صد سال تنهایی

http://lightroad.blogfa.com/post-3.aspxسال تنهایی

   نام کتاب : صد سال تنهایی _ one hundred years of solitude_صد سال تنهایی یا به زبان اسپانیایی « Cien anos de soledad»
نویسنده : گابریل گارسیا مارکز در مورد خود کتاب چند جمله کوتاه می گویم و سپس این خلاصه را تمام می کنم.ناتالیا جینز بورگ نویسنده بزرگ ایتالیایی در باره این کتاب می گوید : ... صد سال تنهایی را خواندم.مدتها بود اینچنین تحت تاثیر کتابی واقع نشده بودم . اگر حقیقت داشته باشد که رمان مرده است یا در احتضار مردم است پس همگی برای این اخرین رمان برخیزیم و سلام بگوییم. همچنین منتقد مجله نیوزویک می گوید : کتابی است که مدتها در بین ما خواهد ماند.منحصر به فرد است.سراپا جادوست . معجزه گر است. اما در مورد نوسنده باید بگویم که او در سال 1928 در کلمبیا به دنیا امده و یکی از جوایزی که او دریافت کرده است جایزه بزرگ ادبی رومولو گالگوس در سال 1972 است.

( ماکاندو ) شهر رویا ها اسم شهری بود در تخیل گابریل گارسیا مارکز برپا شده بود و کتاب روایت صد سال یک خانواده به اسم بوئندا است که در شهر یا بهتر بگویم در ابتدا دهکده زندگی می کردند.پشت کتاب چندین صفت پی در پی درباره ماکاندو اورده است.ماکاندو : شهر اینه ها . شهر سراب ها.شهر غرایب مکرر و تکرار نشدنی و شهری که تنها یکبار چشم به جهان گشود.....وقتی برای اولین چشمم به اینها خورد واقعا گیج شدم و اصلا نفهمیدم این دیگه چجور کتابی که فقط توش شهر است.

 صد سال تنهایی کتابی است بر اساس قدرت تخیل پردازی گابریل گارسیا مارکز توانست واقعیت و تخیل را به زیبایی در هم بیامیزد.همه ما وقتی کتاب را در دست می گیریم و پیش می رویم کمتر جایی به خودمان فرصت می دهیم و می گویم : اینکار امکان پذیر نیست این کتاب تخیلی است من نمی دانستم." اما گابریل گارسیا مارکز از همان ابتدا کاتاب عجایب را وارد کتاب کرده است طوری که خواننده اصلا متوجه انها نمی شود.اشکار ترین انها پرواز ربکا به اسمان است طوری که در این یک مورد گابریل گارسیا مارکز حتی به صحبت های دیگر اهالی شهر نیز توجه می کند و یا از بین نرفتن کتاب ملکیادس که بیش از 100 سال بود داشت در اتاق او خاک می خورد و همچنان قابل خوندن بود و حدس زدن پایان کتاب توسط ملکیادس در صد سال قبل و بسیاری دیگر از مواردی که در کتاب بود.تخیل طوری در کتاب امده است که انگار از ازل با ئاقعیت گره خورده بوه است.گابریل گارسیا مارکز خودش در این باره می گوید که من این سبک را از روی مادر بزرگم یاد گرفتم.او همیشه وقتی می خواست برای من در موقع خواب قصه بگوید طوری تخیل را وارد داستنان می کرد که داستانها طوری بنظر نرسند که فقط برای خواباندن من استفاده می شوند.

.........

در کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز که همان طور که می دانید یک بار مرد سال امریکای لاتین هم شد ، هیچ اتفاق عجیبی نیفتاده. پرواز ربکا به آسمان ، حرف زدن با ارواح ، دم در آوردن نوزادان ، عشق بازی های دو خواهر و برادر با هم و... تما تما در کتاب گابریل گارسیا مارکز علتی دارند. تمامی آنها از منطقی پیروی می کنند. و حال سوال این جاست ، این منطق چیست؟ برای نقد هر کتابی باید ژانر کتاب را مشخص کنیم. چیزی که بر همگان آشکاره این هست که گابریل گارسیا مارکز اگر پدر ادبیات رئالیسم جادویی نباشه ، بی شک یکی از پیشگامان این سبکه. از اون جا که من پیش بینی این طور نقد ها را بدون در نظر گرفتن ژانر داستان می کردم ، تاپیک جنبش های ادبی را زدم ، رئالیسم جادویی را با رئال به هیچ عنوان نمی توان مقایسه کرد. شخصا فکر می کنم اثر رئال انسان را محدود می کنه ، طوری که مجبوره به علت معلول های خسته کننده جهان پایبند باشه ، ولی در رئالیسم جادویی فرد خود را محدود به علت و معلول های جهان نمی کنه ، فرد جهانی را پدید می یاره با علت و معلول های خودش ، یعنی شاید دنیای واقع گرایی جادویی ، غیر منطقی به نظر بیاد ، ولی در عین غر منطقی منطقی این کتاب ها دارن ، دلیلش هم واضحه ، هیچ علت و معلولی بدون منطق پدید نمی یاد ولی در این ژانر نویسنده خود علت و معلول را پدید می یاره ، هرچند خود مارکز هرگز قبول نکرد که رئالیسم جادویی می نویسد ولی مطئناً سورئال نویس نبود که در داستانش شاهد بی منطقی باشیم! در شروع صحبت هایم باید به این نکته توجه کنیم که صد سال تنهایی پایه و اساس واقع گرایی را در اروپا شکست و موج نویی از رمان ها را وارد این کشور کرد.

وقتی از گابریل گارسیا مارکز سوال کردن هدف و مضمون کتاب صد سال تنهایی چه بود ؟ او فقط جواب داد ، فقط اتفاقات دوران کودکیش را به تصویر کشید و کار فوق العاده ای نکرده! از نقد صفحه به صقحه کتاب خود داری می کنم ، اسم ها زیاد است ، از این می ترسم که آنها را از ورق بیندازم و به این شاهکار لطمه بزنم ، بنابراین با دیدی کلی به کتاب نگاه می کنم یادم نمی یاد که نمایشگاه کتاب چه سالی بود ، ولی اولین کاری که کردم فکر کنم این بود که یکراست سراغ نشر نگاه رفتم و کتاب «صد سال تنهایی» را خریدم ، هفته بعد کتاب را تمام کردم ، ولی بعد از اون حداقل ده بار دیگه این کتاب را خوندم و هر بار بیشتر مضمون کتاب را در می کردم ،در آخر هم به این نتیجه رسیدم واقعا گابریل گارسیا مارکز رئالیسم جادویی نمی نویسد ، نوشته های او خود جادو هستند!

 تکرار مکرر در خوانده بارها دیده می شود.انگار سرشت خانواده بوئندیا نسل به نسل بدون هیچگونه تغییری به ودیعه و ارث گذاشته می شوند.مثل اینکه تکرار افراد در خانواده می بینیم و باقی ماندن افکار فرد خاصی از ابتدا داستان تا پایان داستان.باطن انها بدون هیچگونه دست خوردگی باقی می ماند و فقط قالب انها است که تغییر می کنند.این را از روس اسم های افراد هم می شود تشخیص داد.اسم هایی که برای پسران یا خوزده ارکادیو و یا ائورلیانو خوزه است و برای دخترانرمدیوس در صورتی که در صورتی که بیش از 20 شخصیت از همین خانواده در کتاب هستن.این نشان دهنده و سنبل این است که نویسنده به نوعی می خواهد تکرار را در خانواده به نمایش بگذارد.

