. این عمل، کم‌کم شکلی آیینی به خود می‌گیرد و بعدها حتی بدون اینکه هومی در میان باشد، صرف کوبیدن هاون، عملی آیینی و دعوت مردمان به مراسم نیایش بشمار می‌رفته است. آقای محمد میرشکرایی- پژوهشگر مردم‌شناس- در گفتاری که هنوز منتشر نشده، نقل کردند که در منطقه‌ای دورافتاده در جنوب استان کرمان به بازمانده‌های نیایشگاهی باستانی برخورد کرده که درون آن آکنده از صدها هاون سنگی بوده است. به نظر می‌آید که «زنگ آتشکده» و «ناقوس کلیسا» که هر دو به مانند یک هاون واژگون با دسته آن هستند، گونه‌ای تحول یافته و دیگرگون شده از هاون کوبیدن هوم و کارکردهای آیینی آن باشد.

هوم و گل‌های زرد آن، فراهان

عکس از غیاث آبادی، بهار 1381

هوم در فصل بهار گل‌های ریز زرد رنگی می‌دهد که بوی خاص و گیرا و گیج‌کننده‌ای دارد. این درختچه در اواخر تابستان و اوایل پاییز میوه می‌دهد. میوه‌ها، گوی‌های کوچک سرخ رنگ و چند وجهی هستند که حدود نیم سانتیمتر قطر دارند. نگارنده تاکنون به جنبه آیینی این میوه‌ها در متون کهن برخورد نکرده، اما دیده است که مردمان برخی نواحی از میوه‌های هوم مربا درست می‌کنند و یا آنرا به همان شکل تازه می‌‌خورند. میوه هوم آبدار و خوشمزه است. شاید هم خوشمزگی آن ناشی از احساس احترام و علاقه‌ای بوده که به هوم داشته‌ام و نه خوشمزگی واقعی آن. 

میوه سرخ‌رنگ هوم

عکس از: Botani Photo

این درختچهٔ مقدس ایرانیان در نواحی گوناگون کوهستانی می‌روید. نگارنده آنها را از جمله در کوهستان‌های تنگ‌واشی فیروزکوه، کوهستان‌های پردغان فراهان، در دامنه قله آتشفشانی تخت‌رستم شهریار، کوهستان‌های دشت جوین خراسان و کوه‌های دربند در شمال تهران دیده است. از آنجا که گیاهان دیگری شبیه به هوم وجود دارند، برای اطمینان از تشخیص درست آن، لازم است به میله مرکزی حامل شیره زرد یا قهوه‌ای رنگ در درون ساقه‌های گیاه که طعمی گس دارند، توجه کرد. 

«هوم» را در ناحیه‌های مختلف با نام‌های گوناگونی می شناسند: «ریش بز» و «اُرمَک» معروف‌ترین این نام‌ها است و در بسیاری مناطق کاربرد دارد. در دشت جوین خراسان و روستای آزاد ور «کُشْک» نامیده می‌شود. اما در بدخشان و شمال افغانستان، نام‌های «اَلْتَه» و «مادِرَخ» (به معنای «مادر درخت») و در هرات و نواحی غربی افغانستان، شکل اصلی آن یعنی «هوم» متداول است. مردمان ناحیه پَنجکَت/ پنجکنت در تاجیکستان آنرا «خوم» و مردمان یغناب و سرچشمه‌های رود زرافشان «شَرَپَّـه» یا «وَغنیچ» خطاب می‌کنند. آقای مجید مجیدی- اهل روستای غیلان در جنوب ازبکستان- می‌گوید که در نواحی شهرسبز و کتاب از ولایت قشقه‌دریا، نام اصلی «هوم» رواج دارد. در لرستان نیز- تا آنجا که شنیده‌ام- این گیاه را با نام «همیشه سُز» (به معنای همیشه سبز) می‌شناسند. به گفته خانم زهره صیادی- اهل زابل- نام هوم در سیستان نیز همچنان زنده است و «هوموک» خوانده می‌شود.

هوم و شیره یا افشره آن، خاصیت‌هایی دارد که موجب رویکرد مردمان به آن شده است. افدرین یا آندرنالین گیاهی موجود در آن خاصیت تسکین‌بخشی به هنگام درد دارد و نوعی مسکن طبیعی و نیرومند است. برخی پژوهشگران نیز گمان داده‌اند که منظور از دارویی که در داستان زایش رستم به یاری سیمرغ برای بیهوشی و شکافتن پهلوی رودابه بکار رفته، هوم بوده است. نوشیدن افشره هوم که طبیعتی سرد دارد، موجب نوعی سرخوشی و شادی و احساس توانایی بیشتر می‌شود. نوشیدن مقدار زیاد یا غلیظ از افشره هوم، موجب تنگی عروق، بالارفتن فشار خون و سرگیجه و خواب‌آلودگی شدید می‌شود.

برای تهیه افشره هوم، مقدار کمی از ساقه‌های تازه یا خشک آنرا با اندکی آب در هاون می‌ریزند و می‌کوبند. برای بهترین نتیجه، معمولاً کوبیدن را تا چند روز و با فاصله‌های چند ساعته تکرار می‌کنند. سپس عصاره به دست آمده را بار دیگر با میزانی از آب یا شیر رقیق می‌کنند تا نسبت نهایی نوشیدنی آماده شده، برابر با دو تا پنج در هزار باشد. یعنی دو تا پنج گرم ساقه هوم برای یک لیتر نوشیدنی.

هوم، کوه‌های دربند، تهران

عکس از غیاث آبادی، تابستان 1381

بجز خاصیت‌هایی پزشکی و دارویی هوم، به گمان نگارنده چند ویژگی دیگر جالب آن موجب اهمیت و جایگاه خاص این گیاه در فرهنگ و باورهای ایرانی باستان شده است: هوم همواره در کوهستان‌ها و به ویژه در صخره‌های سنگی و بر فراز آنها می‌روید و می‌دانیم که کوه خود واسطه میان جهان خاکی و جهان مینوی یا سرای مردمان و سرای ایزدان و خدایان است. به ویژه که برگ‌ها و ساقه‌های هوم همواره رو به بالا و سر به آسمان کشیده هستند. هوم همواره بطور وحشی و خودرو می‌روید و هرگز نمی‌توان آنرا اهلی کرد و یا به جای دیگری منتقل کرد. در صورت جابجایی، بلافاصله می‌پژمرد و از این رو همواره آزاد و متکی به خود است. هوم همیشه سبز است و حتی در دل برف سرسبز باقی می‌ماند. هوم به‌رغم سرسبزی و آبدار بودن، به راحتی در شعله‌های آتش می‌سوزد و موجب بر انگیختگی و بر افروختگی شعله‌های آتش می‌شود. گذاردن هوم زرین و یا حتی هوم تازه و پرآب و سبز بر روی آتش، چونان است که انگاری بنزین یا الکل بر آتش افشانده شده باشد. در بارهٔ افشاندن یک نوشیدنی خاص بر آتش در تداول ایرانیان باستان، اشاره‌هایی در متون تاریخی در دست است.

هوم هنوز هم در باورهای مردم جایگاهی بلند دارد. سالخوردگان روستای آزاد ور خراسان (به ویژه خانواده برادران آزاد وری) که نگارنده افتخار داشت مدتی از محضرشان بهره برد، می‌گویند که باور دارند افشره هوم موجب افزایش توان فرزند‌آوری در زنان نازا می‌شود. آنان عصاره هوم را به این منظور به کمر و شکم زنان نازا می‌مالیدند (مقایسه کنید با ویژگی‌های فرزندآوری هوم در هوم یشت اوستا). آنان نقل می‌کردند که دلیل درس‌خوانی و باهوش بودن فرزندان روستای مجاور در این است که هوم در آنجا بیشتر است و کودکان روستا از شیر گوسفندانی می‌نوشند که هوم بیشتری خورده‌اند. آنان مشک‌های خود را در عصاره هوم می‌خواباندند و باور داشتند که این کار موجب برکت بیشتر مشک می‌شود. این مشک‌ها بر اثر هوم به رنگ قهوه‌ای زیبایی در آمده بودند. رنگ پایداری که تا سالیان سال و به‌رغم تماس دائمی با آب و مایعات، دوام خود را از دست نمی‌داد. کارکردهای هوم بیشتر از آن است که در اینجا به همه آن اشاره شود.

"می‌ستایم همه هوم‌ها را؛ آنها را که رویانند بر فراز کوه‌ها؛ آنها را که رویانند در دره‌ها و در لبِ رودها؛ آن هوم‌ها که در بند و در گنجه زنانند. فرو می‌ریزمت از ساغری سیمین به ساغری زرین، نمی‌ریزمت بر زمین، چرا که تویی ارجمند و شکوهمند. ای هوم!" (اوستا، هوم یشت).

--------------------------

برای مطالعه بیشتر:

برای آگاهی بیشتر در باره هوم، پراهوم و هاون در اوستا بنگرید به: دوستخواه، جلیل، اوستا- کهن‌ترین سرودهای ایرانیان، جلد دوم، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، 1386، بخش یادداشت‌ها.

برای هوم/ سوم در ریگ‌ودای هندوان: جلالی نائینی، سید محمد رضا، گزیده سرودهای ریگ‌ودا- قدیم‌ترین سند زندهٔ مذهب و جامعه هندو، چاپ سوم، نشر قطره، 1372.

برای بررسی هوم در متون کهن و میانه: رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، جلد چهارم، انتشارات سخن، 1381، ص 2376 تا ص 2408.

برای گزارشی از بخش‌های کهن و اصیل هوم یشت: مرادی غیاث آبادی، رضا، اوستای کهن و فرضیاتی پیرامون نجوم‌شناسی بخش‌های کهن اوستا، 1382، ص 137 تا ص 144.

برای ویژگی‌های شیمیایی و خواص پزشکی: شفیع زاده، فتح‌اله، گیاهان دارویی لرستان، دانشگاه علوم پزشکی لرستان، 1381، ص 214.

برای داروهایی که در پزشکی امروز از هوم تهیه می‌شود، بنگرید به: Ephedra Alternatives  

 

 

 

 

 

***********************

http://www.aariaboom.com/content/view/55/60/

پانوشت :

1. «هوم» درختچه‌ایست همیشه سرسبز که در باورهای ایرانی به عنوان سرور و رد گیاهان شناخته می‌شده و از افشره آن نوشیدنی‌ای فراهم می‌ساختند. «هوم» را در ناحیه‌های مختلف با نام‌های گوناگونی می­شناسند : «ریش بز»، «اُرمَک»، «کُشْک» (در دشت جوین خراسان)، «اَلْتَه»، «مادِرَخ» (در بدخشان افغانستان)، «خوم» (در ناحیه پَنجکَت تاجیکستان) و «شَرَپَّـه» (در بالا آب زرافشان و یغناب).
اهمیت و جایگاه هوم به چند ویژگی آن بستگی داشته است : هوم تنها در کوهستان‌ها و به ویژه در صخره‌های سنگی و بر فراز آن­ها و بطور خودرو می‌روید و می‌دانیم که کوه خود واسطه­ی میان جهان خاکی و جهان مینوی یا سرای مردمان و سرای ایزدان و اهورامزدا است، به ویژه که برگ‌ها و ساقه‌های هوم همواره سر به آسمان کشیده هستند؛ «هوم» حتی در دل برف سرسبز باقی می‌ماند و در اوایل پاییز میوه‌های سرخ کوچک می‌دهد و هنگامی که برخی شاخه‌ها یا برگ‌های آن خشک می‌شود به رنگ زرین زیبایی نمودار می‌شود که اشاره به «هوم زرین» از همان گرفته شده است؛ «هوم» علیرغم سرسبزی و آبدار بودن، به راحتی در شعله‌های آتش می‌سوزد و موجب بر انگیختگی و بر افروختگی شعله‌های آتش می‌شود؛ «هوم» از خانواده­ی «اِفِدرا»(
Ephedra) و دارنده­ی ماده «اِفِدرین» و در نتیجه، افشره­ی آن به عنوان یک گیاه دارویی خاصیت تسکینی و آرامش‌بخشی دارد؛ در باورهای عامه افشره­ی هوم را موجب افزایش توان فرزند‌آوری در زنان نازا و همچنین موجب فزایندگی هوش و روان می‌دانند. کارکردهای هوم بیشتر از آن است که در این­جا به همه­ی آن اشاره شود.

«هوم» بجز نام گیاه، نام ایزد نگاهبان این گیاه نیز به حساب می‌آید. در شاهنامه از مردی به نام «هوم» نیز سخن رفته است که در کوهستان زندگی می‌کند و در گرفتن افراسیاب به کیخسرو یاری می‌رساند؛ این نام نیز بی‌گمان اشاره به گیاه هوم است که در طول زمان دچار تغییرات شده است.

به این نکته نیز می‌توان اشاره کرد که «زنگ آتشکده» و «ناقوس کلیسا» هر دو از هاون و دسته هاونی که «هوم» را در آن می‌کوبیده‌اند و بعدها به شکل آیینی در نیایش‌ها در آمده بوده است، اقتباس شده است. (اوستای کهن - رضا مرادی غیاث آبادی)

http://drhra.persianblog.ir/tag/%D9%87%D9%88%D9%85

نویسنده : دکترحمید رضا علیزاده - ساعت ۱۱:٠٠ ق.ظ روز ۱۳۸٧/٢/۱۳

می، نوشدارو، هوم، سومه و هئمه

 

نوشدارو، اسطوره یا حقیقت؟

 قدیمی بسیار معتبر، این احساس به انسان دست می دهد که نوشدار ( نوشدارو) یا داروی جاودانگی یک فرآورده ی گیاه یا نوشابه‌ی الکی بوده که در ترکیب آن نوعی افدرین با تاثیر محرک سیستم عصبی فوقانی و برخی از ترکیبات توهم برانگیز به کار برده شده بود که به انسان احساس سرخوشی و قدرت و توانایی بسیار زیــــاد را می داده است. بیایید به فرهنگ معین تالیف استاد  فقید دکتر محمد معین از بزرگترین بزرگان فرهنگ و ادب ایران در ارتباط با واژه های نوش  و نوشدارو  همینطور واژه‌ی باستانی هوم یا هئومه که در مراسم مذهبی برخی از ادیان باستانی ایران مورد استفاده قرار می گرفته،  نگاهی بیندازیم  که احتمالاً نام قدیمی و آیینی نوشدار بوده است. به قسمت هایی از فرهنگ معین توجه و دقت کنیم:نوش: ( یا انوشه = بی مرگ، جاوید)نوش دارو، نوشدارو…. معجونی که قدما می پنداشتند که به وسیله‌ی آن زخمهای صعب العلاج را می توان معالجه کرد. فردوسی در قسمت پایانی جنگ رستم و سهراب می فرماید:

به گودرز گفت آن زمان پهلوان     که ای گرد با نام روشن روان

پیامی ز من سوی کاووس بر      بگویش که ما را چه آمد به سر…

.از آن نوشداروکه در گنج توست    کجا، خستگان راکند تن درست….

***هوم: درختچه‌یی از تیره‌ی مخروطیان... از این گیاه و سایر گیاهان این تیره که به نام علمی افدرا خوانده می شوند، الکالوئیدی به نام افدرین به دست می آید که اثراتی شبیه به آدرنالین دارد ولی رسمیت آن از آدرنالین کمتر است.آریاییان قدیم گیاه مزبور را مقدس می دانستند و عصاره‌ی آن را می جوشانیدند، به حدی که دارای رنگ شود و بر آن بودند که شیره‌ی آن روح را فرح می بخشد ... این نوشابه خدایان را قوی دل و مسرور و حس جنگجویی آنها را تهیج می کند. مخصوصاً ایندره ( رب النوع رعد) از این مسکر بسیار می آشامد و پس از آن هیچ قوه ای قادر نیست در برار او مقاومت ورزد..... این نوشابه را روی آتش می ریختند و سبب اشتعال آتش می شد..

..نوشدار و هوم در لغت دهخدا در فرهنگ دهخدا که گنجینه‌ی  فرهنگ و ادب پارسی است، زیر عنوان نوشدار و مطالب بیشتری آمده که برخی از قسمتهای آن را عیناً نقل می کنیم:معجونی است شیرین مزه، مفرح قلب و مقوی معده و دوایی است که دفع جمیع آلام و جراحتها کند.داروی بی مرگی. داروی نوش. داروی حیات بخش.کنایه از شراب...  به کنایه شراب را نوشداروی غم گویند که علاج هر اندوه است.در ارتباط با هوم این نکات هم از لغت نامه ی دهخدا برداشت شده است:درختی شبیه به درخت گز....پارسیان زردشتی در وقت زمزمه ( خواندن دعا) در دست گیرند.هوم نباتی است... گل آن زرد و تیره و شبیه به یاسمین ... و به عربی به آن هوم المجوس هم می گویند ( به واژه‌ی مجوس مساوی با زردتشتی یا طرفداران مغان عنایت شود.)هوم المجوس: به فارسی مرانیه ... شبیه به یاسمین.... ( زردتشتیان) آن را در عبادات خود به کار برند.مضمون نوشدارو در رساله‌ی  دکترای استاد محمد معیناستاد فقید دکتر محمد معین اولین فردی است که از دانشکده‌ی پر اعتبار ادبیات دانشگاه تهران به دریافت عنوان دکترا در ادبیات فارسی نایل آمد و رساله‌ی پژوهشگرانه اش برای اخذ دکترا با نام « مزدیسنا و ادب پارسی» با شماره‌ی 553 در سری انتشارات دانشگاه تهران چاپ و انتشار یافته است.در صفحه‌ی 49 از این کتاب در شرح واژه‌ی سنسکریت سومه که معادل با لغت اوستایی هئومه یا هومه است، مطالب زیادی درج شده است که با توجه به هدف این نوشته، تنها قسمتهایی از آن برداشت می شود که بیانگر این مطلب است که آریاییان با ساده دلی و تمایل به خداپرستی خود را آنقدر به خدایان نزدیک می دانستند که برای آنها غذا و نوشابه هم تهیه می کردند از جمله به قول استاد معین :... مخصوصاً این اثر ( قوت گرفتن خدایان از غذاها و نوشابه ها) در شیره‌ی گیاه مقدس سومه SOMA  با هئومه که روح را فرح می بخشد موجود است. این نوشابه خدایان را مسرور و قویدل ساخته و حس جنگجویی آنان را تهیج می کند. گویی خدایان به این نوشابه نیازمندند و اگر به قدر کافی از این مایع معجزنما ننوشند، قادر نخواهند بود که بر دشمنان غلب نمایند..... این گیاه کوهستانی ـ سومه ـ دارای ساقه‌ی نرم و پرالیاف است و شیره‌ی سفید رنگ به رنگ شیر و آن را در کتب طبی « هوم المجوس» گویند....در زیرنویس « هوم المجوس» در کتاب فوق، دو دانشمند، گیاه فوق را افدراولگاریس تشخیص داده اند که عصاره‌ی آن حتی در شرایط کنونی با نام افدرین در پزشکی ـ  همینطور در ترکیب برخی از مواد توهم زا که به صورت تجارتی و صنعتی ساختــه می شوند ـ به کار می رود. در همان زیرنویس در ذکر خواص  دارویی وسیع هوم المجوس که شبیه به یاسمین است، از یک کتاب طب ایرانی یا سنتی معروف به نام تحفه‌ی  حکیم مومن  استناد یا برداشت شده، به این نکته ‌ی مهم هم اشاره شده که مقداری کم از شربت حاصله از گیاه هوم المجوس موجب انبساط  و نیرو افزای فکر و مقادیر زیاد آن موجب زوال هوش و کسالت شود و بسا اتفاق افتد که به واسطه‌ی  شدت تهییج موجب جنون می گردد. به جا فرموده است شاعر شیراز

:صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد      ورنه اندیشه‌ی این کار فراموشش باد

در ادامه استاد معین به نحوه یا چگونگی تهیه‌ی این شربت می پردازد و می فرمایند: « عصره‌ی این گیاه را می جوشانند به حدی که دارای رنگ شود. استعمال این مایع در مراسم قربانی یکی از کهن ترین و بهترین رسمهای عبادت آریاییست.این نوشابه را روی آتش ( و خاک و عنوان عناصر اربعه که مورد احترام بودند) می ریختند.... که سبب اشتعال آتش می شد.»

( اگر شراب خوری قطره‌ای بریز بر خاک    از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک)

تشابه نوش دارو با نوشابه‌ی آیینی سومه و هئمه نویسنده‌ی این مطالب با مقایسه‌ی مطالبی که در 3 مرجع بسیار معتبر فرهنگ و ادب پارسی: فرهنگ معین، لغت نامه‌ی دهخدا و مزدیسنا و ادب پارسی تالیف گرانقدر استاد محمد معین آمده، تصور می کند که احتمالاً واژه‌ی نوشدارو جانشین سومه و هئومه است که خیلی خلاصه به سیر تکاملی و تحول آن می پردازیم.در حدود 4000 سال پیش که قبیله های شبان و بیابانگرد آریایی در ناحیه‌ی بسیار سردسیری زندگی می کردند که ممکن است قسمتهای شمالی تاجیکستان و جنوب سیبری بوده باشد، مانند ساکنان کنونی جنوب سیبری به قارچی دسترسی داشتند که رییس یا کدخدای  قبیله که به او شمن گفته می شد و می شود، نوشابه‌ی توهم برانگیزی را از آن تهیه می کرد که با نام LSD یا اسید لیزرژیک به عنوان یکی از قدیمی ترین ترکیبات توهم زا یا روانگردان در پزشکی و داروشناسی از آن یـــاد می شود.بومیان جنوب سیبری در یک مهاجرت بزرگ که احتمالاً به علت پیدایش سرمای بسیار شدید و یخبندان بسیار سریع ـ اشاره به مرگ ناگهانی حیوان گرمسیری فیل یا ماموت که حتی اجساد آنها به سرعت یبخندان شد ـ عده ای قبایل این منطق از باب برینگ به آمریکا رفتند و عرفان سرخپوستی را در قاره‌ی جدید با استفاده‌ی آیینی از عصاره‌ی این قارچها که به نام گوشت خدایان شهرت دارد بنیان نهادند.... نوشیدن این نوشابه که در عالم اوهام انسان را به اوج آسمانها و قعر زمین می برد، ایمان زیادی برای طرفداران شمن به وجود می آورد. در بین 6 طایفه یا قبیله ای که از این مناطق بسیار سردسیر  و با  بیان اوستا به نام ایرانویچ به ایران کوچ  کردند، یک طایفه‌ی شمن ها یا مغ ها بودند که در تمام  ادیان و آیینهای پیش از اسلام از جمله دین زردتشتی، مغاان نقش طبقه‌ی روحانی و شریک در قدرت شاهی را داشتند.... از آنجا که در ایران قارچهای توهم زا یا نیروبخشی که پس از مصرف آنها احساس پرواز به آسمانها ـ مثل برخی از داروهای توهم زای کنونی و رفتن به قعر زمین و یا مواجهه با غولان و دیوان ـ مانند « سفر بد» یا احساس بد پس از مصرف برخی از مواد مخدره‌ی جدید ـ را نداشتند، معلوم نیست چگونه در ایران پی به آثار نیــروزا و توهم زای هئومه یا سومه که از عصاره‌ی نوعی یاسمین به نام هوم المجوس است، رسیدند....

نتیجه‌گیری پایانی

 نویسنده‌ی این مطلب پیشنهاد یا نظریه‌ای را پیشنهاد می کند که به احتمال زیاد نوش دارو ( نوش = انوشه) بی مرگ یا جاوید و دارو به معنی فرآورده هایی که از دار به معنی درخت یا گیاه استخراج می شود) همان سومه یا هئومه است که به عنوان یک نوشابه ی غیر الکلی نیروزا در مراسم آیینی  مذاهب قبل از اسلام در ایران مصرف می شده و با توجه به اهمیت عناصر اربعه به ویژه آتش، خاک و ... برای توقیت و نیروبخشی به آتش هم از آن استفاده می شده است.پیش از اینکه به این نتیجه گیری برسیم که می یا شراب در بیشتر غزلیات حافظ و به طور کامل و به صورت واضح و روشن در مثنوی ساقی نامه ی حافظ همین نوشابه ی آیینی غیر الکلی است، این نوشته را با بیتی پر معنی از حافظ  عزیز که پس از فردوسی بیشتر از هر شاعری در دیوان او مضامین  تاریخی و اساطیری ایران ـ از جمله در ساقی نامه‌ی حافظ به چشم می خورد، خاتمه می دهیم.

اگر شراب خوری قطره‌یی بریز برخاک      از آن گناه که نفعی رسید به غیر چه باک

مشخصات «می» در ساقی نامه‌ی حافظ در دانشکده‌های پزشکی و داروسازی در درس فارماکولوژی  یا داروشناسی به آثار تمام ترکیبات شیمیایی و عصاره‌های گیاهی که به صورت دارو و یا در تهیه و ترکیب داروها مورد استفاده قرار می گیرند. به صورت  مشروح اشاره می شود که یکی از آنها الکل است که به اصطلاح  در شراب انگــــوری موجود اســت و حافظ عزیـــز با « ام الخبائث» در یک نقل قول از آن یاد می کند.به باور نویسنده، حافظ  که در عصری زندی می کرده که هنوز جامعه ی زردتشتی پرجمعیتی  در فارس از جمله شیراز زندگی می کرده، با توجه به اعتقاد حافظ به دین اسلام و قرآن ـ که آن را به 14 روایت قرائت می کرده ـ به گفته ی صریح او مونس وی ذکر و قرآن بوده، نه این ساقی نامه حدود 30 بیتی را در وصف شراب انگوری بیان کرده و نه اوصاف ذکر شده در آن درباره‌ی « می»  با آنچه که ما از آثار الکلی می دانیم تطابق دارد.حافظی که همیشه « می» را از پیرمغان که همیشه از فهم و خرد زیاد او تعریـــف می کند در خرابات مغان ( خرابات = خور آبه = معدب خورشید) و از دست مغ بچگان دریافت می کرد، احتمال زیادی است که این نوشابه همان هئومه، سومه یا انوشه دارو باشد که در سلسله  مراتب موبدان قدیمی، این نوشابه‌ی غیر الکلی توسط موبد دوم از لحاظ مقام و سلسله  مراتب برای مراسم مذهبی تهیه شده است.برای نمونه، تنها  به ذکر چند بیتی  از ساقی نامه که کاملاً  با خواص ذکر شده از این نوشابه‌ی قدیمی تطابق و با آثار خواص دارویی الکل در تضاد کامل است، می پردازیم:

بیا ساقی آن می که حال آورد       کرامت فزاید، کمال آورد

بیا ساقی آن کیمیایی فتوح        که با گنج قارون دهد، عمر نوح

بده تا به رویت گشایند باز        در کامرانی و عمر دراز

به من ده که گردم به تایید جام     چو جم آگه از هر عالم تمام

بیا ساقی آن آب اندیشه سوز       که گر شیر نوشد، شود بیشه سوز

بده تا روم بر فلک شیر گیر        به هم برزنم دام این گرگ پیر

بده تا بخوری به آتش کنم          مشام خرد تا ابد خوش کنم

چو شد باغ روحانیان مسکنم      در اینجا چرا تخته بند تنم

شاید موبد یا مغی فرزانه که با حافظ موانست داشته و از دلبستگی گسترده‌ی حافظ که حتی در این ساقی نامه نام بسیاری از بزرگان تاریخ واسطوره‌ی ایران را نام برده آگاهی داشته، گاه از این نوشابه‌ی غیر الکلی که قدرت خیال پردازی انسان را زیـاد می کرده در اختیار حافظ بگذارد و شاید این اشعار هم از آثار آن باشد

:دوش دیدم که ملایک در میخانه             زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم سر عفاف ملکوت              با من راه نشین باده مستانه زدند...

.این مطلب نیاز به تحقیقات بیشتر از وی پژوهشگران  از جمله دانشمندانی دارد که در زمینه‌ی طب سنتی و بومی ایران کار می کنند و چه بسا از « هوم المجوس» داروهای شگفت انگیزی را پدید آورند.

  منابع :  دیوان حافظ _ لغت نامه دهخدا  _ مجله پزشکی  امروز _ اوستا

http://forum.pacyrus.com/showthread.php?t=6135***********************************************************

http://weblog.zendehrood.com/Doroud?ArchiveID=2853

خدایان مرتبط با آیین‌های دینی

 

 

 

هَوْمَه (هوم) ، گیاه و خدا

 

 

هوم هندوایرانی ( در هند سومَه ) در ذهن غربیان تصوری است تقریباً درنیافتنی و در عین حال بس آشنا . هوم هم گیاه است و هم خدا. مناسک فشردن این گیاه با شماری از پدیده‌های آسمانی چون تابش خورشید و بارش باران پیوستگی دارد. با این همه هوم را موبدی ایزدی به شمار می‌آورند که خود قربانی غیر خونین است ، اما قربانی خونین انجام می‌دهد. مرگ او موجب شکست شر است و مؤمنان با شرکت در مَیَزْد به زندگی دست می‌یابند.

 

 

سومه یکی از شخصیت‌های اصلی در مناسک ودایی است که در آنها او هم گیاه است و هم خدا . شیره‌ی گرفته از گیاه کوبیده‌ شده را از صافی پشمینه‌ای می‌گذرانند و به خم‌هایی که در آنها شیر و آب است می‌ریزند. زردی این مایع به اشعه‌ی خورشید و روانی آن به ریزش باران تشبیه می‌شود. از این رو سومه را سرور یا شاه رودها و بخشنده‌ی باروری‌نامیده‌اند. چون گمان می‌کنند که این نوشابه نیروی شفابخشی دارد ، از این رو می‌گویند کگه این گیاه کور را بینا می‌کند و به شل توانایی راه رفتن می‌دهد. سومه که دارای سیطره‌ی جهانی است ، در میان خدایان نقش دین‌ْ‌مرد را دارد و به آنان نیرو می‌بخشد. او همچنین جنگجوی بزرگی است و دینْ‌مردانی که سومه می‌نوشند قادرند دشمنان را در چشم به‌هم زدنی بکشند این گیاه در کوه‌ها پیدا می‌شود ، اما آن موجود آسمانی که در عرش تزکیه شده ، بر فراز همه‌ی جهان‌ها قرار دارد.

 

 

هوم ایرانی کاملاً شبیه سومه است و آن را اکنون با افدرا(ephedra)یکی می‌دانند. گمان می‌شود که این گیاه به صورت عادی خود نیرو می‌بخشد و شفا می دهد، چه رسد به وقتی که بر آن دعا بخوانند و آن را تقدیس کنند. گفته شده است که هریک از چهار مردی که نخستین بار هوم را فشرد، مشمول این موهبت شد که صاحب فرزندی عالیقدر گردد: به  ویَونْگْهوَنْت(ویونگهان، پدر جمشید)  یِمَه(جم،جمشید) ، به اَثْویَه(آبتین) ثْرَیْتَونَه(فریدون) ، به ثْریَته(اثرط) کِرِساسْپَه(گرشاسب) ، و به پوروشَسْپَه(پوروشسب) زردشت عطا گردید.

 

 

 

 

هوم مانند سومه جنگجوی بزرگی است :

 

 

هوم اژدهای شاخدار را کشت

 

 

که بلعنده‌ی اسب ، بلعنده‌ی انسان ،

 

 

زرد و زهرآگین بود . زهر زرد رنگ

 

 

بر او به بلندی یک نیزه بالا می‌رفت.

 

 

( گرشویچ ، ادبیات ایرانی ، ص 63 )

 

 

 

 

در یکی از متنهای قدیمی که در هنگام نیایش هوم خوانده می‌شود ،‌ از او می‌خواهند که گرز خود را علیه اژدها ، تبهکاران ، ستمکاران و زنان بدکاره بگرداند.

 

 

هوم آسمانی که پسر اهوره‌مزداست ، موبدی ایزدی نیز هست . وی به خدایان دیگر فدیه نثار می‌کند و همانند موبدان زمینی باید سهم خود را از حیوان قربانی دریافت کند . با این کار او می‌تواند از روح آن حیوان مواظبت کند ، و اگر این سهم را به وی تخصیص ندهند، آن حیوا ن در روز داوری از قربانی کننده شکایت خواهد کرد . چون وقتی که زردشت هوم را می‌فشرد ایزد هوم به نزد او آمد ، بنابراین گمان می‌شود که هر بار که مؤمنان فدیه نثار می‌کنند ، این ایزد نیز حضور دارد. بدین گونه هنگامی که گیاه هوم را قربانی می‌کنند ، ایزد هوم در عین حال هم خداست و هم موبد و هم قربانی شونده. در یکی از متن‌های قدیمی هندی تصور مرگ این خدا در هنگام اجرای آیین دینی چنین آمده است:

 

 

سومه خداست و با فشردن او را می‌کشند.

 

 

                      (س.ب.17/4/9/3 ، دوشن گیمن ، نمادها ، ص 82)

 

 

بنابراین ، از مرگ موبد ایزدی در مراسم قربانی زندگی و نیرو به مؤمنان می‌رسد . علاوه بر آن ، هوم که در مناسک روزانه تقدیس می‌گردد ،‌نمادی است از هوم سفید که در «بازسازی جهان» همه‌ی مردمان را بی‌مرگ می‌سازد ، گویی این مراسم پیش‌آزمونی است از آن اکسیر بی‌مرگی . نمی‌دانیم که این عقیده‌ی خاص تا چه اندازه قدیمی است.

 

 

بدین گونه در شخصیت هوم جنگنده‌ای را می توان تصور کرد که با شر مبارزه می‌کند و موبدی ایزدی را که خود در مراسم قربانی ، قربانی می‌شود تا مردمان زندگی بیابند و حضور ایزدی او بر روی زمین در گیاه تقدیس شده‌ای که به صورت طبیعی در کوه‌ها می‌روید، آشکار است.