 صحبت درباره شخصیت های کتاب بسیار پیچیده است و من سعی می کنم تمام انها را از اول شرح کنم.اما در ابندا از دو شخصیتی شروع می کنم واقعا در کتاب نقش پر رنگی در کتاب داشتند و بیش از صد سال عمر کردند.عمر دقیقی از انها در کتاب ذکر نشه است چون یکی از انها بعد از 110 سالگی شمردن سن هایش را کناز گذاشت و دیگری یادش رفته بود و هیچکس از پس مساحبش بر نیامده بود.یکی از انها ( اورسولا ) مادر خانواده بوئندا است و دیگری ( پیلارترانرا ) فالگیر معروف داستان است پایان خانواده بوئندا را پیش بینی کرده بود و از ابتدا داستان تا پایان کتاب در ان حضور داشتن و در اخر وقتی مرد وصیت کرده بود که انرا بدون قبر به خاک بیاندازد.هر دو انها نقش بسیار بزرگی در داستان داشتند.اورسولا کسی بود که تمام سعیش را حتی زمانی که کور شده بود و نگذاشته بود کسی متوجه شود انجام داد تا فرزندی در خانواده به دنیا بیاید که فاقد هر گونه نقصی باشد که البته به دلیل ناتوانی هایش اینکار نتوانست انجام دهد.اما پیلارترانزا ....

 وصیت نامه مارکز گارسیا گابریل ...

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام وتکه کوچکی زندگی به من ارزانی میداشت احتمالاْ همه آنچه را که به فکرم می رسید نمی گفتم.بلکه به همه چیزهایی که می گفتم فکر می کردم.اعتبار همه چیز در نظر من ؛نه در ارزش آنها که در معنای آنهاست.
 اگر تکه ای از زندگی می ماند کمتر می خوابیدم وبیشتر رویا می دیدم چون می دانستم هر دقیقه که چشمهایمان را بر هم می گذاریم ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم .هنگامی که دیگران می ایستند من راه می رفتم وهنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم.
 هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش می دادم واز خوردن یک بستنی لذت می بردم.اگر تکه ای زندگی به من ارزانی می شد لباسی ساده بر تن می کردم نخست به خورشید چشم می دوختم وسپس روحم را عریان می کردم.اگر دل در سینه ام همچنان می تپید ؛نفرتم را بر یخ می نوشتم وطلوع آفتاب را انتظار می کشیدم.
 روی ستارگان با رویاهای ونگوگ شعر را نقاشی می کردم وبا صدای دلنشین ترانه ای عاشقانه به ماه هدیه می کردم. با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارهایشان وبوسه گلبرگهایشان درجانم بنشیند.اگر تکه ای زندگی داشتم نمی گذاشتم حتی یک روز بگذرد؛بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم نگویم که دوستتان دارم. چنان که همه مردان وزنان باورم کنند.
اگر تکه ای زندگی داشتم در کمند عشق زندگی می کردم.به انسانها نشان می دادم که دراشتباهند که گمان می کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند. آنها نمی دانند زمانی پیر می شوند که دیگر نتوانند عاشق باشند! به هرکودکی دو بال می دادم ورهایشان می کردم تا خود پرواز را بیاموزند.به سالخوردگان یاد می دادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر می رسد.
 آه انسان ها، من این همه را از شما آموخته ام. من آموخته ام که هر انسانی می خواهد بر قلَه کوه زندگی کند بی آنکه بداند که شادی واقعی ، درکِ عظمت کوه است. من آموخته ام زمانی که کودکی نوزاد برای اولین بار انگشت پدرش را در مشت ظریفش می گیرد، برای همیشه او را به دام می اندازد. من یاد گرفته ام که انسان فقط زمانی حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه کند که باید به او کمک کند تا بر روی پاهایش بایستد. از شما من جیزهای بسیار آموخته ام که شاید دیگر استفاده ی زیادی نداشته باشند چرا که زمانی که آنها را در این چمدان جای می دهم، با تلخ کامی باید بمیرم.

نظرات 4 + ارسال نظر
احسان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:25

سلام دوست من

باید بگو این رمدیوس خوشگله بود که به خاطر زیبایی آسمانیش به آسمان صعود کرد نه ربکا.

نیوشا جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:45

ربکا نبود که پرواز کرد. رمدیوس بود.

مهسا یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:29

عجب وصیت نامه ی باحالی داشته کف کردم.ممنون

ریحانه دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:02

وصیت نامه محشری بود !!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد