نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن در حاکمیت دولتهای قرون وسطی مسألهای نیست که خاص جامعهء ایران بوده باشد، بلکه تلفیق دین و دولت و نقش مهم مذهب در مناسبات فرهنگی و تأثیر آن بر شعور اجتماعی-سیاسی جامعه، در همه جا، و در همهء نظامهای ماقبل سرمایهداری وجود داشته، بطوریکه در اروپا تا حوالی قرن چهاردهم میلادی، روحانی (کشیش) گنجینهء دانش را در اختیار داشت. نه اشراف سواد خواندن داشتند و نه روستاییان. کلیسا با قدرت سیاسی-اقتصادی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیت) نیز بود. در چنان شرایطی، جنبشهای اجتماعی، تفکراتِ فلسفی و عقایدِ سیاسی-اجتماعی رهبران و روشنفکران آزاداندیش، به ناگزیر، از صافی باورهای مذهبی میگذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت چنانکه در سراسر تاریخ اروپای قرونِ وسطی و حتی تا اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 میلادی، همه جنبشهای اجتماعی قبل از اینکه به شکل سیاسی ظاهر شوند بهصورت جنبشهای دینی بروز کردهاند از آن جمله است، جنبش بزرگ "آناباتیست"ها که قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را نفی و انکار میکردند.[1]
بررسی تاریخ فلسفه ایران در دوران اسلامی و خصوصاً شناخت جنبشها و جریانات ضدّاسلامی در این دوران، از اهمیت بسیار برخوردار است. در بررسی عقاید این جریانات و جنبشها به شرایط مذهبی-سیاسی حاکم بر جامعه و نیز بر محدودیتهای تاریخی پیدایش و رشد آن عقاید، باید توجهی اساسی داشت. در واقع، شرایط سخت مذهبی و سلطهء شریعتمداران بر اهرمهای قدرتِ سیاسی و فرهنگی، باعث میشد تا متفکران آزاداندیش و رهبران جنبشهای مترقی، عقاید اصلی خود را در لفافه یا نقابی از واژهها و مفاهیم عرفانی-اسلامی پنهان نمایند. از این گذشته، در شرایط سیاسی-فرهنگی قرون وسطی، وجود احزاب مترقی و مکتبهای مادی، ناشناخته بود و هرگونه ارتداد و یا الحادی به شکل "رفض دینی" تجلی میکرد. بهعبارت دیگر: در دورهای که مردم جز دین و الهیات، باورهای دیگری نمیشناختند، استفاده رهبران و متفکران آزاداندیش از لفافه مذهبی را باید اولاً: ضرورتی برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب شریعتمداران و ثانیاً: وسیلهای برای کسب پایگاهِ اجتماعی دانست.[2] بهطوریکه قبلاً نوشتیم[3]، بسیاری از آثار ادبی و اسناد تاریخی ما از ترس و بیم متفکران آزاداندیش در ابراز عقاید خود حکایت میکنند. مثلاً عبدالرّحمن جامی، در اشاره به حکومت واعظان و تسلطِ شریعتمداران، تأکید میکند: شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش نیست جز زرق و ریا قاعده اسلامش دام تزویر نهاده است خدا را مپسند که فتد طایر فرخندهء ما، در دامش[4] و یا: منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام نتوانیم، ولیکن به دل انکار کنیم[5] وقتیکه عارف معروفی چون جامی، در بیان افکار عرفانی خویش، دچار آنهمه محدودیت، ترس و تهدید بوده، بیشک شرایط برای بیان عقاید متفکران مترقّی و ضداسلامی، بهمراتب دشوارتر و خطرناکتر بوده است. در چنین شرایطی است که شاعر، ریاضیدان و متفکّر بزرگ، حکیم عمر خیام، یادآور میشود: اسرار جهان، چنانکه در دفتر ماست گفتن نتوان، که آن وبال سر ماست چون نیست در این مردم نادان، اهلی نتوان گفتن هرآنچه در خاطر ماست.[6] اینکه جمعیت اخوان الصفا در پنهان داشتن آراء حقیقی خود، آنهمه اصرار داشتند و در آغاز "رسائل" خویش به پیروان اصلی، هشدار می دادند تا آن رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند مگر "آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد".[7] اینکه رهبران نهضت قرمطیان در روابط درونی خویش از نوعی خط رمزی بنام "مقرمط" استفاده می کردند بطوریکه کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا رازی را فاش نسازد.[8] اینکه حلاج بعد از دوره تصوف و عرفان و پس از "مطالعه سخت کوشانه در ادیان و عقاید مختلف"[9] و پس از آشنایی با افکار اندیشمندان بزرگی مانند محمدبن زکریای رازی و ابن راوندی، در آخرین دوره زندگی خود، به نوعی الحاد رسیده و ضمن فعالیت های خویش، در کودتا علیه خلیفه عباسی دست داشته و در تمامت این دوران، در نامه های خویش به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می کرده بطوریکه بقول ابوعلی مسکویه: "جز نویسندگان و گیرندگان آن، کس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود".[10] اینکه عبدالرحمن جامی (عارف و عقیده شناس قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی) در بیان عقاید فرقه های صوفیه تأکید می کند: "در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند که شکل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افکار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراکی با تصوف نداشت و حتی مخالف آن بود".[11] اینکه مقدس اردبیلی (متوفی بسال 993ه/1584م) در ذکر ملحدان همین دوران، یادآور می شود که: "... اکثر ملحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیه) را، سپر و گریزگاه بداعتقادی و الحاد خود کرده اند..."[12] اینکه بسیاری ازمورّخین و عقیدهنگارها در بیان فرقههای الحادی و ضدّاسلامی، تأکید کردهاند که: هر چندگاه، یکی از این مفسدان بیدین و ملحدان شقاوتقرین، در لباس قلندری یا در سلک دراویش جلوهگر شده... آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت اظهار و آشکار کنند، لذا "برای صید مردم" دعوت خویش را در لباس مذاهب باطنی یا فرقههای صوفیه انتشار میدادند.[13] اینکه اشعار شاعران معترض و مترقی ما به زبان استعاره و کنایه سروده شده یا بسیاری از آثار نویسندگان و سرایندگان ما از زبان "وحوش" و در قالب داستان های شیر، روباه، گاو، زاغ و... (کلیله و دمنه) یا موش و گربه (عبید زاکانی) یا گرگ و سگ، گرگ و شبان (پروین اعتصامی) و یا از زبان سیر و پیاز، ماش و عدس، تیر و کمان، گوهر و سنگ (پروین اعتصامی) نوشته شده است. اینکه متفکر معروف دورهء مشروطیت، فتحعلی آخوندزاده، شیوهء خاصی در نگارش "مکتوبات" انتخاب کرده و آنها را تحت نامهای ساختگی "کمالالدوله" و "جلالالدوله" نوشته است و در ابتدای "مکتوبات" تأکید میکند که "اجازه ندارید به هیچکس نام مصنف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید" و یا "این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیت ایشان، وثوق کامل داشته باشید، نشان بدهید"[14]... همه و همه ناشی از فقدان آزادی و حاکی از حاکمیت استبداد سیاه و خشنی بود که بنام دین، هرگونه عقاید ترقیخواهانه یا مخالفی را بهعنوان الحاد یا ارتداد سرکوب میکرد: آزادیخواهان و متفکّران دگراندیش را زندهزنده میسوختند، سر میبریدند، پوست میکندند، دوشقه میکردند و یا با مقراض (قیچی)، پیکر آنان را پارهپاره میکردند. مؤلف کتاب "تاریخ آل سلجوق" در ذکر حکومت ملک محمد سلجوقی در کرمان (551-536ه/1141-1156 م) مینویسد: ملک محمد به غایت خونریز بود... زاهد عمانی را ملک، تعظیم بسیار می کرده، بابا می خواند. شیخ برهان الدین احمد کوبنانی گوید روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم که حد یک خروار (300 کیلو) کاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود. پرسیدم که این کاغذها چیست؟ ملک گفت : فتوای ائمهء شرع، هرگز هیچکس را نکشتم، الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است[15] مؤلف "تاریخ شاهی" نیز در باره اختناق حاکم در این دوران تأکید می کند: "مرد با زن خود -در جامه خواب- ترسیدی که سری گفتی یا رازی در عبارت آوردندی".[16] سیف بن محمد هروی در ذکر حوادث سال 700 هجری/1287م می نویسد: در این سال، ملک فخرالدّین حکم فرمود که عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی که به روز بیرون آید، شمسالدین قادسی که محتسب است، چادر او را سیاه کند و او را سر برهنه به محلتها و کویها برآرد تا تجربهء دیگران باشد... و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامت حدود شرع نبوی، در زنجیر کشید و بهکار گِل کشیدن و خشت زدن مأمور گردانید... و اکثر سیاست او به زندان و حزندادن و چوبزدن و گلکشیدن بودی و با وجود اینهمه امر به معروف و نهی از منکر، البته، هر شب آواز چنگ و نغمهء عود شنیدی و شراب صافی نوشیدی.[17] ابوالقاسم مسعود خجندی (فقیه شافعی) نیز برای کشتار باطنیان و دیگر فرقههای "ضاله"، دستور داد تا خندقها کندند و در آنها آتش افروختند... و باطنیان را میآوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش میافکندند و زندهزنده میسوختند.[18] خواجه نظامالملک در ذکر سرکوب قرامطه و باطنیان بهوسیله البتکین، سلطان محمود غزنوی و نوح سامانی یادآور میشود: در شهرها افتادند و هرکه را از ایشان می یافتند، می کشتند... پس، هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می کشتند و غارت می کردند تا چنان شد که در ماوراء النهر و خراسان، یکی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن که ماند در آشکارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند... و یکبارگی به زمین فرو شد.[19] تجربهها و سرکوبهای خونین فرقهها و جریانات ضدّاسلامی، به مبارزان و متفکران آینده آموخت که: "زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد". در چنین شرایطی است که حافظ تأکید کرده "هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش" و یا: در این وادی به بانگ سیل بشنو که صد من خون مظلومان بیک جو پر جبر یل را اینجا بسوزند بدان تا کودکان، آتش فروزند سخن گفتن کرا یاراست اینجا تعالی الله چه اسغناست اینجا[20] مولوی نیز در قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی شکوه کرد: احمقان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده در گلیم[21] و حافظ باز یادآور شد: مرغ زیرک بدر خانقه اکنون نپرد که نهاده است بهر مجلس وعظی، دامی[22] لذا، او به "رندان خرابات" توصیه می کرد: اگرچه باده فرح بخش و باد، گل بیزاست ببانگ چنگ مخور می، که محتسب تیز است در آستین مرقع، پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است[23] و یا: گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سر بریده، بند زبان ندارد ای دل، طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او، کس این گمان ندارد[24] یغمای جندقی (شاعر عصر قاجار) که از زاهدان و شریعتمداران انتقاد می کرد و می گفت: نه زاهد بهر پاس دین ننوشد می، از آن ترسد که گردد آشکارا وقت مستی، کفر پنهانش سرانجام برای حفظ جانش از تکفیر امام جمعه شهر، توبه کرد و سرود: ز شیخ شهر، جان بردم به تزویر مسلمانی مدارا گر بدین کافر نمی کردم، چه می کردم[25] در چنان شرایط سیاسی ـ مذهبی دشواری بود که فضل الله نعیمی (بنیانگذار فرقه حروفیه) برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب شریعتمداران و حامیان حکومتی آنان، اشاره کرد: تا به من ره نبرد کس بجز از من، هرگز در صُورهای پراکنده از آن میآیم[26] عمادالدین نسیمی (شاعر و متفکر حروفی) نیز در چنان شرایطی می گفت: مکن آه ای دل پر غم! بپوش اسرار دل محکم که نامحرم، خطابین است و می باید خموش آمد[27] بنابراین، روایت اسحق افندی می تواند درست باشد که تأکید کرد: "حروفیه، اسرار خویش را پنهان و حقیقت عقاید خود را کتمان می کنند چرا که بیم دارند علمای اسلام به حقیقت عقایدشان آگاه شوند و آنان را محو و نابود کنند".[28] پیدایش فرقه های باطنی و یا حتی پیدایش و رواج "تقیه" تنها با درک چنان شرایط سخت و دشواری، قابل توضیح و بررسی است.
استفاده از لفافه مذهبی و عرفانی در بیان عقاید، نشانه هوشمندی متفکرانی است که در برابر استفاده شریعتمداران از دین -بهعنوان حربهای علیه ابراز هرگونه آزاداندیشی- کوشیدند تا با همان سلاح (مذهب) علیه مذهب و پاسداران آن، عمل کنند. این امر (استفاده از لفافه مذهب و عرفان) با توجه به محدودیتهای تاریخی، درجهء آگاهی مردم و ظرفیت وجدان عمومی جامعه، تنها شیوهء ممکن مبارزه برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب و سرکوب شریعتمداران و پاسداران سیاسی آنان بوده است. گفتنی است که تعقید و تکلّف در کلام و استفاده از کنایه و استعاره در بیان عقاید، باعث میشد تا افکار حقیقی این شاعران و متفکّران برای اکثریت مردم جامعه ناشناس بماند. بههمین جهت، این کوششها و مبارزات با آنکه الهامبخش قهرمانیها و فداکاریهای بزرگ در نبرد با استبداد مذهبی و سیاسی شدند اما نتوانستند تا حد جنبشهای تودهای ارتقاء یابند بلکه در نهایت، بهصورت جریانات کمدوام فرقهای و روشنفکری ظهور کردهاند.
مسألهء مهم دیگری که در تحقیقات ایرانشناسان به آن توجهی نشده، مسألهء منحنی شخصیت متفکران و شاعران ایرانی در دوران اسلامی است. روشن است که شخصیت (یعنی: من اجتماعی و فرهنگی انسان) مقولهای ثابت و ایستا نیست، بلکه پدیدهای است متحوّل که در جریان روابط و حوادث اجتماعی، تکامل مییابد. بهعبارت دیگر، شخصیت ثمرهء تکامل اجتماعی-تاریخی و شخصی افراد است، محصولی است از یک روند اجتماعی و تاریخی که در جریان پراتیک و درک ارزشهای اجتماعی، شکل میگیرد و قوام مییابد. بر این اساس، ما معتقدیم که متفکران و شاعران آزاداندیش ایران در قرون وسطی بهخاطر سلطهء نهادهای مذهبی، در آغاز، شاعران و متفکران مذهبی بودهاند (و غیر از آن نیز نمیتوانستند باشند). ما تبلور این تفکّرات و تعلّقات مذهبی را در آثار اولیه همه شاعران و متفکران ترقیخواه در قرون وسطی، بهخوبی مشاهده میکنیم. در این باره کافی است که به ابنِ راوندی اشاره نماییم: ابن راوندی (معاصر حسینبن منصور حلاج) ابتدا متشرع و معتقد به اصول و عقاید اسلامی بوده و یکی از علمای بزرگ مذهبی بهشمار میرفت. راوندی در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی (خصوصاً شیعه) کتابهای فراوان تألیف کرد بهطوریکه این رسالات، مدّتها مورد استفاده شیعیان بود، اما او در آخرین دوران زندگی خود، از عقاید اسلامی برگشت و مرتد شد و در مخالفت با اسلام (و خصوصاً شیعه) کتابها و رسالات متعددی نوشت. او در کتاب "الفرند" قرآن را مردود دانسته و به تمام پیغمبران (خصوصاً به پیغمبر اسلام) تاخته است. راوندی در کتاب "الذامغ" تأکید میکند که "خدا، همچون دشمن خشمگینیست که داروئی جز کشتن او نیست". او پس از ارتداد از اسلام، مورد تکفیر و تعقیب شریعتمداران قرار گرفت و بهناچار متواری و مخفی گردید و در سال 301ه/913م در گمنامی و آوارگی درگذشت. او دارای 114 رساله و کتاب بود که متأسفانه امروزه اثری از آنها در دست نیست.[29] از این گذشته، حملات و هجومهای پیدرپی، دستبهدست گشتن حکومتها و سلطه و سرکوب شریعتمداران، باعث مواجیت (گوناگونی) عقاید فلسفی دانشمندان میگردید. وجود نظرات گوناگون در بارهء دین و فلسفه هستی در آثار بسیاری از شاعران و متفکران ایرانی، ناشی از شرایط گوناگون و دشوار سیاسی-اجتماعی آنان بوده است.
اینکه با تکیه بر پیشدادههای یک ذهنیت اسلامزده و آسان طلب، کشمکشهای خونین اصحاب فقه و اهل فلسفه در سرتاسر تاریخ فلسفه ایرانی را ندیده بگیریم و یا آنرا تا حد یک "اختلاف داخلی برای حفظ اسلام" تنزل دهیم و یا همهء کشمکشهای فکری و فلسفی متفکران ایرانی را "دینی" و "اسلامی" بخوانیم تا براساس آن، "دینیت" یا "اسلامیت فرهنگ ایرانی" را استنتاج نمائیم، و یا مثلاً با تورقی در "دیوان حافظ" او را یک "صوفی" یا "عارف ربّانی" و یا "مسلمان دوآتشه"ای بنامیم که "قرآن را به چهارده روایت میخوانده" و... نه تحقیق و پژوهش علمی است و نه واقع نگری تاریخی.[30] مهم اینست که نشان دهیم در پس پشت این فرهنگ، چه کوششها و تلاشهائی علیه این بهاصطلاح "اسلامیت" صورت گرفته و شرایط، شکل و شیوهء ابراز این تلاشها و مخالفتها در آن دورانِ سخت تاریخی یا بهقول حافظ در آن "شب تاریک و بیم موج و گردابی (چنان) هائل" چگونه بوده است. مهم اینست نشان دهیم که حافظ در طول زندگی پرآشوب و خصوصاً در آخرین دورهء حیات ادبی و اجتماعی خویش، چه سیر و سلوکی کرده و بهاصطلاح صوفیه، چگونه "طی طریق" کرده است، زیرا خوانندهء نکتهبین در اشعار حافظ ابیات فراوانی مییابد که بهروشنی گرایشهای مختلف و گاه متناقض حافظ در برخورد با مذهب و فلسفه هستی را نشان میدهند. بهعنوان مثال: او تأکید میکند که در مکتب "پیر مغان" (پیشوا و رهبر زرتشتی) به معرفت و آگاهی رسیده و از جهل و گمراهی نجات یافته است: آن روز بر دلم در معنا گشوده شد کز ساکنان درگه پیر مغان شدم[31] و یا: بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند[32] بر این اساس، حافظ، ضمن قبول "حکایت معقول پیر مغان" عذر و امتناع خویش را از پذیرش قول فقهای اسلامی ابراز می کند: پیر مغان حکایت معقول می کند معذورم ار محال تو باور نمی کنم[33] یا: دولت پیر مغان باد که باقی سهل است دیگری گو برو و نام من از یاد ببر[34] و یا: حافظ! جناب پیر مغان مأمن وفا است من ترک خاکبوسی این در نمی کنم[35] و اینچنین است که حافظ می کوشد تا "آئین دین زرتشتی" را دوباره زنده کند: بباغ، تازه کن آئین دین زرتشتی کنون که لاله برافروخت آتش نمرود[36] در واقع، تحقیقات موجود از جدائی قاطعی که میان افکار اولیه شاعران و متفکران و آثار دوره کمال آنان موجود است، غافل اند. بعنوان مثال: نظامی گنجوی در نخستین دورة شاعری، یک مسلمان متعصب و متعبد است (کتاب مخزن الاسرار)، در اواسط دوران زندگی، شاعری هوسباز، پرشور و بزمی است (منظومه هفت گنبد) و در پایان زندگیش، شاعر فرزانه و وارسته ای است که در جستجوی "آب حیات" و نوعی "مدینه فاضله" می باشد (منظومه اسکندرنامه). بنابراین در بررسی زندگی و آثار شاعران و متفکران ایرانی در قرون وسطی، دوره بندی عقاید آنان، لازم و ضروری است.
نکتهء دیگر در بررسی عقاید شاعران و متفکران ایران در قرون وسطی، درک تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی در آثار این متفکران است. بهعبارت دیگر، تعریف یا تمجید از حضرت محمّد یا علی و امام حسین -لزوماً- دلیلی بر اعتقادِ فلسفی شاعران و متفکّران این دوران به خدا یا اسلام نیست، بلکه این امر، ضمن رعایت افکار عمومی، ناشی از یک گرایش اجتماعی بوده است، همچنانکه شاعرانی چون عارف قزوینی در اشعار خویش از لنین یاد نموده و او را ستایش و تمجید کردهاند.[37]
چنین تفسیری از تاریخ اجتماعی و ادبی ایران بعد از اسلام، امروزه معقولتر و پذیرفتنیتر است، چرا که فجایع هولناک و قرونِ وسطائی سالهای اخیر، ما را با واقعیتهای تلخ و سهمگینی روبرو ساخته است که قبلاً در مطالعات و بررسیهای خویش به آنها بیاعتنا و بیتفاوت بودهایم. در پرتو تجربههای امروز، اینک بهتر و روشنتر میتوانیم به شرایط دشوار سیاسی-مذهبی و پیچیدگیهای اجتماعی-فرهنگی دیروز آگاه شویم. بر این اساس است که بازخوانی متون ادبی و منابع تاریخی، امروزه، چشماندازهای نوینی را برای درکِ تاریخ اجتماعی ایران در برابر ما خواهد گشود.
* * *
افزوده ها و یادداشت ها: 1- در باره جنبش آناباتیست ها، نگاه کنید به: Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258. 2- این مسئله، خصوصاً باید مورد عنایت نویسندگانی باشد که ضمن بی توجهی به شکل عمومی (دینی) جنبش های اجتماعی در قرون وسطی و متهم کردن "اسلامیت" فکر و فلسفه ایرانی در این دوران، از عقاید ضداسلامی و ترقیخواهانه ای که در پشت این به اصطلاح اسلامیت نهفته است، غافلند. در این باره -خصوصاً- مقالات بابک بامدادان(آرامش دوستدار) در نشریه الفباء، شماره های 2-4؛ نشریه زمان نو، شماره های 10 و 11 قابل ذکر است. 3- اسلام شناسی، ج 2 (پندار یک "نقد")، صص 38-40. 4- دیوان کامل جامی، به اهتمام هاشم رضی، غزل 739. همچنین نگاه کنید به غزل 1070: از زرق و حیله، دام به هر سو نهاده اند ............. تا آورند مرغ دل جاهلی به دام 5- دیوان کامل جامی، غزل 1092. 6- رباعیات خیام، بکوشش حسن دانشفر، ص184. همچنین این رباعیات: خورشید به گل نهفت می نتوانم ............... و اسرار زمانه، گفت می نتوانم از بحر تفکرم برآورد خرد ............... دری که ز بیم، سُفت می نتوانم ( خیام، ص168) ای مفتی شرع، از تو پرکارتریم .............. با این همه مستی، از تو هشیارتریم تو خونِ کسان خوری و ما خون رزان ............... انصاف بده، کدام خونخوارتریم ( خیام، ص224) 7- رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج1، صص42 و43. انجمن اخوان الصفا (برادران روشن) از نخستین کانون های علمی و فلسفی در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تکفیر و تعقیب شریعتمداران، ناشناخته اند. اما عقاید آنان، مشتمل بر 52 رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در باره ریاضیات (بعنوان ریشه همه علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و... می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعکس است. بطور کلی: اخوان الصفا معتقد بودند که: فلسفه، فوق شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد. آنان، عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند. آنان بخاطر شرایط دشوار مذهبی-سیاسی، عقاید واقعی خویش را در لفافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا ، 12 جلد، بیروت 1377ق/1957م؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، صص319-332؛ مقاله محمدتقی دانش پژوه، مجله مهر، شماره هشتم، صص353-357 و 605-610 و 709-714؛ حلاج، علی میرفطروس، چاپ چهاردهم، صص76-77. Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103. 8- نهضت قرمطیان یکی از بزرگترین جنبش های اجتماعی و ضداسلامی در قرن سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است، رهبران و بنیانگزاران این نهضت، ایرانی بوده اند. این نهضت، با یک تشکیلات منظم و مخفی و با رادیکالیسم سیاسی-اجتماعی خویش در سازمان سیاسی اسلام "نیروئی هول انگیز" بشمار می رفت. بسیاری از محققان تاریخ اسلام، از جنبش قرمطیان بعنوان جنبشی با "تمایلات کمونیستی و انقلابی" یاد می کنند. از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفة یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر کردند. قرمطیان در حمله به "خانه کعبه" ضمن مصادره اشیاء و جواهرات درون کعبه، حجرالاسود را از کعبه جدا کرده و به یغما بردند. نگاه کنید به: تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص97-113؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیه، سامی العیاش، صص67-248؛ حلاج، صص70-84. نگارنده امیدوار است که در آینده، کتاب مستقلی بنام "نهضت قرمطیان" منتشر کند. 9- دیوان حلاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص84. 10- تجارب الامم، ج1، ص81. 11- نگاه کنید به: نفحات الانس، صص 13-17. 12- حدیقة الشیعه، صص575 و600. 13- از جمله نگاه کنید به: الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص169؛ نقاوة الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص514؛ روضة الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج8، ص275؛ عالم آرای عباسی، اسکندربیک منشی، ج1، ص473؛ کامل، ابن اثیر، ج13، صص68 و90؛ سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص285؛ بستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص417. 14- نگاه کنید به کتاب ارزشمند فریدون آدمیت: اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص110 و 230-234 و237. 15- تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص34؛ سلجوقیان و غز در کرمان، صص44-45. 16- تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص87. مقایسه کنید با: سلجوقیان و غز در کرمان، ص39؛ عالم آرای عباسی، ج3، ص1109. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاکم بر این دوران نگاه کنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج3، صص166-168؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص511. 17- تاریخ نامه هرات، سیف بن محمد هروی، صص441-442. 18- نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص212. 19- سیاست نامه صص263-264 و 272-273. محمدطاهر قمی (متوفی به سال 1098ه/1688م) در ذکر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود که: "آنان عقاید خویش را آشکارا نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند": تحفه الاخیار، ص3، برای آگاهی از شیوه های شکنجه و کشتار متفکران و آزادیخواهان از جمله نگاه کنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج1، ص164؛ تاریخ گردیزی، صص184 و251 و291 و391؛ عالم آرای عباسی، ص473؛ تذکره میخانه، ملا عبدالنبی فخرالزمانی، ص616؛ جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان(نقطویان)، علی میرفطروس، صص69-70 و97-98، 105 و107؛ ارمغان، مقاله "کشتار وحشتناک اسماعیلیان"، عبدالرفیع حقیقت، مهر و آبان 1355، صص 375-383؛ حلاج، صص110ف112 و114 و230 و250. 20- دیوان حافظ، به تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی، ص274. 21- مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص360. 22- دیوان حافظ، ص250. 23- دیوان حافظ، ص11. 24- دیوان حافظ، ص61. 25- نگاه کنید به: غزلیات یغمای جندقی، ص6؛ تذکرة اختر، احمد گرجی نزاد تبریزی (اختر)، ج1، ص748؛ تذکرة منظوم رشحه، تصنیف محمدباقر رشحه اصفهانی، ص82. 26- دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی، ص19. 27- همان مأخد، ص87. 28- کاشف الاسرار و دافع الاشرار، ص5. 29- برای آگاهی بیشتر در باره ابن راوندی، نگاه کنید به: من تاریخ الالحاد فی الاسلام، عبدالرحمن بدوی، صص75-188؛ خاندان نوبختی، عباس اقبال آشتیانی صص87-94؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یارشاطر، ج4، صص571-573؛ بیست گفتار، مهدی محقق، صص189-228؛ حلاج، 122-126؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، مقاله رضا رضازاده لنگرودی، صص 531-539. 30- در باره "قرآن خوانی حافظ" و حدود صحت تاریخی این ادعا، نگاه کنید به مقاله ارزشمند دکتر باستانی پاریزی، "حافظ چندین هنر" در: حافظ شناسی، ج7، صص34-36 و40-42 و73. 31- دیوان حافظ، ص206. 32- دیوان حافظ، ص114. 33- دیوان حافظ، ص204. 34- دیوان حافظ، ص129. 35- دیوان حافظ، ص204 همچنین نگاه کنید به غزل صفحه 223. 36- دیوان حافظ، ص103. اصطلاح "پیر مغان" را، حتی اگر مانند برخی از محققان، بمعنای "پیر خرابات"، "پیر طریقت و عرفان" و... تعبیر کنیم، باز، بکار بردن این اصطلاح از طرف حافظ نشان دهنده موضع گیری روشن و مخالف او علیه شریعتمداران و باورهای مذهبی حاکم است. مضافاً اینکه می دانیم: آخرین شعرهای حافظ در هجوم اوباش و پاسداران دین به خانه اش بوسیله زنان خانه "بخاطر وحشتی که بدیشان دست داده بود" از میان رفت و از ترس اینکه "مبادا از آن (شعر) ها مضرتی به حافظ رسد، جمیع مسودات را پاره پاره کردند و در آب شستند". این روایت مهم -که از تذکره "عرفات العاشقین" (تقی الدین اوحدی) نقل شده- به ترتیب، در مقدمه حافظ یکتایی، انجوی شیرازی و شاملو آمده است. با همه انتقادی که بر شیوه تدوین و تصحیح "حافظ شاملو" وارد است، باید گفت که احمد شاملو نخستین کسی است که به دوره بندی اشعار حافظ توجه کرده است. شاملو براساس روایت اوحدی، اشعار موجود حافظ را "تنها مشتی سروده های بی خطر یا کم خطر که حافظ می توانسته به این و آن نسخه دهد" می داند: دیوان حافظ، مقدمه احمد شاملو، صص35-36 و49. برای آگاهی از اوضاع اجتماعی-سیاسی و مذهبی زمان حافظ نگاه کنید به: مطلع سعدین و مجمع بحرین، کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، قسمت اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، صص290-299؛ حافظ، مقدمه انجوی شیرازی؛ تاریخ عصر حافظ، دکتر قاسم غنی؛ از کوچه رندان، دکتر عبدالحسین زرین کوب، خصوصاً صفحات 57-74. 37- عارف قزوینی ابتداء در لباس روحانیت بود و تحت تأثیر ترک های عثمانی، شعر "اتحاد اسلام" را سرود، اما پس از مدتی، با پیروزی انقلاب بلشویک ها در روسیه، بسوی لنین جلب شد و در ستایش او چنین سرود: ای لنین، ای فرشته رحمت ................ کن قدم رنجه، زود، بی زحمت تخم چشم من آشیانه تست ................ هین، بفرما که خانه خانه تست نگاه کنید به: از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج2، صص349-350 و351؛ دیدگاه ها، علی میرفطروس، صص 53-54 و مقایسه کنید با شعر "مدح مولای متقیان علی" سروده نیمایوشیج که از شعرهای اولیه اوست و گویا بخاطر تعریض (یا تعرض) گروهی متعصب از بی اعتنائی نیما نسبت به حضرت علی سروده شده است زیرا که در آغاز قطعه، نیما خطاب به "مدعی" می گوید: گفتی ثنای شاه ولایت نکرده ام .......... بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است نگاه کنید به: مجموعه آثار نیما، دفتر اول، بکوشش سیروس طاهباز، ص635. قابل ذکر است که فرخی یزدی نیز ابتداء گرایش های اسلامی داشته و در مدح اسلام، شعر می سروده همچنانکه ابوالقاسم لاهوتی نیز قبل از گرایش به کمونیسم، ابتداء در کسوت "اهل دین" بوده است. نگاه کنید به: دیوان فرخی یزدی، صص 191-193؛ دیوان لاهوتی، مقدمه، ص16. با سپاس از دوست عزیزم داریوش کارگر، که این دو مورد را به من یادآور شده است.
مروری اجمالی بر زندگی عارف شهید سید عمادالدین نسیمی
حدود هفتصد سال پیش ،همزمان با عصر حافظ، در سیاهترین دوران تاریخ ایران که تیموریان خونخوار بر ایران حکم میراندند و از اجرای هیچ ظلم و جور و جنایتی ابا نداشتند و کسی را یارای مقابله با ایادی و سرسپردگان آنها نبود و تمام مردم از ترس قدارهبندان بیرحم و بیپروای حکومت تیموری در لاک خود خزیدهبودند و آشکارا به ظلم آن وحشیان بیابانگرد که از بخت بد ، زمام امور کشور باستانی ایران را در دست گرفته بودند، تن در داده بودند و هیچ امیدی به رهائی نداشتند، مردانی ظهور کردند که با سلاح سرخ تفکر به میان تودههای تحت ستم آمدند و در عرض مدت کوتاهی سراسر قلمرو پهناور تیموریان و کشورهای اسلامی را تحتالشعاع افکار و اندیشههای خود قرار دادند و انقلابهای عظیمی در تمام شهرها و روستاها بوجود آوردند که نهایتاَ باعث سرنگونی تیموریان و پایان دادن به استبداد وحشیانه آنها شد و البته خود نیز در این راه فدا شدند و به اتهام کفر و زندقه و ارتداد به فجیعترین روش کشته و سوزانده شدند. این مردان بزگ عرصهی عشق و عرفان که در آن زمان ، نام بردن از آنها و خواندن شعرشان مساوی با شکنجه و اعدام بود و در آن زمان ، علیرغم سادهزیستی و سعی در گمنامی ، نامی عالمگیر داشتند کسانی نبودند جز یک استاد و شاگرد بنامهای نعیمی و نسیمی و پیروان خاص و عام آنها که در تمام آبادیها ،مخصوصاَ در آذربایجان ، پرچم مبارزه را به دوش کشیده بودند و بر علیه جلادان تیموری که علاوه بر تمام ظلم و اجحافات ، حدود چهل نوع عوارض و مالیات از مردم میگرفتند و یا به زور از انبار و انبان مردم میربودند و حتی نوامیس مردم از دست آنها در امان نبود مبارزه میکردند.
امروزه رسم شده دربارهی هر شاعر و هنرمندی که میمیرد میگویند: بزرگترین شعر و هنرش، زندگیاش بود، به راستی درباره نسیمی چه باید بگوئیم؟ حیفم میآید که از این جملهی کلیشهای و لوث شده برای نسیمی استفاده کنم. او حتی بزرگتر از آن است که او را عارف ( با معنا و مصادیقی که در فرهنگ و ادب ما دارد) بنامیم.
برای بررسی شخصیت و آثار و افکار او ناچاریم خود را در موقعیت زمانی و تاریخی او قرار دهیم. روزی که برای آگاهی دادن و تهییج مردم به منظور احقاق حق انسانی و الهی خود و مبارزه با استبداد سیاه و خفقان متراکم حکومت تیمور لنگ و جانشینان و ایادی خونخوار و بیرحمش هیچ راهی جز آفرینش دوبارهی انسان در «رستاخیز کلمات» نبود، آنهم نه در قالب قضیههای فلسفی خشک و خشن و نصایح و اندرزهای تکراری و نخنما شده، بلکه در قالب زیباترین و لطیفترین کلمات غنائی ملموس و محسوس، در قالب شعرهائی عمیق و مرتفع و در عین حال ساده و صمیمی و خودمانی، در قالب غزل : شورانگیزترین فرم گفتگوی عشاق و دلدادگان که هرکسی یکبار آن را در زندگی خویش تجربه کردهاست، و ارائهی معشوقی جدید که دور از دسترس نیست: یعنی خود انسان که خداوند نیز او را بعنوان خلیفهی خود برگزیده و در آفرینش او به خود تبریک گفته و ملائک را به سجدهی او واداشته و هنوز هم اگر جای واقعی خود را در کائنات بیابد مسجود ملائک و موضوع تبریک خداوند است. با این حال، چنین موجود عظیمالشانی چرا باید برده و بندهی درباریان دیوسیرت باشد و زیر پای آنها لجنمال شود و حتی قدرت کوچکترین اعتراضی نداشتهباشد و از اینها بدتر اینکه تمام این پلشتیها و شوربختیها را خواست و اراده و مشیت خداوند بداند و بر آنها نیز شکر و تیمورها را دعا کند (چنانکه برخی از ارباب ادیان و مذاهب او را چنین آموختهاند و رستگاری او را نیز در همین میدانند). به همین خاطر است که نسیمی نه فقط تحت تعقیب حکومت بلکه مورد تحقیر و تکفیر برخی از متیدنین نیز قرار گرفته و قرنهای متمادی توسط حاکمین فکری بایکوت شده است. در اصل، افکار و عقائد این اسوهی بزرگ آزادگی و آزاداندیشی با مذاق هیچ حکومتی سازگار نیست چون همیشه با مطرح کردن شخصیت واقعی انسانها، آنها را به مبارزهای دائمی (و با نشاط) بر علیه تمام طواغیت درون و برون فرا می خواند و کلاس خودشناسی و شیطان شناسی و جهاد اکبر او را هرگز پایانی نیست، و لذا اگر بگوئیم که نسیمی شاعر نبوده ولی از شعر بعنوان یکی از حربههای جهاد مقدس خود بهره میجسته بیراه نگفتهایم و اگر بگوئیم که بزرگترین شعرش، زندگیاش بوده حق مطلب را دربارهی تمام ابعاد شخصیتی او ادا نکردهایم، چون او نه خود را شاعر می دانسته و نه مثل بسیاری از شاعران گرانقدر کهن، دربار و درباریان را مدح گفته و نه تمایلی به ذکر و درج نامش در انجمنها و تذکرهها داشته است. کدام انجمن و تذکره و کاتب دولتی حاضر بوده نام یک شاعر یاغی تحت تعقیب آوارهی بدنام و تکفیر شده را در رکوردهای گینز خود ثبت و ضبط کند مگر بخاطر بدنامتر کردن او؟! او در شعر بدنبال نام و نان وصنعتگری و نوآوری نیست و فقط هدف مقدسش را بوسیلهی شعر دنبال میکند و البته بخاطر رعایت حال مخاطب، تمام رازها و برداشتهایش را نیز نمیتواند به منصهی ظهور برساند ولی در هر حال نمی تواند بی گفتار بنشیند:
منم تفسیر نطق حق که در اشیا شوم ناطق
محال است و این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
من مظهر نطق و نطق حق ذات من است
وندر دو جهان، صدای اصوات من است
از صبح ازل ، هرآنچه تا شام ابد
آید بوجود (و) هست ، ذرات من است
بدون شک یکی از معدود کتب شعری قدما که مدح هیچ شاهی در آن وجود ندارد دیوان نسیمی است چون از دولت عشق به جائی رسیده که تمام افلاک را غلام خود میداند:
تا به فضل حق، نسیمی بندهی عشق تو شد
چرخ و ماه و زهره و خورشید هستندش غلام
و این عشق خونین و آتشین، سابقه در خاطرات ازلی او دارد. او با دلبر ازلی چنان سر و سّری دارد که میداند معشوق هم این مست جام اناالحق را در عرش بر دار خواهد کرد:
من که ز مجلس ازل، مست اناالحق آمدم
چون نزند شه ابد، بر سر عرش، دار من
ز جام عشق تو بودم خراب و مست، آندم
که امر منشی «کن» کاف و نون به هم میزد
به هر داغی و هر دردی که میخواهی بکش ما را
که ما را نیست از عشقت، دلآزاری و بیزاری
عاشق مورد نظر نسیمی ، فردی شکست خورده و گوشه گیر و سرخورده و بی مسئولیت نیست، انسانی است شاداب و راضی و عصیانگر که در هجران به وصل رسیده و دل از دو عالم برکنده و به مقصود که «رفتن» و «نه رسیدن» است رسیده است:
خواهی که گذر کنی ز کونین
خون میخور و جان فشان و خوش باش
پروانهی وصال حریم تو عاشقی است
کز نور شمع روی تو دارد هدایتی
دامن ترا رسد که فشانی ز کائنات
ای عاشقی که دامن دلبر گرفتهای
دارد نسیمی از همه عالم ترا و بس
ای اولی که هیچ نداری نهایتی
شادی ما، در دو عالم جز غم عشق تو نیست
زان، به نو هرساعت از عشقت، غمی میبایدم
عشق می بازیم با حسن و رخ خود جاودان
زانکه عاشق ما و معشوق نهان ما بودهایم
ذوق عیشی که بدان دست سلاطین نرسد
از وصالت من درویش گدا یافتهام
از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد
آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست
با آنکه جور حسن تو بر من ز حد گذشت
صد شکر میکنم که ندارم شکایتی
و نکتهی مهم این است که نسیمی در تمام اینگونه ابیات میخواهد عزت نفس و مناعت طبع و کرامت انسانی را به مخاطبان القا کند و ارزش وجودی آنها را به یادشان بیاورد
عشق کل با نُه سپهر و چار ارکان و سه روح
وان که زین هرچار میزاید نهان، ما بودهایم
منم سیارهی گردون، منم شش حرف کاف و نون
چرا از سیر خود ، یکدم ، منِ سیّار بنشینم
چون به سرّ «کنتُ کنزاَ» ما به حق بردیم راه
همچو خورشید از دل هر ذره ای پیدا شدیم
و بخاطر همین عظمت روحی است که بعضی از اکابر ازمنه مختلف، تفکرات او را خطرناک تر از تفکرات حلاج میدانستند. ولی واقعیت امر آن است که آنها نه حرف حلاجها را فهمیدند و نه حرف نسیمیها را و یا بهتر بگویم در برابر حرفهای ساده و بیپیرایهی این بزرگان که باعث تخته شدن بسیاری از دکانها شدند، خود را به نفهمی زدند تا کودک تاریخ از خواب گران بیدار نشود و آسایش ظلمتگستران را نیالاید، وگرنه بقول شیخ شبستر :
روا باشد انالحق از درختی
چرا نبْود روا بر نیکبختی؟
خداوند بر شجری در طور سینا اجازت داد و او به جای خداوند تکلم کرد، پس اشرف مخلوقات که خداوند از روح خودش در او دمیده و اسما را به او آموخته و از او میثاق گرفته، چگونه نتواند؟
نسیمی ، غبار را از آئینه ای که در دست مردم بود زدود و آنها را دوباره به خودشان معرفی کرد. کاری که نسیمی کرد این بود که حدیث «من عرف نفسه .....و کنت کنزاَ مخفیا....» را از کنج مدرسهها و خانقاهها به میان مردم کشید و بدون شعار دادن و غوغاسالاری حزبی و تفلسف و کلاس گذاشتن و مرید جمع کردن و نصیحت کردن خشک و خالی ، «خود» واقعی آنها را به خودشان نشان داد و همین و بس.
خودشناسی حق شناسی شد به قول مصطفی
در شناسائی نفست، «من عرف» چون رهبر است
گوهر گنج حقیقت به حقیقت مائیم
نور ذات جبروتیم که در اشیائیم
گوهر دریای وحدت، آدم است ای آدمی
گر چو آدم سّر اسما را بدانی ، آدمی
دلا با وصلش ار خواهی که ذات متحد گردی
وجود هر دو عالم را نثار روی دلبر کن
بقیه کار را مردم ، خودشان کردند. اینکه ماشین جنگی تیمور در اوج اقتدار از کار بیفتد و حتی ولیعهد او، شاهرخ، توسط مرد کپنک پوشی ترور شود و سوء قصد به جان حکام و درباریان و صاحب منصبانی که تا قبل از آن، جزو مقدسین و تابوهای مردم بودند شایع گردد و.. و... تمام اینها را باید از ثمرات آموزه های شیخ فضلالله نعیمی و شاگردش سید عمادالدین نسیمی که پس از شهادت استاد در بعضی موارد حتی از استاد هم تاثیرگذارتر بود دانست.آیا این معجزهی تاریخی ثمرهی کلاسهای انسان شناسی نسیمی که تمام آینه ها را طوفانی کرد، نیست؟ به راستی در آن زمان که حتی موحدین بر سر جبر و اختیار و غیره با هم درگیر بودند و کتب مقدس و احادیث انبیا و اولیا را فقط برای منکوب و سرکوب کردن هم بکار می گرفتند با کدام آرمان و عقیده و تفکر و سلاحی بجزهمین نحلهی فکری نعیمی و نسیمی میشد بزرگترین حکومت نیمهوحشی جهان را به زانو درآورد؟ برای این سؤال هیچ پاسخی نیست مگر اینکه صورت مسئله را پاک کنیم و بگوئیم : اصلاَ چه نیازی به مبارزه بر علیه تیموریان بود که بخواهیم راه صحیحش را پیدا کنیم؟
نهضت سربداران حروفی و استفاده رمزی از حروف و اعداد
اعتقاد به رمزدار بودن حروف و اعداد، بحثی نیست که توسط حروفیان آغاز شده باشد، این نظریه را در فحوای کلام معصومین (ع) و بعضی از تفاسیر قرآن کریم نیز میتوان یافت. بر اساس این نظریه کل موجودات، و در رأس آنها ، انسانها اعداد و حروف کتاب آفرینشند و هرکدام نقش و جایگاه ویژهای در کاینات دارند و نام آنها نیز دارای اسرار و رموزی است که از مکنونات وجودی آنها خبر میدهد چون آفرینش کاملاَ منظم و هدفدار است و هیچ موجودی به عبث خلق نشدهاست. این عقیده چیزی نیست که معتقدانش را تحت پیگرد و آزار و شکنجه و اعدام قرار دهد. علت تحت تعقیب بودن حروفیه را باید در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنها جستجو کرد. آنها نه دین تازهای آوردند و نه حرف جدیدی را در مورد اسرار حروف و اعداد مطرح نمودند بلکه فقط با توجه به جاذبههای این موضوع و مقبولیت آن در نزد مردم، بررسی رازناک بودن حروف را گسترش دادند و انسانها را به تفکر و تدبر و تعمق در پدیدههای خلقت و علت آفرینش واداشتند و از این طریق ، آنها را به کنکاش در مسائل سیاسی و احتماعی نیز ترغیب و تشویق نمودند. شاید علت خاص این نامگذاری در آغاز، بخاطر استفادهی اعضای نهضت حروفیه از کلمات و اعداد بعنوان رمزهای عملیاتی و فعالیتهای زیرزمینی بوده که بوسیلهی آن یکدیگر را شناسائی میکرده و پیامهای رهبران خود را رد و بدل مینمودهاند هرچند اینگونه استفادههای رمزی از کلمات و حروف و پیامهای سربسته قبل از آنها نیز رواج داشته و منحصر به حروفیه نمیشده است. لذا خلاصه کردن فعالیتها و تفکرات حروفیان را در تصوف افراطی و سر و کار داشتن با علوم غریبه و افعال عجیبه! بیشتر نوعی حقیقت گریزی و خلاص کردن خود از پرسشهای مطروحه توسط آنها، به حساب میآید. سانسور شدن تاریخی افکار و فعالیتهای سربداران حروفی (بخاطر اینکه روزی خطرناکترین دشمنان یک حکومت بودهاند) از یکطرف، و افسانه سازیها و اسطوره سازیهای عاشقان و پیروان آنها در طول تاریخ باعث شده که چهرهی واقعی نهضت حروفیه و رهبران آنها همیشه در هالهای از ابهام قرار گیرد و هر تحقیق و پژوهش جدیدی نیز با افسانه سازیهای جدید همراه شود و وجود آنها را بیش از پیش مبهمتر و یا اسطورهایتر نشان دهد اما بزرگترین اسنادی که میتواند ما را تا اندازه ای به حقیقت نزدیک کند همانا آثار مکتوب آنان و بخصوص اشعار سید عمادالدین نسیمی است که البته تمام حرفها را در اشعارش نزدهاست.
نسیمی یک «حروفی» است، آنهم نه یک حروفی ساده ، بلکه یک رهبر رازدان و راهگشا. او از شعربعنوان یک «رسانه و پوشش» استفاده میکند، لذا بدون شک رازهای بزرگی را در لابلای سطور و حروف دیوان خود نهفته دارد که دست غیر به آن نمیرسد.
با غیر نمیگویم سّر سخن عشقش
گر شرح رموز غیب، اغیار نداند ، به
اشعار نسیمی را صد معجزه است امّا
گر سّر ید بیضا ، سحّار نداند ، به
مُصحف حسن دلبرم، هست دو چارده ولی
سی و دو است از آنکه آن ماه دو و چهار من
از لوح روی دلبران، یک سطر حرف حق بخوان
اسرار «ما اوحی» بدان از چار و هفت و چار او
ذات اشیا با مُسّمای الف
همچو«با» با ذات حق، ملحق نگر
زخمها دارم ز عشقش بر جگر، لیکن چو نی
پیش هر نامحرمی ، نتوان به آواز آمدن
این اسرار و رموز، هم می تواند در باطن اشعارش تعبیه شده باشد و هم در ظاهر و صورت آنها که البته با توجه به کلیدهائی که در بعضی جاها گذاشته شاید راز گشائی قسمتی یا تمام دیوان کار مشکلی نباشد ولی بدون در نظر گرفتن این نکته هم ، دیوان نسیمی آنقدر جاذبه و کشش و اسرار ملکوتی دارد و آنقدر به انسان عظمت و غرور و افتخار میدهد که اگر کسی با آن انس گرفت هرگز نمیتواند از آبشخور فکری دیگری ـ جز کلام وحی و معصومین - گوارائی یابد.
نسیمی نفخهی عیسی، در اشیا می دمد هر دم
بیا ای زنده ، گر مشتاق انفاس مسیحائی
چون نسیمی رستگارست از فنا و از عدم
هر وجودی را که از تفسیر نطق حق بقاست
چون شدیم از«نکته» چون عیسی و موسی باخبر
نوح را کشتی و اهل شرک را دریا شدیم
شرق هویت : نسیمی و قرآن و اهلبیت
در حقیقت، بحران هویت دنیای امروز و سرگشتگی انسان معاصر که برای یافتن ذرهای هویت و آرامش به هر خس و خاشاک فلسفی و فکری چنگ میزند اقتضا میکند این قبیل آثار را مورد مداقه قرار دهیم و از طریق رسانهها بخصوص صدا و سیما، نسیمیها را بشناسیم و بشناسانیم و افکار و آرایشان را در بوتهی نقد قرار دهیم و بجای اظهار فضل کردن با فلسفهها و نظرات غربیها ( که همانها هم برای ما محترمند) افکار ناب شرق هویت را مطرح و ارائه کنیم (آنهم نه در ساعات مرده) و نترسیم از اینکه جوانان ما به جایگاه واقعی خود در زندگی روزمره و نقشی که در هستی و کائنات دارند واقف شوند. بقول نسیمی:
گر مرکب تحقیق توانی به کف آورد
سیاره صفت ، سیر سماوات توان کرد
در سینه، نسیمی را، اسرار تو میجوشد
کو همنفس صادق یا محرم اسراری
آنکه کسب علم و فضل از ابجد رویت نکرد
روزگار عمر در تعطیل، گم کرد آن عطیل
دیوان نسیمی سرشار از اشارات دقیق و عمیق قرآنی و حدیثی است و نوع کاربرد و استنتاج معنی از آنها نشان از شناخت کامل او از قرآن و تسلط و ژرفاندیشی او بر لطائف و ظرائف تفسیر و حکمت و تاریخ ادیان و عرفان دارد:
علت غائی ز امر کن فکان ما بودهایم
جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان، ما بودهایم
حدیث خط و خال او چه داند هر خطاخوانی
تو از من بشنو این قرآن که تفسیرش ز بر دارم
در محیط قل هو الله احد گشتیم غرق
لاجرم در ملک وحدت، واحد و یکتا شدیم
شناختی که نسیمی از اهلبیت دارد همان شناخت معمولی و موروثی نیست که اکثریت مردم از آن بزرگواران دارند، از نظر نسیمی ، آن بزرگان را همیشه باید ازنو شناخت و دائم با غرق شدن د بحر فضائل و مناقب آنها گوهرهای تازهای به کف آورد:
آل عبا در عبا ، هست فراوان ولی
همچو نسیمی بیار آل عبائی دگر
محمد عقل کُلّم گشت ونفس آمد بُراق او
علیام عشق و تن دُلدُل، به شرق و غرب پویانم
حق را به ظن راجح، نتوان شناخت ایدل
بر رفرف نبوت ، سیر سما طلب کن
رُخت در عالم وحدت، به شاهی پنج نوبت زد
بر اوج لامکان اکنون برآور تخت سلطانی
آن زمره که شد نور یقین هادی ایشان
در مرتبهی صدق چو قرآن مجیدند
در دایرهی وجود، موجود علی است
وندر دو جهان مقصد و مقصود علی است
گر خانهی اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علی است
نسیمی مانند اکثر عرفای همفکر خود جمالپرست است و تمام عالم را صحیفهی جمال حضرت حق(جلّ و علا) میداند و همگان را به کیش زیباشناسی و زیبا پرستی دعوت میکند و حظ روحی خود را با آنها تقسیم مینماید:
نسیمی در رخ خوبان، جمال الله می بیند
بیا بشنو ز گفتارش بیان سرّ سبحانی
لیلی چو نبود جز رخ ما
بر چهرهی خود شدیم مجنون
به چشم دل، توان دیدن، خدا را در رخ خوبان
سر دیدار اگر داری، طلب کن چشم بینائی
تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان
هست از رُخت نشانها، بر بحر و بر، نوشته
اندیشه نبست هیچ صورت
جز روی تو در برابر ما
زشت و زیبا، هرچه بینی، دست رد بر وی منه
عیب صنعت هرکه گوید، عیب بر صنعتگر است
ای نسیمی ، نوشته بر رخ دوست
شرح امالکتاب می بینم
چو هست آئینهی مؤمن، به قول مصطفی، مؤمن
بیا در صورت خوبان، ببین حق را و دانا شو
و در بیت دیگری با ترکیب همین حدیث شریف نبوی و یکی از اسماء الهی و قرآنی ، شاهکاری میآفریند که پرده از کشف و شهود ناب او بر می دارد و جانهای شیفته را هوائی می کند:
مؤمن است آئینهی مؤمن، ببین ، گر مؤمنی
در هوالمؤمن، جمال خویش، تا باشی سلیم
نسیمی بعنوان یک منجی و بیدارگر اجتماعی به جایگاه انسانی و مسئولیت انقلابی و عواقب کیفری خود کاملاَ واقف است و فریاد خود را مانند صور اسرافیل میداند که باید مردگان جامعهی آن روز را از خواب مرگ بیدار و در میادین نبرد حق علیه باطل محشور کند.
ای نسیمی وقت آن شد کز دم روحالقدس
نفخهای چون صور اسرافیل در عالم دمی
آنانکه نگشتند به حق زندهی جاوید
پژمرده و خوشیده بجا همچو قدیدند
دلم ز فتنهی دجّال از آن شدهست ایمن
که روح قدسی من همدم مسیحا شد
جان در میان نهاد نسیمی، چو شمع ، از آن
در سلک عاشقان جمالت مجال یافت
از این نمونه حرفها و بلند پروازیها در اکثر دواوین شعرا به چشم می خورد ولی نکتهای که به این قبیل اشعار و گفتارهای نسیمی ارزش میدهد این است که مصداق «یقولون ما لا یفعلون» نیست بلکه به مراتب شدیدتر و واقعیتراز شواهدی که در اشعارش آمده مرد میدان عمل بوده و تاریخ شاهد عادل و صادق و بیطرفی است.
نعیمی - نسیمی و حلاج
اگرچه نسیمی در برخی از اشعارش دعوی انالحق گوئی دارد و حلاج را میستاید ولی انالحق نمیگوید و فقط از آن بعنوان یک نماد معروف و عرفانی استفاده میکند. او بیدارگر و احیاگر نسل خویش است و از آنجا که طبق آیه شریفهی «خدا سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر اینکه خودشان اقدام کنند» و حدیث شریف «دست خدا با جماعت است» سعی در اتحاد و تنویر افکار مردم دارد و در حقیقت، پس از آن آموزشها و سوختن وساختنها، این جامعهی دستپروردهی اوست که انالحق میگوید نه خود او. به بیانی سادهتر، انالحقگوئیهای جامعهی او در احقاق حقوق فرد و جامعه متجلی می شود و بجای اینکه یکنفر انالحق بگوید، تمام آحاد جامعه جامعه اناالحق میگویند و مفهوم سیمرغ و سیمرغ عینیت مییابد.
مرغ عرشیم و قاف، خانهی ماست
کن فکان، عرش آشیانهی ماست
سیمرغ جهان لامکانیم
مقصود زمین و آسمانیم
حلاج سیمرغی است که تنها سفر میکند ولی نسیمی هدهدی است که از سی مرغ ، سیمرغ می آفریند و با متحد کردن مردم و بسیج کردن آنها برای کشف حقیقت و استیفای حقوق پایمال شدهشان، با آنها و« تنها» سفر می کند و در این سفر صدها آصف در اطاعت امرش صف بستهاند.
مرا تا هدهد دل شد رسول نامهی عشقت
ز آصف بستهام صفها، سلیمانم به جان تو
حلاج با انالحق گوئی سعی در فنا و نجات خود دارد چون یا جامعه را قابل ارشاد نمیبیند و یا در افقی فراتر از درک و درد مردم پرواز می کند و یا خود را قابل مرشد شدن نمیداند. دکتر شریعتی تحلیلی بسیار موجز و زیبا از حلاج دارد : او عشق حلاج را عشقی پاک در راهی پوک میداند و علتش هم این است که چرا فردی که آنهمه عشق و سوز وخلوص و صفای باطن و اعتماد به نفس و ایستادگی و شجاعت و شهامت در بیان اهداف خود داشته چرا بجای رهبری جامعه و مبارزه با ابلیسهای حاکم، به انزوا و تکروی روی آورده و این استعداد و موهبت الهی را به هدر داده است (که البته جای بحث دارد) ، اما همو نهضت سربداران را میستاید و انهدام لشکرهای متجاوز و خونخوار مغول را یکی از بزرگترین دستاوردهای عرفان سربداران میداند. و اینگونه است که در طول تاریخ همیشه گروههائی را میبینیم که با الهام از سیمرغ سربداران، عامل ایجاد موجهای خونینی ( پررنگتر و پررمقتر) از سربداران بودهاند ولی نمونهی سیمرغ تنهای حلاج را به ندرت می توانیم ببینیم (آنهم کمرنگتر و بی رمقتر از سیمرغ حلاج).
ما زنده به عشق تو از آنیم که نگذاشت
مهر تو، که یک ذره بماند اثر ما
موضوعی که شخصیت و حرکت و ارادهی نسیمی را ممتاز و برجسته میکند عرفان اجتماعی اوست که شالودهی یک اجتماع عرفانی را که اتوپیای او و استادش است برای تمام عصرها و نسلها پیریزی می کند و این آرمانشهر فکری او زائیدهی چند علت است : اول - اقتضا و آمادگی شرایط اجتماعی. دوم - امکان بهرهوری از میراث و تجارب شعرا و عرفا و صاحبنظران متقدم و معاصرش مثل حافظ ، سعدی ، خواجو، ابن عربی ، حلاج ، ابن سینا و... و سوم - وجود استاد بزرگی بنام فضلالله نعیمی که بسی مهمتر از دو علت قبل است. شاید اگر نعیمی آتشفشان روح شیدا و جمالپرست نسیمی را رام و آرام نمیکرد و بر عشق آتشین و ارادهی راسخ او مهار نمی زد و جلو به هدر رفتن این اقیانوس بیکرانهی آزادگی را نمیگرفت، بعید نبود که نسیمی با آن نظرات رفیع وصریح و لطیف و مستدلی که از وحدت وجود و خاطرات حلاج و فصوص ابن عربی داشته، سر از داری بالاتر از دار حلاج برآورد و به انالحقگوئیهائی فراتر از حسین ابن منصور بپردازد. ولی به یمن و برکت نعیمی در مسیری دیگر میافتد و خود را از دیار افسانه ها به دامن جامعه که ملتقای واقعیت و حقیقت است میاندازد و به دستور مراد و مرشدش «در اشیا عین اشیا میشود».
ای فکوکی دم از فصوص مزن
ذات حق فارغ از فسانهی ماست
گر اناالحقهای ما را بشنود منصور مست
هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد
به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب
به فا و ضاد و لام ما در اشیا عین اشیا شو
فا و ضاد و لام تجزیهی نام استادش «فضل» است که یکی از پربسامدترین واژهها در شعر نسیمی بشمار میرود. نسیمی در اکثر اشعارش از استاد خود به نیکی و اعزاز یاد میکند و او را عامل نجات و هدایت و بینائی و پویائی خود میداند:
چون نسیمی ، به یقین از کرم فضل رسید
کی خورد غصه که هر کس به مکانی دگر است
آنکو ز فضل حق، چو نسیمی به حق رسید
شمع هدایت آمد و پروانهی نجات
در سایهی فضل ایمن از آنست نسیمی
کان شیردل از پنجهی کفتار نترسد
شکر خدا که هست نسیمی به فضل حق
رندی که عمر، در سر زرق و ریا نکرد
نسیمی هم مثل بسیاری از بزرگان دیگر، یکی از علل عقب افتادگی جوامع انسانی، بخصوص مشرق زمین را در برداشت غلط ما از «هستی» میداند که توسط حکام و دنیا پرستان و بعضی از عالمان و صوفیان و زاهدان تبیین و به خورد مردم داده میشود. این سالوسها و ریاکاران که در کنار هم دکانهائی برای چاپیدن مردم باز کردهاند و ایدئولوژیهای استثمارگرانهی خود را با هر دام و دانهای ترویج میکنند آماج طعنهها و حملهها و افشاگریهای نسیمی هستند و طبیعی و بدیهی است که آنها نیز ائتلافهائی نامرئی برعلیه نسیمیها دارند. حافظ هم در اکثر غزلهایش همین موضع را دارد با این تفاوت که حافظ تا اندازهای در امنیت است ولی نسیمی تحت تعقیب و آواره:
مزن ز سرّ نهان بعد ازین دم ای صوفی
که هرچه در تتق غیب بود پیدا شد
ای صوفی خلوت نشین، بستان ز رندان کاسهای
تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را
دفتر طامات برمن، گو مخوان زاهد که من
گرچه رندم، حاصل این گفتگو دانستهام
کند منع از می و شاهد، مرا زاهد مدام ، آری
نباشد اهل جنت را ز شیطان ، جز بدآموزی
به خلوتخانهی طاعت مکن ارشادم ای صوفی
که جز کوی مغان، عاشق ، ره دیگر نمیگیرد
قانون بقای اصلح و تنازع بقا در عالم معنی بیشتر از عالم صورت جریان دارد. در جهان کسی باقی می ماند که قویتر و اصلحتر و انعطافپذیرتر باشد، گونههای نالایق یعنی کسانی که خود و جایگاه خود و دشمنان خود و راز بقای خود را نمیشناسند محکوم به فنا و انقراضند، و برعکس. انسان خدا نیست ولی از خدا هم جدا نیست چون دارای جوهری خدائی است که او را به سرچشمههای وحدت وهستی وصل میکند و بقا میرساند، در این مسیر تمام گونهها لایقند و راه برای همه باز است مگر اینکه خودشان نخواهند و همه میتوانند به وحدت و بقا برسند که جز برای این آفریده نشدهاند. بقا ربطی به زنده بودن و مرده بودن ندارد. در هر حال و شرایط میتوان به بقا رسید و شرط اول بقای اصلح در این وادی فناست و از نظر نسیمی فنا به معنی ترک دنیا و جسم و تن نیست و با همین وسائل و وسائط باید سفر بقا را شروع کرد چون در اصل یکی هستند و مشکل خیلیها «دوبینی» است:
طریق رسم دوبینی رها کن ای احول
که یک حقیقت و ماهیت است روح و بدن
دنبال هوا بودن و عاشق چیزهای فانی شدن وسازش با فرعون نفس مهمترین عامل انقراض است و فقط گونههای لایق به فیض روحالقدس نائل میشوند و با اذن حق دست به احیاگری اجتماعی و فردی میزنند چنانچه انسانهای کامل و در رأس آنها ، انبیا و اولیا و حضرت ختمی مرتبت که کاملترین نمونهی خداوند است به این حیات جاودان رسیدهاند. اما برای نیل به کمال باید از راههای غیر معقول پرهیز کرد و خود را تافتهی جدابافته ندانست. در حقیقت، عرفان و به حق رسیدن نیازی به دنگ و فنگ و بنگ ندارد:
تو دنگ باده و بنگی، نه از عشق خدا دنگی
از آن پیوسته چون بنگی، به غفلت، عمر فرسائی
کی به شود ای مریض شهوت
رنج تو بفرفیون زیتون
به خط و خال و زلف او ، شد اشیا جمله پیموده
تو تا کی زآتش شهوت ، ز شش سو بادپیمائی
ای روی ترش صوفی ، مفروش به ما سرکه
کز یاد لبش، ما را ، شد پر ز عسل ، کندو
ای شغل تو در خرقه ، همه شعبده بازی
کاری کی ازین کشف و کرامات برآید؟؟
او در بین مخلوقاتش است و مخلوقاتش در جامعهی طبیعت هستند. پس لقمه را دور سرت نچرخان، نزدیکترین راه رسیدن به «او» خودت هستی که قائم به روح اوئی و خودش فرموده که « ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم» پس چرا راه دور میروی؟ به خودت برگرد، خودت را بشناس، خودت را گول نزن، خودت را به هلاکت نینداز و کیمیای وجودت را به هدر نده. بهای واقعی تو «اوست» چرا خودت را اینقدر ارزان می فروشی:
شرط اول در طریق معرفت، دانی که چیست
طرح کردن هر دو عالم را و پشت پا زدن
هرکه او را چون نسیمی، کام دل می بایدش
از مراد خود گذشتن، وز همه باز آمدن
خداوند، انسانها را به به تفکر در وجود و خلقت خودشان دعوت کرده و آنها را به رسول درونیشان که آشنائی فطری و ذاتی و ازلی با رسول بیرونی دارد ارجاع می دهد تا حقیقت را از وجود خودشان کشف کنند و به معجزهی وجود خویش پی ببرند و با حضرت ختمی مرتبت که قبل از رسول بودن «عبد» است ستیزه نکنند و دمبدم از او معجزه نطلبند چون اگر دیدهی تحقیق و تفکر باز باشد در مییابند که آن نمونهی عالی خداوند، خودش بزرگترین معجزه و سند حقانیت خویش است
ای جمله آیت حق، خال و خط تو مطلق
ای صورت الهی ، وی رحمت مصور
عکسی ز شمع رویت، برآسمان گر افتد
روحالامین ز مهرش ، بر آتش افکند پر
او مردم را به وحدت و اتحاد و عبودیت حق تعالی دعوت میکند و با اینکه حقیقت محض است هرگز دعوی الوهیت و ربوبیت ندارد. اما بحث انالحق بحث دیگری است اگر طرفین دعوی، این بحث ساده را پیچیده و سیاسی نکنند. اناالحق به معنی اینکه «من خدا هستم» نیست چون هیچ صاحب عقلی نمیتواند چنین ادعائی داشته باشد، اما از آنجا که هر موجودی نشانهای از وجود خدای تعالی است میتواند بگوید من نشانهای از خدا هستم و حقیقت در من جلوهگر است.
ز اشیا چون جدا دانم ، ترا ای عین اشیا ، چون
محیطی بر همه اشیا و عین جمله اشیائی
توئی آن عالم وحدت که هستی منشأ کثرت
از آن در «جا» نمیگنجی که در جائی و هم جائی
محیط بر همه اشیا از آن جهت شدهام
که نون نطق الهی حقیقت ما شد
مثال زیبا و سادهای در فرهنگ و ادبیات ما جاری است که ذهن را کاملاَ به موضوع نزدیک میکند. شاعری می گوید:
قطره ، دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا ، دریاست
و بقول نسیمی:
چه مجلس است و چه بزم این که از می توحید
محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد
تا به سرّ سورهی خط رُخت ره بردهایم
شش جهت ، چندانکه میبینم، همه روی خداست
آنچنانم غرقه در فکرش که بر لوح بصر
نقش هر صورت که میبینم خیال روی اوست
قطره تا پیش از پیوستن به دریا فقط یک قطره است با حجم و وزن و کیفیت معین ولی وقتی که از منیت و فردیت گذشت و به دریا وصل شد و با دریا به وحدت رسید دیگر نه قطره است نه دریا در حالیکه هم قطره است هم دریا. و انالحق یعنی به وحدت رسیدن در فکر با کل هستی و خود را ندیدن و دریای وحدت را دیدن:
گر طالب بقائی ، اول فنا طلب کن
اندر فنای مطلق، عین بقا طلب کن
چگونه پیش وجود تو نفی خود نکنم
که آفتاب وجود تو محو کرد هستی من
طالب توحید را باید قدم بر «لا» زدن
بعد از آن در عالم وحدت ، دم از «الّا» زدن
اما این بحث ساده در حوزهی مسائل سیاسی دارها برپا می کند و سرها بر باد میدهد مخصوصاَ وقتی که گرگها به لباس میش درمیآیند. حاکمان همیشه مردم را بصورت قطرههای کنترل شده و جدا از هم طلب میکنند و آزادگان و ابرار و مصلحان و انقلابیون، آنها را بصورت دریاهای متحد و ناآرام و طوفانی و غیرقابل کنترل میخواهند. این نظریه مرزهای کشورها و قارهها را بر میدارد، به جنگ هفتاد و دو ملت که راه اصلی درآمد مافیای قدرت و ثروت است پایان می دهد و ادیان و فرقه ها و نحلههای مختلف فکری و فلسفی و اعتقادی حتی بت پرستان را به اتحاد و آرامش و همزیستی مسالمت آمیز و رعایت حقوق یگدیگر فرا میخواند و بر علیه متجاوزین و فرعون ها و زیادهطلبان میشوراند و به طغیان و عصیان وامیدارد.
در کشور صورت ، سخن از ما و منی نِه
در ملک معانی نبُود بحث من و ما
آن زمره که لات میپرستند
انوار تو دیدهاند در لات
گر در رخ بت از تو نباشد نشانهای
کافر چگونه سجدهی لات و وثن کند
و چون نیک بنگری در مقام «تحیر» همه مانند همند و این مقامی نیست که کسی را بر دیگری برتری باشد:
در بیابان تحیر واله و سرگشتهاند
حیدری و احمدی و ژنده پوش و ادهمی
و تمام انبیا و اولیا از یک نورند که در اعصار و آفاق مختلف متجلی شدهاند:
آن نور که مسجود ملک گشت و نهان شد
از مظهر ابرار به کرّات برآمد
بحث قداست افراد نیز گاهگاهی شبهه آفرینی می کند. حتی کسانی که بندگان برگزیدهی خدا - چون حضرت عیسی مسیح و مولا علی- را تقدیس می کنند نیز حقانیت و عظمت آنها را در نظر دارند ولی کسانی - از طرفین ـ که در طول تاریخ با راه اندازی جنگهای بین ادیان و مذاهب، آب به آسیاب خودشان ریختهاند باعث انحراف ذهن مردم شدهاند. البته همیشه بیخردان متعصبی وجود داشته و دارند که از پاپ ، کاتولیکتر میشوند و دیگر حاضر نیستند مسیح و علی را جز در لباس الوهیت ببینند. در عین حال انگیزهی اصلی تقدیس آن ذوات مقدس نیز تقدیس خدای واحد است و بقول نسیمی:
ز نور شمع رخسارت، فروغی بود در عیسی
از این معنی به معبودی پرستیدند عیسی را
نسیمی حتی «شرک» را منتفی میداند چون در قلمرو وجود و مملکت سلطان ازل و ابد هیچ موجودی قدرت عرض اندام و شرکت در آفرینش نمی تواند داشته باشد:
چون وجودِ غیر ممنوعست، شرکت منتفیست
با جمال خویش باشد حسن رویت را خطاب
فهم حرف او برای ذهنی که به فلسفه و کلام و عادت کرده ثقیل است ولی در جهان ، حقیقتی جز او وجود ندارد که بخواهد توهّم شراکت داشته باشد. یقیناَ حرف و پیام کسی که در سفره عشقش بجای قرص نان ، قرص آفتاب دارد را کسی جز عاشق نمیفهمد و اگر در طول تاریخ بارها به انکار او برآمده اند و روح مدفون در دیوانش را سوزاندهاند و بر باد داده اند بخاطر این است که لقمهی فکریاش در دهان فلسفه نمیگنجد:
من قرص آفتابم ، چرخست آشیانم
من لقمهی بزرگم ، اندر دهان نگنجم
مقایسهی امام خمینی و سیدعمادالدین نسیمی
در ادبیات عرفانی کشورهای مختلف نمادها و مفاهیم و تصاویر مشخص و مشهوری وجود دارد که هرکدام بار معنائی خاصی به دوش میکشند و بیان آنها چندین موضوع تاریخی و فرهنگی را همزمان به ذهن مخاطب القا میکند. در ادبیات عرفانی ایران زمین نیز چنین سنتی حکمفرماست. بعنوان مثال کلمات و عباراتی مثل : سیمرغ ، قاف ، سلیمان، یوسف، آب بقا، جام جم ، دیو ، پری ، میخانه، مجنون ، آئینهی سکندر ، هدهد، وصال، غمزه، ساغر، گنج، ماه ، یدبیضا، مسیحا، فلک، و دهها نمونهی دیگر گنجینهی ادبی-عرفانی و حتی سیاسی اجتماعی ما را تشکیل میدهند. یکی از این عبارات نیز عبارت اناالحق است که به کرّات در ادبیات ما مصرف شده و نشان از اتحاد عشق و عاشق و معشوق دارد.کسانی که این نماد را بکار بردهاند ادعای خدائی نداشته ولی خود را حل شده در وجود حقتعالی میدانستند و علناّ آمادگی خود را برای مبارزهای خونین و جانانه با شیاطین و طواغیت اعلام میداشتند چنانکه امام خمینی (ره) نیز در یکی از زیباترین غزلهایش از همین نماد استفاده میکند:
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
و نسیمی میگوید:
از گفتن اناالحق ، سر تا ابد نپیچد
آن سر که باشد ای جان، بر فرق دار، بسته
غازی میدان عشق ، پردل و یکدل بُود
کز دل و جان، بر میان، بسته به مردی سلاح
با این حساب اگر بخواهیم شناختی دقیقتر از نسیمی به دست آوریم می توانیم او را با امام راحل مقایسه کنیم با این تفاوت که یاران امام که تمام مردم بودند در زمان مقتضی به ندایش لبیک گفتند ولی چنین شرایطی برای نسیمی فراهم نشد، صرفنظر از عللی که نسیمی یکی از آنها را روزگار بسته و شرایط اجتماعی میداند:
زلف تو با نسیمی ، ای نور دیده تا کی
بندد به کین میان را ، چون روزگار بسته
شاید برای بعضیها مقایسهی امام خمینی و سیدعمادالدین نسیمی دشوار آید ولی حقیقت همین است. اکنون از نسیمی فقط شعرهایش به یادگار ماندهاست، اگر از امام هم فقط دیوان شعرش برای مردم قرون آینده باقی میماند و آنها میخواستند از طریق اشعارش به شخصیتش پی ببرند همان مطالبی را مییافتند که ما اینک در دیوان نسیمی میبینیم.
دیوان امام و نسیمی شباهتهای بسیاری با هم دارند، مانند: مبارزهی عاشقانه و پر نشاط بدون نام بردن از حکام زمانه، مدح شاهان نگفتن ، استفاده مکرر از سمبلهای ادبیات عرفانی در سبک عراقی، تعظیم و تکریم مقام انسان، غرق شدن در زیبائیهای هستی ، درگیری با سالوسان و ریاکاران و مرتجعین و پرهیز از ریا و منیت، رسیدن به مقام فنا در سلوک فردی و احتماعی ، بهرهمندی از عرفان و تزکیه و خودسازی در دوران مبارزه و بعد از آن، ساده زیستی ، بهرهوری از علوم قرآنی، و نمونه های دیگر. و مهمترین نکته اینکه هیچکدام شاعر رسمی نیستند و از شعر فقط بعنوان یک سلاح و رسانه استفاده کردهاند.
امروزه برای بررسی این موضوع که یک شخصیت علمی - ادبی تا چه حد آزادیخواه و مبارز بوده در آثار و اشعار او دنبال شواهدی می گردند که نشان از این چیزها داشته باشد ولی در مورد نسیمی که به گواه تاریخ، شخص دوم نهضت حروفیه و جانشین رهبر آن بوده و تمام عمر و زندگی سادهی خود را صرف مبارزهی بی امان با دشمنان بشریت کرده وبر زبان آوردن نامش و خواندن اشعارش ،بدون شک، کیفر مرگی شدید و سخت را به همراه داشته ، وضع فرق میکند. در حقیقت اگر ما اطلاع دقیقی از تاریخ زنگی و مبارزات او نداشتیم و کتاب شعرش را تصادفی مرور میکردیم به هیچ وجه نمیتوانستیم از طریق اشعارش به تاریخ مبارزات و فعالیتهایش پی ببریم و شاید او را مثل بسیاری از شعرای دیگر، جیرهخوار حکومتها و یا مثل بسیاری از عرفا ، گوشهگیر و منزوی و غیراجتماعی فرض میکردیم. به همین خاطر است که نمی توانیم شعر او را آئینهتمام نمای شخصیت او بدانیم هرچند هیچ سندی هم معتبرتر اشعارش، که هنوز واقعاَ رمزگشائی نشده، در دست نداریم.
در شعر نسیمی هیچ اشارهی مستقیمی به لزوم جهاد و سرنگونی خونخواران تیموری نشده است ولی روح آزادگی و نشاط و فداکاری و خودشناسی و سرسپردگی در ره عشق در تمام دیوانش جاری است و بجای هدف قرار دادن یک حکومت، کل حکومتهای غاصب شیطانی در پهنهی تاریخ را مد نظر داشته و بجای مطرح کردن حروفیه بعنوان جایگزین حکومت تیمور، حکومت انسانهای فرهیخته بر بشریت و هستی را متذکر شده است.
گر بازی شطرنج خط و خال تو این است
لجلاج جهان را به رخت مات توان کرد
هست آبدار نطقم ، چون ذوالفقار حیدر
زآن روی بر منافق ، شمشیر و خنجر افتاد
ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمَر
بیدادی دوران ببین ، دادی بده ایام را
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
حیران رخ یار ز اغیار نترسد
عیّار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سر دار نترسد
او افقهائی عالیتر و لذتبخشتر را در مبارزه مد نظر داشته و به این خاطر زمان و مکان را در نوریده و از تاریکترین لحظات قرن هشتم برای تمام نسلها و عصرها پیام فرستاده و با حذف نام تیموریان که دیر یا زود به زبالهدان تاریخ میپیوستهاند ، تاریخ مصرف را از شعرهای خود برداشته و آنها را برای ابد قابل مصرف کردهاست.
در کربلای عشق ، شهیدی که تشنه رفت
از کوثر زلال تو آب زلال یافت
چون نسیمی، کشتهی چشم سیاهت هرکه شد
شکر حق میگوید و منت ز قاتل میکشد
ارزان بُود به جان عزیز تو ، یک نفس
وصل ترا به هر دو جهان، گر بها کنند
عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتادهاست
در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد
من ز عشق یار نتوانم به جان باز آمدن
زانکه هست آئین من در عشق جانباز آمدن
و این بیت که شاید اشارهای است به اینکه زنده زنده پوستش را خواهند کند:
چو گل به بوی رخش ، جامه چاک خواهم کرد
میان ما و تو ، حیف است پیرهن در تن
نسیمی از نظر سبک وسیاق هم در شعرهایش حرف تازهای ندارد چون داعیهی شاعری نداشته و شعر را فقط یک وسیله و رسانه برای ابلاغ پیامهای زلال و روحانگیزش میدانسته و بجز چند مورد، دچار تندروی نشده که البته در این موارد هم بر اصالت و شرافت و عظمت انسان و جایگاه او در کارگاه آفرینش اشاره دارد هرچند شعرها را به روایت «اول شخص» سروده و از ضمائر متصل و منفصل اول شخص استفاده کرده است که در این روش سابقه دار هم هرجا میگوید «من» یعنی «توی مخاطب»:
من جان جان جانم، برتر ز جسم و جانم
من شاه بی نشانم ، اندر نشان نگنجم
من مُصحف کریمم، در لام فضل و میمم
من آیت عظیمم ، در هیچ شان نگنجم
من جانم ای نسیمی ، یعنی دم نعیمی
درکش زبان ز وصفم، من در زبان نگنجم
و یا در غزلی دیگر:
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن، به دریاها گهر دارم
من آن عنقای لاهوتم، در این تنگ آشیان تن
که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم
خود او هم به بعضی از تندروی هایش اذعان دارد و با مباهات میگوید:
گر اناالحقهای ما را بشنود منصور مست
هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد
اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی
مرا عارف بسوزاند، کشد منصور بر دارم
و در اصل از بیان تمام این مطالب ، اتحاد عشق و عاشق و معشوق و عظمت جایگاه والای انسان را مد نظر دارد:
آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکیست
اختلافی ز ره صورت اگر هست ، چه باک
نسیمی روزگاری شد که پنهان بود در زلفش
دگرباره چو رویش دید در عالم ، هویدا شد
و تمام این فضائل و مناقب انسان را از برکت اکسیر عشق میداند، آنهم عشق واقعی نه هوس:
عشق است سّر مطلق یعنی حقیقت حق
هستی ندارد آنکو، بی عشق ، هست باشد
حیات زندهدلان جز به عشقبازی نیست
مباز عشق به بازی که عشق ، بازی نیست
طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن
ره مردان مرد است این، درین ره مرد میباید
جهان حسن ، قدیم است و عشق ، لم یزلی
مدینهای که مصون است و ایمن از نکبات
عشق ما و حسن او ، هست ای نسیمی لم یزل
زانکه حسن او قدیم و عشق ما بی انتهاست
قدر مسّلم اینکه دیوان نسیمی، در قرنهای بعد از او ، فقط یک کتاب شعر به حساب میآمده و هیچگونه ترویج عصیان و نافرمانیهای اجتماعی و حروفیگری در آن وجود نداشته ولی نام او برای حکومتهای بعدی هم چنان خطرناک بوده که به هر نحو ممکن از آن پرهیز میکردهاند و دیگران نیز از آشنا شدن با او
سلام. می خواستم بیشتر در مورد حروفیه و نقطویه بدونم. اگر منبعی سراغ دارید ممنون میشم به من بگید.
ایمیل من titanpass@yahoo.com ali
پاسخ:
"اساس و بنیان اعتقادات حروفیگری، رساندن مقام و مرتبه ی انسان به مقام و مرتبه ی خدایی است" - عبدالباقی گولپینارلی، اندیشمند و محقق تاریخ و ادبیات ترک.
"... و گفتیم که انسان عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است" - رسائل اخوان الصفا.
دوست خوب، من خودم بیشتر به کتاب های انگلیسی رجوع می کنم و همچنین به مکتب کابالا و یا قبالا، اما کتابی موجود است بنام:
- "حروفیه - تحقیق در تاریخ و آراء و عقاید" نوشته: روشن خیاوی، چاپ نخست، نشر آتیه، 1379.
هر چند این کتاب از جنبه ی جامعه شناختی به تفکر و مکتب حروفیه نگریسته است اما می توان از منابع و مأخذ عمده فارسی- عربی-ترکی-انگلیسی آن بهره برد.
فضل اله استرآبادی (نعیمی) وفات 740 مقتول 804، بنیان گزار مکتب حروفیه در ایران بود که متأسفانه به دست پسرِ تیمور کشته شد. در عصر صفویه نیز کشمکش هایی بوجود آمد که موجبِ از بین رفتنِ هر چه بیشترِ این نوع مکاتب و فرقه ها شد. ما هنوز هم شاهد این نوع درگیری ها در ایران هستیم. چنانکه می دانیم چند روز پیش در شهر قم نیز درگیری سختی بین نیروهای انتظامیِ تابع روحانیان و درویشان نعمت الهی رخ داد.
مشکل بنیادی آن است که روحانیان تجربه و وحی الهی را تنها به پیغمبر اسلام متعلق می دانند و بس. اما درویشان تجربه ی دینی را متعلق به یکایک انسانها می دانند.
به هر حال تفکر مکاتب غیر رسمی در قبالای عبریان، فرقه درویشان بکتاشیه و همچنین دین بهایی تا به امروز باقی مانده است.
کتابی در مورد نقطویه:
- اسرار النقطه؛ میرسیدعلی همدانی. ترجمه؛ محمد خواجوی. انتشارات مولی. چاپ نخست تهران 1376.
البته باید گفته شود که کتاب های خود فضل الله استرآبادی که تا به امروز باقی مانده اند باید بهترین مراجع باشند. خود من متأسفانه هنوز آثار او و همچنین کتاب های نامبرده ی زیر را در بازار کتاب تهران پیدا نکرده ام، اگر شما پیدا کردید لطفاً خبر آن را به من هم برسانید:
- جاویدان کبیر و محبت نامه – ابوالفضل استرآبادی (و کتاب نونامه یا جاویدان نامه) - جام جهان نما – میرغیاث الدین منصور دشتکی - دیوان عمادالدین سید علی نسیمی _ نشر روشن چاپ دوم تهران 1363 ش. - دیوان نعیمی تبریزی و نسیمی شیروانی _ به اهتمام پروفسور رستم علی اف _ انتشارات دنیا تهران. بی تا. - عمادالدین نسیمی و نهضت حروفیه _ تقی خمارلو _ نشر تلاش تبریز 1357 ش. - کتاب متنهای حروفی _ دکتر رضا توفیق - سیر العباد الی المعاد، مثنوی حکیم سنایی عزنوی، به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، شماره 1226، تهران 1348. - مصابح الارواح، تصحیح فروزانفر، انتشارات دانشگاه تهران، شملره 1286، تهران 1349 - سیاحت غرب (سرنوشت ارواح پس از مرگ)، حجت الاسلام آقانجفی قوچانی، ویراستار: سید امیر معصومی، چاپ پنجم تهران نشر حدیث بی تاریخ.
اصولاً باید این آثار را بتوان در کتابخانه های عمومی ایران و تهران پیدا کرد، اما من فعلاً در کپنهاگ هستم و در ماه اردیبهشتِ سال دیگر به ایران می آیم تا در نمایشگاه کتاب تهران شرکت کنم و امیدوارم تا آن زمان شما چندی از این کتاب ها را خریده و یا مطالعه کرده باشید :-)
از ملاقات شما در نمایشگاه کتاب تهران خوشحال خواهم شد.
مثالی از اشعار حروفیان:
ظاهر ز وجود کل اشیاء جز سی و دو نیست زیر و بالا شد سی و دو نطق ظرف اشیاء هر چیز که هست نهان و پیدا از سی و دو نیست هیچ بیرون گر دیو ندید هست وارون
(مثال دیگر در این زمینه می تواند شعر "آی" از مجموعه ی اشعارم "کدخدا-عشق-بانو" باشد که می توانید در وب سایتم آنرا در بخش کتاب ها بخوانید.)
مثال زیر از شاعر نامدار حروفی (نسیمی) است:
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی گر چو آدم سر اسماء را بدانی آدمی زنده ی باقی شو ای سی و دو نطق لایزال، حاکم نطقی و نطقِ عیسیِ، صاحب دمی گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت، روشنت گردد که هم جمشید و هم جام جمی
جان اگر خوانم ترا، باشد به این معنی نیکو، از سر تحقیق میدانم که جان عالمی...
در رخ خوبان چو هست آئینه ی گیتی نما، صورت حق را بچشم سر ببین گر محرمی.
عماد الدین نسیمی سید عماد الدین نسیمی یکی از شخصیتهای بر جسته ادبیات آذربایجان است. بدون تردید می توان گفت که نسیمی در فاصله زمانی نظامی و فضولی بزرگترین شاعر ادبیات آذربایجان محسوب می شود. مقام نسیمی در تاریخ ادبیات آذربایجان بویژه از آن جهت بسیار عالی است که وی اولین کسی است که دیوان کامل به زبان تورکی در آذربایجان ایجاد نمود. البته قبل از او نیز شاعرانی مانند حسن اوغلی در زبان مادری خود اشعاری سروده بودند ولی از آثار آنها جز چند نمونه ای در دست نیست.
آثار نسیمی یکی از بهترین نمونه های شعر غنایی آن دوره محسوب می شوند. آنچه ویژه تمام آثار وی می باشد، همانا روح پرشور و هیجان انگیزیست که از عشق مفرط به آزادی بشر و تقدیس عمیق شخصیت انسانی سرچشمه می گیرد. در آثار نسیمی تجلیل و ستایش نوع بشر بی نظیر است و این ستایش که یکی از علایم مشخص شعرای طریقت حروفی میباشد گاهی به حد افراط می رسد تا جایی که حد فاصل بین آفریننده و آفریده به کلی از میان میرود و مدعای اناالحق می شود:
بیرون ز وجود خود خدا را
زنهار مجوی اگر خدایی
آنچه در باره زندگی و بویژه دوران کودکی نسیمی در دست داریم، بسیار ناچیز است. تذکره نویسان در مورد مولد و سال تولد و وفاتش با هم اختلاف نظر دارند. در تاریخ ادبیات آذربایجان مولد نسیمی را شاماخی نوشته اند و از اینرو وی را نسیمی شروانی خوانده اند. ویژگیهای زبان نسیمی در دیوان تورکی برای اثبات این مدعا شاهد صادقی است. در اینکه نسیمی مدت مدیدی در باکو بوده جای شکی باقی نیست؛
ای نسیمی چون خدا گفت انّ ارضی واسعه
خطة باکو به جا بگذار، کاین جای تو نیست
تاریخ تولد نسیمی نیز بطور تحقیق مشخص نشده است و سال 1369 میلادی را بطور تخمین قبول کرده اند. سال وفاتش را نیز حدود سال 1404 نوشته اند.
آنچه در باره این شاعر متواتر است فداکاری، جسارت، مردانگی و بالاخره مرگ فجیعاش در شهر حلب می باشد و در آن شهر نیز مدفون است و مزارش زیارتگاه اهل عرفان می باشد.
دوران زندگی نسیمی مصادف با یک سلسله حوادث تاریخی و سالهای پر آشوب قرن جهاردهم میلادی بوده است. با یورشهای پی در پی امیر تیمور و جانشینانش کشورهای خاور زمین مبدل به یک دریای متلاطم گردیده بود. در نتیجه این یورشها سرحدات کهنه از بین میرفت و شالوده امپراتوری بزرگی ریخته می شد. سنگینی بار این لشکر کشیها و خون ریزیها، طبق معمول زمانه بر دوش زحمتکشان و توده رنجبران بود. آنچه در آن دوره ارزشی نداشت جان آدمی بود. مصایب دیگری نیز وجود داشت و زنجیر اسارت روحانی مکمل تمام آنها بود. از اختلافات دینی و مذهبی حد اکثر استفاده می شد. در این شرایط ویژه تاریخی اندیشه های نوع پرستی و آمال انسان دوستی در ممالک اسلامی و از آنجمله در آذربایجان در قالب طریقتهای صوفیانه و از همه بیشتر در طریقت حروفی تبلیغ می شد. راه دیگری نبود چون هر گونه اندیشة اجتماعی و فلسفی، خواهی نخواهی جنبه مذهبی به خود میگرفت و در شرایطی که دین در تمام شئون زندگی و دانش و اجتماع بشری نفوذ داشته باشد این انگیزه ناگزیر است.
نسیمی نیز مثل بسیاری از متفکرین نوع پرور آنروزگار نجات بشر را در دفع هر گونه اختلافات دینی و مذهبی می دانست و با تقدیس نوع بشر می خواست از شکنجه و آزار و کشتار جلو گیری کند. به آنهایی که فی سبیل الله خون کفار می ریختند می گفت که هر فردی در عالم خود خدایی است و خون او را به خاطر جلب رضای خدا ریختن روا نیست؛
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکی است
ای غلط کرده ره کوچة ما خانه یکی است
چشم احول ز خطا گر چه دو بیند یک را
روشنست این که دل و دلبر و جانانه یکی است
آنچه مسلمان آنرا خدا میخواند و مسیحیان اب و ابن و روح القدس و کلیمی بواسطه موسی می شناسد، به اعتقاد حروفیان و از آنجمله نسیمی همانا خود آدم است؛
آتش رخسار آدم بود بی روی وریا
آنکه می گفت از درخت سبز اناالله با کلیم
اگر کسی گوید که به جز ما کسی هست یا به گفته صریحتر جز ما آفریدگاری هست راه خطا پیموده است؛
گویی که بغیر ما کسی هست؟
از خویشتن این حدیث متراش
اول و آخر، بدایت و نهایت نیز در میان نیست و نباید به وعده فردا دل بست؛
ز حرف کاف و نون، کن، نه امروز آمدی بیرون
نداری اول و آخر برو فارغ ز فردا شو
و اگر عابدی از نسیمی بپرسد که قبله ات کجا است، وی بی درنگ اینگونه پاسخ می دهد؛
الا ای عابدی کز من جز آن رو قبله می پرسی
عبادت کرده ام بت را جز آن رو قبله گر دارم
پس مسلمان و مسیحی و کلیمی و غیره باید بسوی یک قبله روی گردانند و آن قبله و معبود خود انسان است. از اینجا نتیجة دیگری نیز بدست می آید و آن عبارت از این است که برخی چنان تصور کرده اند که حروفیان و از آن جمله نسیمی وقتیکه اناالحق گفته اند به خدایی خود گواهی داده اند. در صورتیکه نسیمی این مقام را منحصر به خود یا مرادش فضل الله نعیمی نمی داند و بطور اعم هر فرد انسان را لایق این علو تلقی مینماید.
خلاصة کلام اینکه نسیمی خدا پرستی را نوع پرستی دانسته و با جسارت تمام بشر را به مقام آفریدگار ارتقا داده و در جای او نشانده است؛
طریق ورسم دو بینی رها کن ای احول
که یک حقیقت و ماهیت است روح و بدن
و به این حقیقت و ماهیت واحد باید ملک سجده کند، زیرا دارای علو مقام بشری است؛
نسیمی را ز فضل حق چو کار دل میسر شد
ملک را سجده فرمایم که تعظیم بشر دارم
مظهر تجلیات جمال خدا را نیز باید در رخ همین بشر دانست؛
نسیمی در رخ خوبان جمال الله می بیند
بیا بشنو ز گفتارش بیان سر سبحانی
آشکار است که تمام این تأویلات بر خلاف احکام دینی بود بویژه که نسیمی قرآن را نیز به شیوه باطنیان نفسیر می کرد و از اینکه در قرآن آفرینش زمین و زمان را بتلفظ کاف و نون (کن ) از طرف خدا دانسته اندپس قبل از هر چیزی حروف خلق شده اند و منبع وجود از حروف سرچشمه گرفته است. تمام اینها بر خلاف سلیقه شریعتمداران سطحی نگر و روحانیان خشک و زاهدان متعصب بود و خواهی نخواهی مورد خشم آنان قرار میگرفت. با اینکه او از مآل کار خود بی خبر نبود با این وجود قدمی واپس ننهاد و حتی همیشه در آرزوی رسیدن روزی بود که جان خود را در راه اندیشة خود فدا کند و بدین طریق به دولت منصور رسد؛
ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب
عاشق ار کشته شود بر سر داری باری
در بعضی منابع گفته شده است که نسیمی برادری داشته به نام شاه خندان که از صراحت لهجه و عاقبت کار برادرش دچار تشویش میشود و به او توصیه می کند که اسرار مگو را پیش هر کسی باز گو نکند. شاعر چنین پاسخ میدهد؛
Dərya ye mühit cüşə gəldi
Kon eilə məkan xürüşə galdi
Sirr i əzəl oldi aşkara
Aşiq nejə eilasin müdara...
دریای محیط به جوش آمد// کون و مکان به خروش آمد»
«سر ازل آشکار گردید// عاشق ز چه رو کند مدارا
بالاخره آنچه نسیمی در انتظارش بود به سراغش آمد. این عاشق بی قرار که شب و روز در گردش و اشاعة مرام خود بود گذارش به حلب می افتد و در آنجا نیز شیفتگان آزادی را به دور خود جمع میکند. در یکی از مجالس شهر حلب جوانی به آواز خوش شعر نسیمی را می خوانده که گویا مطلع آن غزل این بوده است؛
حق بین نظری باید، تا روی مرا بیند
چشمی که بود خود بین، کی روی خدا بیند؟
جوان بیچاره را بخاطر خواندن این شعر به پای محاکمه می کشانند و مؤلف آنرا از وی می پرسند. جوان خود را سراینده معرفی میکند تا اینکه فتوای قتلش صادر می شود. این خبر به نسیمی می رسد. بلافاصله خود را به معرکه میرساند و با معرفی خود جان جوان بی گناه را نجات می دهد و خود به آغوش مرگ می شتابد.
گویند قاضی شرع که فتوای قتل نسیمی را داده بود گفت:« این آنچنان کافر است که اگر خون ناپاکش به یکی از اعضای کسی برسد، آن عضو بی درنگ باید قطع شود.» از قضا در حین اجرای حکم قطرهای از خون عمادالدین به انگشت قاضی می چکد و چون حاضران به وی اشاره کردند حاشا کرد و گفت« من آن مطلب را به عنوان مثال گفته بودم.» نسیمی در برابر این دو رویی قاضی بلادرنگ گفت؛
Zahidək bir barmaqin kəssək dönər həq dən keçər
Bax bü miskin aşiqi sər pa soyür lar ağlamaz
یک انگشت زاهد را اگر ببریم از حق می گذرد»
« ببین این عاشق مسکین را سراپا پوست می کنند و گریه نمی کند
و نیز گویند چون به جهت خونریزی چهره وی زرد شد مخالفان بر وی ایراد گرفته و آن را نشانه ترس نسیمی خواندند که در آخرین لحضات عمرش چنین گفت؛
سخنی چند دربارهء "فرقهء حروفیه" و ...، علی میرفطروس حروفیه پاسخگوى چه نیازهایى بود؟ چرا با وجود تعقیب ها و سرکوب هاى فراوان، پنهان و آشکار سال ها تداوم یافت؟ چه تأثیراتى بر فرقه ها و جنبش هاى آینده داشت؟ و اساساً اهمیت تاریخى و اجتماعى حروفیان در چیست؟
اشاره:
روزنامهء شرق (سه شنبه ٤ مرداد ماه ١٣٨٤ ) مقالهام را (در پاسخ به مطالبی در همان روزنامه) با حذف، سانسور و تغییراتی چاپ کرده است. کم و کیف این حذف ها چنان است که مضمون مقاله ام را مخدوش و درک آن را برای خوانندگان، دشوار می سازد. (برای مقایسه، علاقمندان می توانند متن روزنامهء شرق را در سایت من ملاحظه نمایند). من– البتّه – به "حّد" و "محدودیّت"های دوستان شرق آگاهم و هم از این روست که توصیه می کنم: در آینده – اساساً – از نامها و اندیشه های مسئلهساز، پرهیز کنند تا – بعد– شرمسارِ حذفها و سانسورهایشان نباشیم. بقول حافظ: ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ، ز آب حرام ما را گو نام ما ز یاد به عمدا چه می بری؟ خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما ع. م * * *
* "حروفیه " بیان آرمان های مذهبی، فلسفی و اجتماعی مردمی بود که در تعالیم التقاطی و نوگرای حروفیان، مدارای مذهبی، برادری، عشق به همنوع و آرامش معنوی احساس می کردند.
در شماره های ٤٨٢ و ٥١١ روزنامهء شرق، مطالبی دربارهء فرقهء حروفیه و شاعر برجستهء آن – عمادالدین نسیمی – چاپ شده که نویسنده ء محترم به کتاب کوچک و قدیمی من نیز اشاراتی به "تعریض" داشته است، در حالیکه شیوه ء علمی و اخلاق تحقیقاتی حکم می کند که در اینگونه موارد به آخرین تحقیقات و نظرات مؤلف استناد شود نه به جزوهء کوچکی که حدود ٢٨ سال پیش منتشر شده و طبیعتاً خالی از رنگ و بوی "جوانی" نیست، آنهم در روزگاری که بسیاری از محققان ما بقول حافظ:
" در گذرگاه عافیت، جریده می رفتند ".
دربارهء جنبش حروفیّه، نویسندهء مقاله می توانست به کتاب جدیدم مراجعه کند که بعنوان رساله ای دانشگاهی (دانشگاه سوربن، ١٩٩٣ ) در واقع یک کتابشناسی مفصّل در ارزیابی و نقد منابع اصلی و تحقیقات جدید مربوط به جنبش حروفیان است. « ١»
همچنین نویسندهء محترم می توانست به کتاب دیگرم: "عمادالدین نسیمی، شاعر و متفکر حروفی" مراجعه کند که یک تحقیق دانشگاهی در بررسی زمانه، زندگی، جایگاه ادبی و عقاید اجتماعی _ فلسفی عمادالدین نسیمی می باشد.« ٢» بخش های مهم این کتاب عبارت اند از:
١– دربارهء منابع اصلی و تحقیقات جدید مربوط به عمادالدین نسیمی ٢– نکاتی در شناخت جنبش های مترقی در ایران بعد از اسلام ٣– زمانه: اوضاع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی ٤ – کودکی و نوجوانی ٥ – جستجو، پیوستن به فرقهء حروفیه: فضل الله نعیمی استرآبادی ٦ – مهاجرت ٧ – عقاید و افکار ٨ – نسیمی و حلاج ٩ – خلاقیّت و جایگاه ادبی نسیمی مهاجرت دوم: بسوی سرنوشت–١٠ دستگیری و محاکمه–١١ زندان و شهادت–١٢
در اینجا با نقل مقدمهء کوتاه چاپ دوم کتاب عمادالدین نسیمی (آلمان، ١٩٩٩ ) امیدوارم که در شناخت دقیق تر جنبش حروفیان کمکی کرده باشم. * * *
اى جانِ عاشق! از لب جانان ندا شنو آواز «ارجعى» ز جهانِ بقا شنو اى آنکه اهل میکده را منکرى! بیا از صوفیانِ صومعه بوى ریا شنو صوفى کجا و ذوق مىِ صافى از کجا این نکته را ز دُرد کَشِ آشنا شنو از سوزِ عود و نغمه چنگ و نواى نى شرحِ درونِ خستهء پر درد ما شنو شرح غم «نسیمى» آشفته، موبمو اى باد صبح! زآن سر زلف دو تا شنــو «٣»
تاریخ اجتماعى ایران، داراى چهره هاى بسیارى است که در شبانه ترین دوره ها، مشعل دانش، آگاهى و حقیقت جویى را فروزان ساخته و شمارى از آنان نیز سرانجام در راه آزادى اندیشه و پیکار با خرافه پرستى و جهالت، جان باخته اند...
در اواخر قرن هشتم هجرى / چهاردهم میلادى در شمال ایران (استرآباد طبرستان) و خصوصاً در شمال غربى( اران، آذربایجان و ترکیه عثمانى) فرقه اى پدید آمد که به حروفیه معروف شد. این فرقهء فلسفى ـ عرفانى و اجتماعى، از آغاز پیدایش خود از طرف حکومت تیمورى و متعصّبان مذهبى، مورد سوء ظن، تعقیب و سرکوب قرار گرفت. فضل الله استرآبادى (مؤسس فرقه حروفیه) ادعا کرد که معانى باطنى حروف و کلمات قرآن بر او آشکار شده و «الوهیّت» با ظهورش آغاز گردیده است. او، بدین ترتیب «ختم دین محمدى» را اعلام کرد. براى فضل الله استرآبادى تکرار « فضل الله» در قرآن، زمینهء مناسبى برای طرح و تشریع دعویهایش به شمار مى رفت و او از این «موهبت» در ارائه و تبلیغ عقایدش استفاده کرد.
حروفیه پاسخگوى چه نیازهایى بود؟ چرا باوجود تعقیب ها و سرکوب هاى فراوان، پنهان و آشکار سالها تداوم یافت؟ چه تأثیراتى بر فرقه ها و جنبش هاى آینده داشت؟ و اساساً اهمیت تاریخى و اجتماعى حروفیان در چیست؟ گروهى از محققان ( مانند ادوارد براون«٤» ، رضا توفیق «٥» و عبدالله گلپینارلى «٦») حروفیه را «جنبشى ایرانى (ملّى) علیه اعراب و اسلام و نمونهء آشکارى از پیکار روح آریایى و سامى» قلمداد کرده اند.
بنظر ما: وجود عقایدِ دنیاگرایانه و گرایش هاى ایرانى در بعضى آثار حروفیان، اگر چه خصلت ملى و کُفرآمیز عقاید حروفیان را تائید مى کنند با اینهمه باید دانست که حروفیان گروه هاى یکدست و متحدالعقیده اى نبودند، از این گذشته، جنبش حروفیان تنها در ایران محدود نماند بلکه در نواحى عثمانى و سوریه نیز گسترش یافت. به همین جهت، ادبیات اولیه حروفیه اگر چه به زبان فارسى نوشته شده، اما ادبیات بعدى این فرقه غالباً ترکى ست.
با توجه به تعقیب ها و سرکوب هاى گسترده ء حروفیان، راز بقا و گسترش آنان در چه بود؟ بنظر ما: حروفیه، بیان آرمان هاى مذهبى، فلسفى و اجتماعى مردمى بود که از استیلاء و ستم حکومت تیمورى و نیز از «جنگ هفتاد و دو مذهبِ» فرقه هاى دینی به جان آمده بودند و در تعالیم التقاطى و نوگراى حروفیان، مداراى مذهبى، برادرى، عشق به همنوع و آرامش معنوى احساس مى کردند. مجموعه این تعالیم باعث شد تا این فرقه، قشرهاى مختلفى را در ایران، عثمانى و سوریه به سوى خود جلب کند.
حروفیه براى تأثیراتى که بر جنبش هاى آینده (مانند بکتاشیه، نقطویه و بابیه) داشته و نیز، خصوصاً به جهت میراث ادبى ـ فلسفى عظیمى که بنیانگذار، شاعران و متفکران آن باقى گذاشته اند، در تاریخ ادبیات ایران و عثمانى داراى اهمیت بسیار است. این امر، حروفیه را از جنبش هاى هم عصر خود (مانند نهضت سربداران و مشعشعیان) متمایز مى سازد. شاید بتوان وجود این میراث ادبى ـ فلسفى عظیم در جنبش حروفیان و فقدان آن در جنبش هاى دیگر این دوران را ناشى از خاستگاه و پایگاه شهرى حروفیان و خاستگاه و پایگاه روستایى نهضت هاى دیگر دانست.
از نظر اجتماعى، حروفیان غالباً متشکل از پیشه وران خُرده پاى شهرى و صاحبان حرفه و فن بودند و از نظر فلسفى نیز شاید بتوان این فرقه را نمایندهء فکرى همین اقشار اجتماعى در مقابله با دستگاه دینى حاکم آن عصر بشمار آورد. بهمین جهت، ادبیات حروفى داراى ذخایر عظیمى از اندیشه هاى نوجویانه و الحادى است که بخاطر شرایط سخت مذهبى ـ سیاسى و محدودیت هاى تاریخى اگرچه در لفافه اى از واژه ها و مفاهیم عرفانى ابراز شده اند، اما مطالعهء دقیق این آثار، ما را با جوهر واقعى فلسفه حروفیان آشنا مى کند.
آشنائى با جنبش حروفیان به یُمن تحقیقات مؤلف در زندگى و عقاید حسین بن منصور حلاج ممکن شد. در واقع، عقاید انسان ـ خدائى و سرنوشت خونین حلاج، فضل الله استرآبادى و عمادالدین نسیمى، فصل مشترک زندگى و عقاید آنان است و نشان دهندهء تأثیر عمیق حلاج بر عقاید فضل الله و عمادالدین نسیمى مى باشد. بنابراین، کتاب حاضر مى تواند بخشى از تحقیق مفصّل نگارنده در بارهء زندگى و عقاید حلاج نیز بشمار آید که طى آن، تأثیر عقاید انسان ـ خدائى حلاج بر جنبش هاى اجتماعى و جریان هاى فکرى آینده نموده مى شود.
بیست سال پیش که نخستین چاپ کتاب کوچک «جنبش حروفیه...» «٧» منتشر شد ، مطالعات اساسى در ایران راجع به این جنبش و خصوصاً در بارهء زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى، بسیار اندک بود و غیر از کوشش هاى گرانقدر استاد دکتر صادق کیا و پروفسور هلموت ریتر، کار چندانى در بارهء حروفیان صورت نگرفته بود. در چنان شرایطى، با توجه به سانسور حاکم بر این گونه «تحقیقات نامتعارف»، طبیعى بود که کتاب کوچک «جنبش حروفیه...» نیز داراى ضعف ها و کمبودهاى فراوان باشد. امروزه مى توان خوشحال بود که به همّت بسیارى از دانشمندان و محققان ایرانى و خارجى، مطالعات مربوط به جنبش حروفیان، غناى گسترده اى یافته است. در پرتو این کوشش ها و مطالعات، اینک ما مى توانیم درک روشن ترى از عقاید شاعران و متفکران حروفى داشته باشیم. به احترام این کوشش هاست که مؤلف در آغاز کتاب حاضر، کتابشناسى تقریباً کاملى از مطالعات مربوط به زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى را بدست داده است. مؤلف، همچنین خوشحال است که یکى از نظرات اساسى وى، مبنى بر «گرایش هاى دنیاگرایانه و برداشت هاى این جهانى و مادىِ بخشى از حروفیان»، امروزه، مورد قبول و تأئید بعضى محققان قرار گرفته است . « ٨»
این کتاب، شامل یک بررسى کامل در بارهء حروفیه و زمینه هاى تاریخى پیدایش آن نیست، بلکه کتاب حاضر، بخشى از یک رساله دانشگاهى در بارهء جنبش حروفیه است که در آن، مؤلف به زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى و جایگاه برجسته وى در تاریخ ادبیات ایران پرداخته است. در آثار مورخین و مؤلفین قرن هشتم و نهم هجرى/ چهاردهم و پانزدهم میلادى، علاقه اى به شرح زندگى و عقاید نسیمى دیده نمى شود و این بى شک ناشى از حساسیّت و کینه اى است که در تمامت آن دوران، متوجه این شاعر و متفکر آزاده بوده است. مؤلف امیدوار است که شرایط آینده چنان باشد تا بتواند به چاپ و انتشار متن کامل رساله نایل آید. بقول عمادالدین:
خواهد «نسیمى» از سرِ زلفِ تو دم زدن چندان که عُمر، بر سرِ این گفت و گو کند «٩»
دکتر علی میرفطروس www.mirfetros.com
------------------------------------ ١- Mirfetros, Ali: Le Mouvement Horufi, Vol 1, Etude des sources originelles et des recherches modernes, Ed, soleil, Canada, 1994.
همچنین نگاه کنید به ترجمهء این رساله در: ایرانشناسی (چاپ آمریکا)، شماره های ٣ و ٤، ١٣٧٣ و شمارهء ١، ١٣٧٤ . عمادالدین نسیمی (شاعر و متفکر حروفّى)، چاپ اول، سوئد، ١٩٩٢ ، چاپ دوم، آلمان،–٢ .١٩٩٩ ٣ ـ دیوان فارسى عمادالدین نسیمى، به تصحیح رستم على اوف، ص١٩٤-١٩٥. مصراع دوم و پنجم این شعر در نسخه رستم على اوف و جلالى پندرى بجاى «ز جهان بقا» و «مى صافى» «به جهان بقا» و «مى صاف» آمده است.
- ٤Journal of the Royal Asiatic Society, London, 1898, p. 62. - ٥ Textes persans relatifs à la secte des Houroufis, Lyden-London, 1909, p. 307. - ٦ Hurufilik metinleri katalogu, Ankara, 1973, pp. 19-20. ٧ - جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان (نُقطَویان)، تهران، ١٣٥٦. ٨ - مثلا نگاه کنید به: حروفیه در تاریخ، یعقوب آژند، تهران، ١٣٦٩ش، صص ٥٠، ٥١، ٦٢، ٧٠، ١٠١ و ١٩؛ دیوان عمادالدین نسیمى (زندگى و اشعار)، یدالله جلالى پندرى، تهران، ١٣٧٢ش، ص٢٠. ٩ ـ مصراع دوم این بیت در نسخه رستم على اوف (ص١٢٢) بصورت «جُست و جو کند» آمده است که با توجه به ابیات دیگر، خصوصا سطر «از سر زلف تو دم زدن»، ترکیب «گفت و گو کند» صحیح تر است.
http://weblog.zendehrood.com/comments.aspx?WeblogID=arashk&MemoID=32877
خاقانی شروانی- دیوان اشعار:
خورشید پرست بودم اول
اکنون همه میل من به جوز است
خواجوی کرمانی – دیوان اشعار:
دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو
هندوانند همه کافر خورشید پرست
تا برآمد زبناگوش تو خورشید جمال
هرسر زلف تو خورشید پرستی دگرست
راهب دیر که خورشید پرستش خوانند
نیست جز حلقه گیسوی بتم زنازش
زان روز که رخساره و چو خورشید تودیدم
چو ن سنبل جز حلقه گیسوی بتم ز نازش
خواجو گر از مهرت آتش پرستی پیشه کرد
چو ن پرده بگشودی ز رخ عذر گناهش خواستی
صائب تبریزی- دیوان اشعار:
زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند
کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن
از سایه ببرید اگر مهر پرستید
از خود بگریزید اگر مرد خدایید
حسن هرروز به آیین دگر جلوه کنید
هرسحر تکیه به بالین دگردارد مهر
وفا دین من و مهربتان آیین من باشد
رخم از قبله برگردد دگر از مهر و وفا کردم
مشق نظاره روی تو مرا منظورست
اگر از جمله خورشید پرستان شده ام
عبید زاکانی- دیوان اشعار:
دماغ باده گساران زخرمی در جوش
درون مهرپرستان ز عاشقی درتاب
ای مقصد خورشید پرستان رویت
محراب جهانیان خم ابرویت
فخرالدین عراقی- دیوان اشعار :
ما قبله خود روی چو خورشید تو کردیم
هیهات که خورشید پرستیم دگربار
ور زانکه به چشم من صوفی رخ او دیدی
خورشید پرستیدی، در دیر، چو رهبانی
فروغی بسطامی- دیوان اشعار:
زان رو فروغی می دهد چشم جهان را روشنی
کز دل پرسش می کند خورشید تابان تو را
مولوی – دیوان شمس:
ما چو خورشیدپرستان همه صحرا کوبیم
سایه جویان چو زنان در پس دیوار شدند
پیش او ذره صفت هرسحر ی رقص کنیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد
همچون دزدان ز عسس من همه شب دربیمم
همچون خورشید پرستان به سحر برباشم
ما چو خورشید پرستیم بر این بام رویم
تا نپوشد رخ خورشید زما دیواری
نظامی گنجوی- اقبالنامه:
چو تابنده خورشید را دید زود
به رسم مغانش پرستش نمود
نظامی گنجوی- مخزن الاسرار
دفتر افلاک شناسان بسوز
دیده خورشید پرستان بدوز
امیرمعزی – دیوان اشعار:
اندرصفت خورشید پرستان شدم اینک
زیرا که میان سخت به زنا ر بستم
پیش تو برم سجده میان بسته به زنار
تا خلق بدانند که خورشید پرستم
سلمان ساوجی- دیوان اشعار
همه ذرات جهان می بینم
به هوایت شده خورشید پرست
سلمان ساوجی- جمشید و خورشید
زمویش رومیان زنار بستند
زمهر رویش آتش می پرستند
شاه نعمت الله ولی- دیوان اشعار
آفتابی می پرستم لایزال
مهر من هرگز نمی گیرد زوال
عمادالدین نسیمی- دیوان اشعار
خورشید پرستان طریقت چو نسیمی
از فضل الهی همه در ظل مدیدند
غالب دهلوی- دیوان اشعار فارسی
همه به سودای تو خورشید پرستیم آری
دل ز مجنون برد آهو که به لیلا ماند
عارف قزوینی نیز رسماِ پیوستگی خود را به آیین اوستا با این سرود تاریخی خود اعلام میکند:
اوستا ! بهین دستور دربار خدایی
عارف قزوینی
بنام آنکه و ستایش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
بهین دستور دربار خدایی
شرف بخش نژاد آریایی
دوتا گردیده چرخ پیر را پشت
پی پوزش به پیش نام زرتشت
به زیر سایه نامش توانی
رسید از نوبه دور باستانی
چو من گردوست میداری کشور خویش
ستایش بایدت پیمبر خویش
به ایمایی ره بیگانه جویی
رهاکن! تابه کی این بی آبرویی؟
به چشم عقل آن دین را فروغ است
که آن بنیان کن دیو دروغ است
چو دین کردارش و گفتار و پندار
نکو شد بهتر از آن دین مپندار
به دنیا بس همین یک افتخارم
که یک ایرانی والاتبارم
به خون دل زیم زین زیست شادم
که زرتشتی بود خون و تبارم
عمادالدّین نسیمی، شاعر و متفکر حروفی
--------------------------------------------------------------------------------
نکاتی در شناخت جنبشهای اجتماعی در ایران
نقش دین در مناسبات اجتماعی و تلفیق آن در حاکمیت دولتهای قرون وسطی مسألهای نیست که خاص جامعهء ایران بوده باشد، بلکه تلفیق دین و دولت و نقش مهم مذهب در مناسبات فرهنگی و تأثیر آن بر شعور اجتماعی-سیاسی جامعه، در همه جا، و در همهء نظامهای ماقبل سرمایهداری وجود داشته، بطوریکه در اروپا تا حوالی قرن چهاردهم میلادی، روحانی (کشیش) گنجینهء دانش را در اختیار داشت. نه اشراف سواد خواندن داشتند و نه روستاییان. کلیسا با قدرت سیاسی-اقتصادی خود، پاسدار یک ایدئولوژی عام و فراگیر (مسیحیت) نیز بود.
در چنان شرایطی، جنبشهای اجتماعی، تفکراتِ فلسفی و عقایدِ سیاسی-اجتماعی رهبران و روشنفکران آزاداندیش، به ناگزیر، از صافی باورهای مذهبی میگذشت و رنگی از عرفان و مذهب به همراه داشت چنانکه در سراسر تاریخ اروپای قرونِ وسطی و حتی تا اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 میلادی، همه جنبشهای اجتماعی قبل از اینکه به شکل سیاسی ظاهر شوند بهصورت جنبشهای دینی بروز کردهاند از آن جمله است، جنبش بزرگ "آناباتیست"ها که قدرت دولتی و سلسله مراتب دینی و اجتماعی را نفی و انکار میکردند.[1]
بررسی تاریخ فلسفه ایران در دوران اسلامی و خصوصاً شناخت جنبشها و جریانات ضدّاسلامی در این دوران، از اهمیت بسیار برخوردار است. در بررسی عقاید این جریانات و جنبشها به شرایط مذهبی-سیاسی حاکم بر جامعه و نیز بر محدودیتهای تاریخی پیدایش و رشد آن عقاید، باید توجهی اساسی داشت. در واقع، شرایط سخت مذهبی و سلطهء شریعتمداران بر اهرمهای قدرتِ سیاسی و فرهنگی، باعث میشد تا متفکران آزاداندیش و رهبران جنبشهای مترقی، عقاید اصلی خود را در لفافه یا نقابی از واژهها و مفاهیم عرفانی-اسلامی پنهان نمایند. از این گذشته، در شرایط سیاسی-فرهنگی قرون وسطی، وجود احزاب مترقی و مکتبهای مادی، ناشناخته بود و هرگونه ارتداد و یا الحادی به شکل "رفض دینی" تجلی میکرد. بهعبارت دیگر: در دورهای که مردم جز دین و الهیات، باورهای دیگری نمیشناختند، استفاده رهبران و متفکران آزاداندیش از لفافه مذهبی را باید اولاً: ضرورتی برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب شریعتمداران و ثانیاً: وسیلهای برای کسب پایگاهِ اجتماعی دانست.[2]
بهطوریکه قبلاً نوشتیم[3]، بسیاری از آثار ادبی و اسناد تاریخی ما از ترس و بیم متفکران آزاداندیش در ابراز عقاید خود حکایت میکنند. مثلاً عبدالرّحمن جامی، در اشاره به حکومت واعظان و تسلطِ شریعتمداران، تأکید میکند:
شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش
نیست جز زرق و ریا قاعده اسلامش
دام تزویر نهاده است خدا را مپسند
که فتد طایر فرخندهء ما، در دامش[4]
و یا:
منع واعظ ز خرافات، ز غوغای عوام
نتوانیم، ولیکن به دل انکار کنیم[5]
وقتیکه عارف معروفی چون جامی، در بیان افکار عرفانی خویش، دچار آنهمه محدودیت، ترس و تهدید بوده، بیشک شرایط برای بیان عقاید متفکران مترقّی و ضداسلامی، بهمراتب دشوارتر و خطرناکتر بوده است. در چنین شرایطی است که شاعر، ریاضیدان و متفکّر بزرگ، حکیم عمر خیام، یادآور میشود:
اسرار جهان، چنانکه در دفتر ماست
گفتن نتوان، که آن وبال سر ماست
چون نیست در این مردم نادان، اهلی
نتوان گفتن هرآنچه در خاطر ماست.[6]
اینکه جمعیت اخوان الصفا در پنهان داشتن آراء حقیقی خود، آنهمه اصرار داشتند و در آغاز "رسائل" خویش به پیروان اصلی، هشدار می دادند تا آن رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند مگر "آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد".[7]
اینکه رهبران نهضت قرمطیان در روابط درونی خویش از نوعی خط رمزی بنام "مقرمط" استفاده می کردند بطوریکه کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود، و بهنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویت، فرد را سوگندهای گران می دادند تا رازی را فاش نسازد.[8]
اینکه حلاج بعد از دوره تصوف و عرفان و پس از "مطالعه سخت کوشانه در ادیان و عقاید مختلف"[9] و پس از آشنایی با افکار اندیشمندان بزرگی مانند محمدبن زکریای رازی و ابن راوندی، در آخرین دوره زندگی خود، به نوعی الحاد رسیده و ضمن فعالیت های خویش، در کودتا علیه خلیفه عباسی دست داشته و در تمامت این دوران، در نامه های خویش به یارانش از نوعی خط رمزی استفاده می کرده بطوریکه بقول ابوعلی مسکویه: "جز نویسندگان و گیرندگان آن، کس دیگری قادر به خواندن و فهم آن نامه ها نبود".[10]
اینکه عبدالرحمن جامی (عارف و عقیده شناس قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی) در بیان عقاید فرقه های صوفیه تأکید می کند: "در میان صوفیان حقیقی، گروه های دیگری نیز وجود داشتند که شکل ادبی و اصطلاحات صوفیگری را به عاریت گرفته بودند ولی افکار واقعی و روش زندگی آنان، هیچ وجه اشتراکی با تصوف نداشت و حتی مخالف آن بود".[11]
اینکه مقدس اردبیلی (متوفی بسال 993ه/1584م) در ذکر ملحدان همین دوران، یادآور می شود که: "... اکثر ملحدان، گفتگوهای این فرقه (صوفیه) را، سپر و گریزگاه بداعتقادی و الحاد خود کرده اند..."[12]
اینکه بسیاری ازمورّخین و عقیدهنگارها در بیان فرقههای الحادی و ضدّاسلامی، تأکید کردهاند که: هر چندگاه، یکی از این مفسدان بیدین و ملحدان شقاوتقرین، در لباس قلندری یا در سلک دراویش جلوهگر شده... آنان جرأت نداشتند عقاید ضداسلامی خود را به صراحت اظهار و آشکار کنند، لذا "برای صید مردم" دعوت خویش را در لباس مذاهب باطنی یا فرقههای صوفیه انتشار میدادند.[13]
اینکه اشعار شاعران معترض و مترقی ما به زبان استعاره و کنایه سروده شده یا بسیاری از آثار نویسندگان و سرایندگان ما از زبان "وحوش" و در قالب داستان های شیر، روباه، گاو، زاغ و... (کلیله و دمنه) یا موش و گربه (عبید زاکانی) یا گرگ و سگ، گرگ و شبان (پروین اعتصامی) و یا از زبان سیر و پیاز، ماش و عدس، تیر و کمان، گوهر و سنگ (پروین اعتصامی) نوشته شده است.
اینکه متفکر معروف دورهء مشروطیت، فتحعلی آخوندزاده، شیوهء خاصی در نگارش "مکتوبات" انتخاب کرده و آنها را تحت نامهای ساختگی "کمالالدوله" و "جلالالدوله" نوشته است و در ابتدای "مکتوبات" تأکید میکند که "اجازه ندارید به هیچکس نام مصنف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید" و یا "این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیت ایشان، وثوق کامل داشته باشید، نشان بدهید"[14]... همه و همه ناشی از فقدان آزادی و حاکی از حاکمیت استبداد سیاه و خشنی بود که بنام دین، هرگونه عقاید ترقیخواهانه یا مخالفی را بهعنوان الحاد یا ارتداد سرکوب میکرد: آزادیخواهان و متفکّران دگراندیش را زندهزنده میسوختند، سر میبریدند، پوست میکندند، دوشقه میکردند و یا با مقراض (قیچی)، پیکر آنان را پارهپاره میکردند. مؤلف کتاب "تاریخ آل سلجوق" در ذکر حکومت ملک محمد سلجوقی در کرمان (551-536ه/1141-1156 م) مینویسد:
ملک محمد به غایت خونریز بود... زاهد عمانی را ملک، تعظیم بسیار می کرده، بابا می خواند. شیخ برهان الدین احمد کوبنانی گوید روزی با ملک در سرای او می گشتیم، به موضعی رسیدیم که حد یک خروار (300 کیلو) کاغد -همه رقعه- برهم ریخته بود. پرسیدم که این کاغذها چیست؟ ملک گفت : فتوای ائمهء شرع، هرگز هیچکس را نکشتم، الا که ائمه فتوا دادند که او کشتنی است[15]
مؤلف "تاریخ شاهی" نیز در باره اختناق حاکم در این دوران تأکید می کند: "مرد با زن خود -در جامه خواب- ترسیدی که سری گفتی یا رازی در عبارت آوردندی".[16]
سیف بن محمد هروی در ذکر حوادث سال 700 هجری/1287م می نویسد:
در این سال، ملک فخرالدّین حکم فرمود که عورات (زنان) به روز از خانه بدر نیایند و هر عورتی که به روز بیرون آید، شمسالدین قادسی که محتسب است، چادر او را سیاه کند و او را سر برهنه به محلتها و کویها برآرد تا تجربهء دیگران باشد... و خرابات را برانداخت و مقامران (قماربازان) را سر و ریش تراشید به بازار آورد و شرابخوارگان را بعد از اقامت حدود شرع نبوی، در زنجیر کشید و بهکار گِل کشیدن و خشت زدن مأمور گردانید... و اکثر سیاست او به زندان و حزندادن و چوبزدن و گلکشیدن بودی و با وجود اینهمه امر به معروف و نهی از منکر، البته، هر شب آواز چنگ و نغمهء عود شنیدی و شراب صافی نوشیدی.[17]
ابوالقاسم مسعود خجندی (فقیه شافعی) نیز برای کشتار باطنیان و دیگر فرقههای "ضاله"، دستور داد تا خندقها کندند و در آنها آتش افروختند... و باطنیان را میآوردند و به جماعت یا به انفراد، در آتش میافکندند و زندهزنده میسوختند.[18]
خواجه نظامالملک در ذکر سرکوب قرامطه و باطنیان بهوسیله البتکین، سلطان محمود غزنوی و نوح سامانی یادآور میشود:
در شهرها افتادند و هرکه را از ایشان می یافتند، می کشتند... پس، هفت شبانه روز در بخارا و ناحیت آن، می گشتند و می کشتند و غارت می کردند تا چنان شد که در ماوراء النهر و خراسان، یکی از ایشان (قرامطه و باطنیان) باقی نماند و آن که ماند در آشکارا نیارست آمد، و این مذهب پوشیده بماند... و یکبارگی به زمین فرو شد.[19]
تجربهها و سرکوبهای خونین فرقهها و جریانات ضدّاسلامی، به مبارزان و متفکران آینده آموخت که: "زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد". در چنین شرایطی است که حافظ تأکید کرده "هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش" و یا:
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان بیک جو
پر جبر یل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان، آتش فروزند
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی الله چه اسغناست اینجا[20]
مولوی نیز در قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی شکوه کرد:
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم[21]
و حافظ باز یادآور شد:
مرغ زیرک بدر خانقه اکنون نپرد
که نهاده است بهر مجلس وعظی، دامی[22]
لذا، او به "رندان خرابات" توصیه می کرد:
اگرچه باده فرح بخش و باد، گل بیزاست
ببانگ چنگ مخور می، که محتسب تیز است
در آستین مرقع، پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است[23]
و یا:
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سر بریده، بند زبان ندارد
ای دل، طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او، کس این گمان ندارد[24]
یغمای جندقی (شاعر عصر قاجار) که از زاهدان و شریعتمداران انتقاد می کرد و می گفت:
نه زاهد بهر پاس دین ننوشد می، از آن ترسد
که گردد آشکارا وقت مستی، کفر پنهانش
سرانجام برای حفظ جانش از تکفیر امام جمعه شهر، توبه کرد و سرود:
ز شیخ شهر، جان بردم به تزویر مسلمانی
مدارا گر بدین کافر نمی کردم، چه می کردم[25]
در چنان شرایط سیاسی ـ مذهبی دشواری بود که فضل الله نعیمی (بنیانگذار فرقه حروفیه) برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب شریعتمداران و حامیان حکومتی آنان، اشاره کرد:
تا به من ره نبرد کس بجز از من، هرگز
در صُورهای پراکنده از آن میآیم[26]
عمادالدین نسیمی (شاعر و متفکر حروفی) نیز در چنان شرایطی می گفت:
مکن آه ای دل پر غم! بپوش اسرار دل محکم
که نامحرم، خطابین است و می باید خموش آمد[27]
بنابراین، روایت اسحق افندی می تواند درست باشد که تأکید کرد:
"حروفیه، اسرار خویش را پنهان و حقیقت عقاید خود را کتمان می کنند چرا که بیم دارند علمای اسلام به حقیقت عقایدشان آگاه شوند و آنان را محو و نابود کنند".[28]
پیدایش فرقه های باطنی و یا حتی پیدایش و رواج "تقیه" تنها با درک چنان شرایط سخت و دشواری، قابل توضیح و بررسی است.
استفاده از لفافه مذهبی و عرفانی در بیان عقاید، نشانه هوشمندی متفکرانی است که در برابر استفاده شریعتمداران از دین -بهعنوان حربهای علیه ابراز هرگونه آزاداندیشی- کوشیدند تا با همان سلاح (مذهب) علیه مذهب و پاسداران آن، عمل کنند. این امر (استفاده از لفافه مذهب و عرفان) با توجه به محدودیتهای تاریخی، درجهء آگاهی مردم و ظرفیت وجدان عمومی جامعه، تنها شیوهء ممکن مبارزه برای مصون ماندن از تکفیر و تعقیب و سرکوب شریعتمداران و پاسداران سیاسی آنان بوده است.
گفتنی است که تعقید و تکلّف در کلام و استفاده از کنایه و استعاره در بیان عقاید، باعث میشد تا افکار حقیقی این شاعران و متفکّران برای اکثریت مردم جامعه ناشناس بماند. بههمین جهت، این کوششها و مبارزات با آنکه الهامبخش قهرمانیها و فداکاریهای بزرگ در نبرد با استبداد مذهبی و سیاسی شدند اما نتوانستند تا حد جنبشهای تودهای ارتقاء یابند بلکه در نهایت، بهصورت جریانات کمدوام فرقهای و روشنفکری ظهور کردهاند.
مسألهء مهم دیگری که در تحقیقات ایرانشناسان به آن توجهی نشده، مسألهء منحنی شخصیت متفکران و شاعران ایرانی در دوران اسلامی است. روشن است که شخصیت (یعنی: من اجتماعی و فرهنگی انسان) مقولهای ثابت و ایستا نیست، بلکه پدیدهای است متحوّل که در جریان روابط و حوادث اجتماعی، تکامل مییابد. بهعبارت دیگر، شخصیت ثمرهء تکامل اجتماعی-تاریخی و شخصی افراد است، محصولی است از یک روند اجتماعی و تاریخی که در جریان پراتیک و درک ارزشهای اجتماعی، شکل میگیرد و قوام مییابد. بر این اساس، ما معتقدیم که متفکران و شاعران آزاداندیش ایران در قرون وسطی بهخاطر سلطهء نهادهای مذهبی، در آغاز، شاعران و متفکران مذهبی بودهاند (و غیر از آن نیز نمیتوانستند باشند). ما تبلور این تفکّرات و تعلّقات مذهبی را در آثار اولیه همه شاعران و متفکران ترقیخواه در قرون وسطی، بهخوبی مشاهده میکنیم. در این باره کافی است که به ابنِ راوندی اشاره نماییم: ابن راوندی (معاصر حسینبن منصور حلاج) ابتدا متشرع و معتقد به اصول و عقاید اسلامی بوده و یکی از علمای بزرگ مذهبی بهشمار میرفت. راوندی در تبلیغ و تشریح اصول اسلامی (خصوصاً شیعه) کتابهای فراوان تألیف کرد بهطوریکه این رسالات، مدّتها مورد استفاده شیعیان بود، اما او در آخرین دوران زندگی خود، از عقاید اسلامی برگشت و مرتد شد و در مخالفت با اسلام (و خصوصاً شیعه) کتابها و رسالات متعددی نوشت. او در کتاب "الفرند" قرآن را مردود دانسته و به تمام پیغمبران (خصوصاً به پیغمبر اسلام) تاخته است. راوندی در کتاب "الذامغ" تأکید میکند که "خدا، همچون دشمن خشمگینیست که داروئی جز کشتن او نیست". او پس از ارتداد از اسلام، مورد تکفیر و تعقیب شریعتمداران قرار گرفت و بهناچار متواری و مخفی گردید و در سال 301ه/913م در گمنامی و آوارگی درگذشت. او دارای 114 رساله و کتاب بود که متأسفانه امروزه اثری از آنها در دست نیست.[29]
از این گذشته، حملات و هجومهای پیدرپی، دستبهدست گشتن حکومتها و سلطه و سرکوب شریعتمداران، باعث مواجیت (گوناگونی) عقاید فلسفی دانشمندان میگردید. وجود نظرات گوناگون در بارهء دین و فلسفه هستی در آثار بسیاری از شاعران و متفکران ایرانی، ناشی از شرایط گوناگون و دشوار سیاسی-اجتماعی آنان بوده است.
اینکه با تکیه بر پیشدادههای یک ذهنیت اسلامزده و آسان طلب، کشمکشهای خونین اصحاب فقه و اهل فلسفه در سرتاسر تاریخ فلسفه ایرانی را ندیده بگیریم و یا آنرا تا حد یک "اختلاف داخلی برای حفظ اسلام" تنزل دهیم و یا همهء کشمکشهای فکری و فلسفی متفکران ایرانی را "دینی" و "اسلامی" بخوانیم تا براساس آن، "دینیت" یا "اسلامیت فرهنگ ایرانی" را استنتاج نمائیم، و یا مثلاً با تورقی در "دیوان حافظ" او را یک "صوفی" یا "عارف ربّانی" و یا "مسلمان دوآتشه"ای بنامیم که "قرآن را به چهارده روایت میخوانده" و... نه تحقیق و پژوهش علمی است و نه واقع نگری تاریخی.[30] مهم اینست که نشان دهیم در پس پشت این فرهنگ، چه کوششها و تلاشهائی علیه این بهاصطلاح "اسلامیت" صورت گرفته و شرایط، شکل و شیوهء ابراز این تلاشها و مخالفتها در آن دورانِ سخت تاریخی یا بهقول حافظ در آن "شب تاریک و بیم موج و گردابی (چنان) هائل" چگونه بوده است. مهم اینست نشان دهیم که حافظ در طول زندگی پرآشوب و خصوصاً در آخرین دورهء حیات ادبی و اجتماعی خویش، چه سیر و سلوکی کرده و بهاصطلاح صوفیه، چگونه "طی طریق" کرده است، زیرا خوانندهء نکتهبین در اشعار حافظ ابیات فراوانی مییابد که بهروشنی گرایشهای مختلف و گاه متناقض حافظ در برخورد با مذهب و فلسفه هستی را نشان میدهند. بهعنوان مثال: او تأکید میکند که در مکتب "پیر مغان" (پیشوا و رهبر زرتشتی) به معرفت و آگاهی رسیده و از جهل و گمراهی نجات یافته است:
آن روز بر دلم در معنا گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم[31]
و یا:
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند[32]
بر این اساس، حافظ، ضمن قبول "حکایت معقول پیر مغان" عذر و امتناع خویش را از پذیرش قول فقهای اسلامی ابراز می کند:
پیر مغان حکایت معقول می کند
معذورم ار محال تو باور نمی کنم[33]
یا:
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر[34]
و یا:
حافظ! جناب پیر مغان مأمن وفا است
من ترک خاکبوسی این در نمی کنم[35]
و اینچنین است که حافظ می کوشد تا "آئین دین زرتشتی" را دوباره زنده کند:
بباغ، تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود[36]
در واقع، تحقیقات موجود از جدائی قاطعی که میان افکار اولیه شاعران و متفکران و آثار دوره کمال آنان موجود است، غافل اند. بعنوان مثال: نظامی گنجوی در نخستین دورة شاعری، یک مسلمان متعصب و متعبد است (کتاب مخزن الاسرار)، در اواسط دوران زندگی، شاعری هوسباز، پرشور و بزمی است (منظومه هفت گنبد) و در پایان زندگیش، شاعر فرزانه و وارسته ای است که در جستجوی "آب حیات" و نوعی "مدینه فاضله" می باشد (منظومه اسکندرنامه).
بنابراین در بررسی زندگی و آثار شاعران و متفکران ایرانی در قرون وسطی، دوره بندی عقاید آنان، لازم و ضروری است.
نکتهء دیگر در بررسی عقاید شاعران و متفکران ایران در قرون وسطی، درک تفاوتِ مفهوم اجتماعی و مفهوم فلسفی در آثار این متفکران است. بهعبارت دیگر، تعریف یا تمجید از حضرت محمّد یا علی و امام حسین -لزوماً- دلیلی بر اعتقادِ فلسفی شاعران و متفکّران این دوران به خدا یا اسلام نیست، بلکه این امر، ضمن رعایت افکار عمومی، ناشی از یک گرایش اجتماعی بوده است، همچنانکه شاعرانی چون عارف قزوینی در اشعار خویش از لنین یاد نموده و او را ستایش و تمجید کردهاند.[37]
چنین تفسیری از تاریخ اجتماعی و ادبی ایران بعد از اسلام، امروزه معقولتر و پذیرفتنیتر است، چرا که فجایع هولناک و قرونِ وسطائی سالهای اخیر، ما را با واقعیتهای تلخ و سهمگینی روبرو ساخته است که قبلاً در مطالعات و بررسیهای خویش به آنها بیاعتنا و بیتفاوت بودهایم.
در پرتو تجربههای امروز، اینک بهتر و روشنتر میتوانیم به شرایط دشوار سیاسی-مذهبی و پیچیدگیهای اجتماعی-فرهنگی دیروز آگاه شویم. بر این اساس است که بازخوانی متون ادبی و منابع تاریخی، امروزه، چشماندازهای نوینی را برای درکِ تاریخ اجتماعی ایران در برابر ما خواهد گشود.
* * *
افزوده ها و یادداشت ها:
1- در باره جنبش آناباتیست ها، نگاه کنید به:
Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, vol 1, New York-London, 1987, pp 247-249; Encyclopedia Universalis, Vol 2, Paris, 1995, p 256-258.
2- این مسئله، خصوصاً باید مورد عنایت نویسندگانی باشد که ضمن بی توجهی به شکل عمومی (دینی) جنبش های اجتماعی در قرون وسطی و متهم کردن "اسلامیت" فکر و فلسفه ایرانی در این دوران، از عقاید ضداسلامی و ترقیخواهانه ای که در پشت این به اصطلاح اسلامیت نهفته است، غافلند. در این باره -خصوصاً- مقالات بابک بامدادان(آرامش دوستدار) در نشریه الفباء، شماره های 2-4؛ نشریه زمان نو، شماره های 10 و 11 قابل ذکر است.
3- اسلام شناسی، ج 2 (پندار یک "نقد")، صص 38-40.
4- دیوان کامل جامی، به اهتمام هاشم رضی، غزل 739. همچنین نگاه کنید به غزل 1070:
از زرق و حیله، دام به هر سو نهاده اند ............. تا آورند مرغ دل جاهلی به دام
5- دیوان کامل جامی، غزل 1092.
6- رباعیات خیام، بکوشش حسن دانشفر، ص184. همچنین این رباعیات:
خورشید به گل نهفت می نتوانم ............... و اسرار زمانه، گفت می نتوانم
از بحر تفکرم برآورد خرد ............... دری که ز بیم، سُفت می نتوانم ( خیام، ص168)
ای مفتی شرع، از تو پرکارتریم .............. با این همه مستی، از تو هشیارتریم
تو خونِ کسان خوری و ما خون رزان ............... انصاف بده، کدام خونخوارتریم ( خیام، ص224)
7- رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج1، صص42 و43. انجمن اخوان الصفا (برادران روشن) از نخستین کانون های علمی و فلسفی در قرن چهارم هجری (دهم میلادی) بود. بنیانگزاران این انجمن از بیم تکفیر و تعقیب شریعتمداران، ناشناخته اند. اما عقاید آنان، مشتمل بر 52 رساله، اینک موجود است. این رسالات، شامل بحث هایی در باره ریاضیات (بعنوان ریشه همه علوم)، فلسفه، منطق، علوم طبیعی، ماوراء الطبیعه، علوم عقلی، موسیقی و... می باشند و بسیاری از معارف یونانی در آن منعکس است. بطور کلی: اخوان الصفا معتقد بودند که: فلسفه، فوق شریعت است و فضائل فلسفی، فوق فضائل دینی می باشد. آنان، عقل را برتر از ایمان و اعتقاد به دین می دانستند. آنان بخاطر شرایط دشوار مذهبی-سیاسی، عقاید واقعی خویش را در لفافه ای از اصطلاحات و اشارات مذهبی، آمیخته به تنجیم (ستاره شناسی)، سحر و بازی با حروف و اعداد اظهار نموده اند. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا ، 12 جلد، بیروت 1377ق/1957م؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج1، صص319-332؛ مقاله محمدتقی دانش پژوه، مجله مهر، شماره هشتم، صص353-357 و 605-610 و 709-714؛ حلاج، علی میرفطروس، چاپ چهاردهم، صص76-77.
Encyclopedie de L’Islam, Tome 3, Leiden-Paris, 1971, pp 1098-1103.
8- نهضت قرمطیان یکی از بزرگترین جنبش های اجتماعی و ضداسلامی در قرن سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی است، رهبران و بنیانگزاران این نهضت، ایرانی بوده اند. این نهضت، با یک تشکیلات منظم و مخفی و با رادیکالیسم سیاسی-اجتماعی خویش در سازمان سیاسی اسلام "نیروئی هول انگیز" بشمار می رفت. بسیاری از محققان تاریخ اسلام، از جنبش قرمطیان بعنوان جنبشی با "تمایلات کمونیستی و انقلابی" یاد می کنند. از نظر فلسفی، قرمطیان تحت تأثیر آموزش های اخوان الصفا بودند و در این زمینه، رسالاتی از فلاسفة یونان و مصر را ترجمه و بین هواداران خود منتشر کردند. قرمطیان در حمله به "خانه کعبه" ضمن مصادره اشیاء و جواهرات درون کعبه، حجرالاسود را از کعبه جدا کرده و به یغما بردند. نگاه کنید به: تاریخ اسماعیلیان، برنارد لوئیس، صص97-113؛ الاسماعیلیون فی المرحله القرمطیه، سامی العیاش، صص67-248؛ حلاج، صص70-84. نگارنده امیدوار است که در آینده، کتاب مستقلی بنام "نهضت قرمطیان" منتشر کند.
9- دیوان حلاج، تحقیق، تصحیح و ترجمه لوئی ماسینیون (متن عربی ـ فرانسه)، ص84.
10- تجارب الامم، ج1، ص81.
11- نگاه کنید به: نفحات الانس، صص 13-17.
12- حدیقة الشیعه، صص575 و600.
13- از جمله نگاه کنید به: الفرق بین الفرق، عبدالقاهر بغدادی، ص169؛ نقاوة الآثار، محمودبن هدایت الله نطنزی، ص514؛ روضة الصفا ناصری (ملحقات)، رضاقلی خان هدایت، ج8، ص275؛ عالم آرای عباسی، اسکندربیک منشی، ج1، ص473؛ کامل، ابن اثیر، ج13، صص68 و90؛ سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، ص285؛ بستان السیاحه، زین العابدین شیروانی، ص417.
14- نگاه کنید به کتاب ارزشمند فریدون آدمیت: اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، صص110 و 230-234 و237.
15- تاریخ آل سلجوق، محمدبن ابراهیم، ص34؛ سلجوقیان و غز در کرمان، صص44-45.
16- تاریخ شاهی (قراختائیان)، شهاب الدین ابوسعید؟، ص87. مقایسه کنید با: سلجوقیان و غز در کرمان، ص39؛ عالم آرای عباسی، ج3، ص1109. برای آگاهی از اختناق مذهبی-سیاسی حاکم بر این دوران نگاه کنید به: تاریخ جهانگشا، جوینی، ج3، صص166-168؛ تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، ص511.
17- تاریخ نامه هرات، سیف بن محمد هروی، صص441-442.
18- نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ، مجتبی مینوی، ص212.
19- سیاست نامه صص263-264 و 272-273. محمدطاهر قمی (متوفی به سال 1098ه/1688م) در ذکر عقاید پیروان حلاج در این دوران یادآور می شود که: "آنان عقاید خویش را آشکارا نمی ساختند و در سرداب ها بدان گفتگو می داشتند": تحفه الاخیار، ص3، برای آگاهی از شیوه های شکنجه و کشتار متفکران و آزادیخواهان از جمله نگاه کنید به: تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، ج1، ص164؛ تاریخ گردیزی، صص184 و251 و291 و391؛ عالم آرای عباسی، ص473؛ تذکره میخانه، ملا عبدالنبی فخرالزمانی، ص616؛ جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان(نقطویان)، علی میرفطروس، صص69-70 و97-98، 105 و107؛ ارمغان، مقاله "کشتار وحشتناک اسماعیلیان"، عبدالرفیع حقیقت، مهر و آبان 1355، صص 375-383؛ حلاج، صص110ف112 و114 و230 و250.
20- دیوان حافظ، به تصحیح ابوالقاسم انجوی شیرازی، ص274.
21- مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص360.
22- دیوان حافظ، ص250.
23- دیوان حافظ، ص11.
24- دیوان حافظ، ص61.
25- نگاه کنید به: غزلیات یغمای جندقی، ص6؛ تذکرة اختر، احمد گرجی نزاد تبریزی (اختر)، ج1، ص748؛ تذکرة منظوم رشحه، تصنیف محمدباقر رشحه اصفهانی، ص82.
26- دیوان فارسی فضل الله نعیمی و عمادالدین نسیمی، ص19.
27- همان مأخد، ص87.
28- کاشف الاسرار و دافع الاشرار، ص5.
29- برای آگاهی بیشتر در باره ابن راوندی، نگاه کنید به: من تاریخ الالحاد فی الاسلام، عبدالرحمن بدوی، صص75-188؛ خاندان نوبختی، عباس اقبال آشتیانی صص87-94؛ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظر احسان یارشاطر، ج4، صص571-573؛ بیست گفتار، مهدی محقق، صص189-228؛ حلاج، 122-126؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 3، مقاله رضا رضازاده لنگرودی، صص 531-539.
30- در باره "قرآن خوانی حافظ" و حدود صحت تاریخی این ادعا، نگاه کنید به مقاله ارزشمند دکتر باستانی پاریزی، "حافظ چندین هنر" در: حافظ شناسی، ج7، صص34-36 و40-42 و73.
31- دیوان حافظ، ص206.
32- دیوان حافظ، ص114.
33- دیوان حافظ، ص204.
34- دیوان حافظ، ص129.
35- دیوان حافظ، ص204 همچنین نگاه کنید به غزل صفحه 223.
36- دیوان حافظ، ص103. اصطلاح "پیر مغان" را، حتی اگر مانند برخی از محققان، بمعنای "پیر خرابات"، "پیر طریقت و عرفان" و... تعبیر کنیم، باز، بکار بردن این اصطلاح از طرف حافظ نشان دهنده موضع گیری روشن و مخالف او علیه شریعتمداران و باورهای مذهبی حاکم است. مضافاً اینکه می دانیم: آخرین شعرهای حافظ در هجوم اوباش و پاسداران دین به خانه اش بوسیله زنان خانه "بخاطر وحشتی که بدیشان دست داده بود" از میان رفت و از ترس اینکه "مبادا از آن (شعر) ها مضرتی به حافظ رسد، جمیع مسودات را پاره پاره کردند و در آب شستند". این روایت مهم -که از تذکره "عرفات العاشقین" (تقی الدین اوحدی) نقل شده- به ترتیب، در مقدمه حافظ یکتایی، انجوی شیرازی و شاملو آمده است. با همه انتقادی که بر شیوه تدوین و تصحیح "حافظ شاملو" وارد است، باید گفت که احمد شاملو نخستین کسی است که به دوره بندی اشعار حافظ توجه کرده است. شاملو براساس روایت اوحدی، اشعار موجود حافظ را "تنها مشتی سروده های بی خطر یا کم خطر که حافظ می توانسته به این و آن نسخه دهد" می داند: دیوان حافظ، مقدمه احمد شاملو، صص35-36 و49. برای آگاهی از اوضاع اجتماعی-سیاسی و مذهبی زمان حافظ نگاه کنید به: مطلع سعدین و مجمع بحرین، کمال الدین عبدالرزاق سمرقندی، قسمت اول، به اهتمام عبدالحسین نوائی، صص290-299؛ حافظ، مقدمه انجوی شیرازی؛ تاریخ عصر حافظ، دکتر قاسم غنی؛ از کوچه رندان، دکتر عبدالحسین زرین کوب، خصوصاً صفحات 57-74.
37- عارف قزوینی ابتداء در لباس روحانیت بود و تحت تأثیر ترک های عثمانی، شعر "اتحاد اسلام" را سرود، اما پس از مدتی، با پیروزی انقلاب بلشویک ها در روسیه، بسوی لنین جلب شد و در ستایش او چنین سرود:
ای لنین، ای فرشته رحمت ................ کن قدم رنجه، زود، بی زحمت
تخم چشم من آشیانه تست ................ هین، بفرما که خانه خانه تست
نگاه کنید به: از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ج2، صص349-350 و351؛ دیدگاه ها، علی میرفطروس، صص 53-54 و مقایسه کنید با شعر "مدح مولای متقیان علی" سروده نیمایوشیج که از شعرهای اولیه اوست و گویا بخاطر تعریض (یا تعرض) گروهی متعصب از بی اعتنائی نیما نسبت به حضرت علی سروده شده است زیرا که در آغاز قطعه، نیما خطاب به "مدعی" می گوید:
گفتی ثنای شاه ولایت نکرده ام .......... بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
نگاه کنید به: مجموعه آثار نیما، دفتر اول، بکوشش سیروس طاهباز، ص635.
قابل ذکر است که فرخی یزدی نیز ابتداء گرایش های اسلامی داشته و در مدح اسلام، شعر می سروده همچنانکه ابوالقاسم لاهوتی نیز قبل از گرایش به کمونیسم، ابتداء در کسوت "اهل دین" بوده است. نگاه کنید به: دیوان فرخی یزدی، صص 191-193؛ دیوان لاهوتی، مقدمه، ص16. با سپاس از دوست عزیزم داریوش کارگر، که این دو مورد را به من یادآور شده است.
هوالجمیل
عنقای لاهوت
ای نسیمی وقت آن شد کز دم روحالقدس
نفخهای چون صور اسرافیل در عالم دمی
مروری اجمالی بر زندگی عارف شهید سید عمادالدین نسیمی
حدود هفتصد سال پیش ،همزمان با عصر حافظ، در سیاهترین دوران تاریخ ایران که تیموریان خونخوار بر ایران حکم میراندند و از اجرای هیچ ظلم و جور و جنایتی ابا نداشتند و کسی را یارای مقابله با ایادی و سرسپردگان آنها نبود و تمام مردم از ترس قدارهبندان بیرحم و بیپروای حکومت تیموری در لاک خود خزیدهبودند و آشکارا به ظلم آن وحشیان بیابانگرد که از بخت بد ، زمام امور کشور باستانی ایران را در دست گرفته بودند، تن در داده بودند و هیچ امیدی به رهائی نداشتند، مردانی ظهور کردند که با سلاح سرخ تفکر به میان تودههای تحت ستم آمدند و در عرض مدت کوتاهی سراسر قلمرو پهناور تیموریان و کشورهای اسلامی را تحتالشعاع افکار و اندیشههای خود قرار دادند و انقلابهای عظیمی در تمام شهرها و روستاها بوجود آوردند که نهایتاَ باعث سرنگونی تیموریان و پایان دادن به استبداد وحشیانه آنها شد و البته خود نیز در این راه فدا شدند و به اتهام کفر و زندقه و ارتداد به فجیعترین روش کشته و سوزانده شدند. این مردان بزگ عرصهی عشق و عرفان که در آن زمان ، نام بردن از آنها و خواندن شعرشان مساوی با شکنجه و اعدام بود و در آن زمان ، علیرغم سادهزیستی و سعی در گمنامی ، نامی عالمگیر داشتند کسانی نبودند جز یک استاد و شاگرد بنامهای نعیمی و نسیمی و پیروان خاص و عام آنها که در تمام آبادیها ،مخصوصاَ در آذربایجان ، پرچم مبارزه را به دوش کشیده بودند و بر علیه جلادان تیموری که علاوه بر تمام ظلم و اجحافات ، حدود چهل نوع عوارض و مالیات از مردم میگرفتند و یا به زور از انبار و انبان مردم میربودند و حتی نوامیس مردم از دست آنها در امان نبود مبارزه میکردند.
امروزه رسم شده دربارهی هر شاعر و هنرمندی که میمیرد میگویند: بزرگترین شعر و هنرش، زندگیاش بود، به راستی درباره نسیمی چه باید بگوئیم؟ حیفم میآید که از این جملهی کلیشهای و لوث شده برای نسیمی استفاده کنم. او حتی بزرگتر از آن است که او را عارف ( با معنا و مصادیقی که در فرهنگ و ادب ما دارد) بنامیم.
برای بررسی شخصیت و آثار و افکار او ناچاریم خود را در موقعیت زمانی و تاریخی او قرار دهیم. روزی که برای آگاهی دادن و تهییج مردم به منظور احقاق حق انسانی و الهی خود و مبارزه با استبداد سیاه و خفقان متراکم حکومت تیمور لنگ و جانشینان و ایادی خونخوار و بیرحمش هیچ راهی جز آفرینش دوبارهی انسان در «رستاخیز کلمات» نبود، آنهم نه در قالب قضیههای فلسفی خشک و خشن و نصایح و اندرزهای تکراری و نخنما شده، بلکه در قالب زیباترین و لطیفترین کلمات غنائی ملموس و محسوس، در قالب شعرهائی عمیق و مرتفع و در عین حال ساده و صمیمی و خودمانی، در قالب غزل : شورانگیزترین فرم گفتگوی عشاق و دلدادگان که هرکسی یکبار آن را در زندگی خویش تجربه کردهاست، و ارائهی معشوقی جدید که دور از دسترس نیست: یعنی خود انسان که خداوند نیز او را بعنوان خلیفهی خود برگزیده و در آفرینش او به خود تبریک گفته و ملائک را به سجدهی او واداشته و هنوز هم اگر جای واقعی خود را در کائنات بیابد مسجود ملائک و موضوع تبریک خداوند است. با این حال، چنین موجود عظیمالشانی چرا باید برده و بندهی درباریان دیوسیرت باشد و زیر پای آنها لجنمال شود و حتی قدرت کوچکترین اعتراضی نداشتهباشد و از اینها بدتر اینکه تمام این پلشتیها و شوربختیها را خواست و اراده و مشیت خداوند بداند و بر آنها نیز شکر و تیمورها را دعا کند (چنانکه برخی از ارباب ادیان و مذاهب او را چنین آموختهاند و رستگاری او را نیز در همین میدانند). به همین خاطر است که نسیمی نه فقط تحت تعقیب حکومت بلکه مورد تحقیر و تکفیر برخی از متیدنین نیز قرار گرفته و قرنهای متمادی توسط حاکمین فکری بایکوت شده است. در اصل، افکار و عقائد این اسوهی بزرگ آزادگی و آزاداندیشی با مذاق هیچ حکومتی سازگار نیست چون همیشه با مطرح کردن شخصیت واقعی انسانها، آنها را به مبارزهای دائمی (و با نشاط) بر علیه تمام طواغیت درون و برون فرا می خواند و کلاس خودشناسی و شیطان شناسی و جهاد اکبر او را هرگز پایانی نیست، و لذا اگر بگوئیم که نسیمی شاعر نبوده ولی از شعر بعنوان یکی از حربههای جهاد مقدس خود بهره میجسته بیراه نگفتهایم و اگر بگوئیم که بزرگترین شعرش، زندگیاش بوده حق مطلب را دربارهی تمام ابعاد شخصیتی او ادا نکردهایم، چون او نه خود را شاعر می دانسته و نه مثل بسیاری از شاعران گرانقدر کهن، دربار و درباریان را مدح گفته و نه تمایلی به ذکر و درج نامش در انجمنها و تذکرهها داشته است. کدام انجمن و تذکره و کاتب دولتی حاضر بوده نام یک شاعر یاغی تحت تعقیب آوارهی بدنام و تکفیر شده را در رکوردهای گینز خود ثبت و ضبط کند مگر بخاطر بدنامتر کردن او؟! او در شعر بدنبال نام و نان وصنعتگری و نوآوری نیست و فقط هدف مقدسش را بوسیلهی شعر دنبال میکند و البته بخاطر رعایت حال مخاطب، تمام رازها و برداشتهایش را نیز نمیتواند به منصهی ظهور برساند ولی در هر حال نمی تواند بی گفتار بنشیند:
منم تفسیر نطق حق که در اشیا شوم ناطق
محال است و این و ناممکن که بی گفتار بنشینم
من مظهر نطق و نطق حق ذات من است
وندر دو جهان، صدای اصوات من است
از صبح ازل ، هرآنچه تا شام ابد
آید بوجود (و) هست ، ذرات من است
بدون شک یکی از معدود کتب شعری قدما که مدح هیچ شاهی در آن وجود ندارد دیوان نسیمی است چون از دولت عشق به جائی رسیده که تمام افلاک را غلام خود میداند:
تا به فضل حق، نسیمی بندهی عشق تو شد
چرخ و ماه و زهره و خورشید هستندش غلام
و این عشق خونین و آتشین، سابقه در خاطرات ازلی او دارد. او با دلبر ازلی چنان سر و سّری دارد که میداند معشوق هم این مست جام اناالحق را در عرش بر دار خواهد کرد:
من که ز مجلس ازل، مست اناالحق آمدم
چون نزند شه ابد، بر سر عرش، دار من
ز جام عشق تو بودم خراب و مست، آندم
که امر منشی «کن» کاف و نون به هم میزد
به هر داغی و هر دردی که میخواهی بکش ما را
که ما را نیست از عشقت، دلآزاری و بیزاری
عاشق مورد نظر نسیمی ، فردی شکست خورده و گوشه گیر و سرخورده و بی مسئولیت نیست، انسانی است شاداب و راضی و عصیانگر که در هجران به وصل رسیده و دل از دو عالم برکنده و به مقصود که «رفتن» و «نه رسیدن» است رسیده است:
خواهی که گذر کنی ز کونین
خون میخور و جان فشان و خوش باش
پروانهی وصال حریم تو عاشقی است
کز نور شمع روی تو دارد هدایتی
دامن ترا رسد که فشانی ز کائنات
ای عاشقی که دامن دلبر گرفتهای
دارد نسیمی از همه عالم ترا و بس
ای اولی که هیچ نداری نهایتی
شادی ما، در دو عالم جز غم عشق تو نیست
زان، به نو هرساعت از عشقت، غمی میبایدم
عشق می بازیم با حسن و رخ خود جاودان
زانکه عاشق ما و معشوق نهان ما بودهایم
ذوق عیشی که بدان دست سلاطین نرسد
از وصالت من درویش گدا یافتهام
از ناز و نعیم دو جهان بهره ندارد
آن دل که سزاوار به تشریف بلا نیست
با آنکه جور حسن تو بر من ز حد گذشت
صد شکر میکنم که ندارم شکایتی
و نکتهی مهم این است که نسیمی در تمام اینگونه ابیات میخواهد عزت نفس و مناعت طبع و کرامت انسانی را به مخاطبان القا کند و ارزش وجودی آنها را به یادشان بیاورد
عشق کل با نُه سپهر و چار ارکان و سه روح
وان که زین هرچار میزاید نهان، ما بودهایم
منم سیارهی گردون، منم شش حرف کاف و نون
چرا از سیر خود ، یکدم ، منِ سیّار بنشینم
چون به سرّ «کنتُ کنزاَ» ما به حق بردیم راه
همچو خورشید از دل هر ذره ای پیدا شدیم
و بخاطر همین عظمت روحی است که بعضی از اکابر ازمنه مختلف، تفکرات او را خطرناک تر از تفکرات حلاج میدانستند. ولی واقعیت امر آن است که آنها نه حرف حلاجها را فهمیدند و نه حرف نسیمیها را و یا بهتر بگویم در برابر حرفهای ساده و بیپیرایهی این بزرگان که باعث تخته شدن بسیاری از دکانها شدند، خود را به نفهمی زدند تا کودک تاریخ از خواب گران بیدار نشود و آسایش ظلمتگستران را نیالاید، وگرنه بقول شیخ شبستر :
روا باشد انالحق از درختی
چرا نبْود روا بر نیکبختی؟
خداوند بر شجری در طور سینا اجازت داد و او به جای خداوند تکلم کرد، پس اشرف مخلوقات که خداوند از روح خودش در او دمیده و اسما را به او آموخته و از او میثاق گرفته، چگونه نتواند؟
نسیمی ، غبار را از آئینه ای که در دست مردم بود زدود و آنها را دوباره به خودشان معرفی کرد. کاری که نسیمی کرد این بود که حدیث «من عرف نفسه .....و کنت کنزاَ مخفیا....» را از کنج مدرسهها و خانقاهها به میان مردم کشید و بدون شعار دادن و غوغاسالاری حزبی و تفلسف و کلاس گذاشتن و مرید جمع کردن و نصیحت کردن خشک و خالی ، «خود» واقعی آنها را به خودشان نشان داد و همین و بس.
خودشناسی حق شناسی شد به قول مصطفی
در شناسائی نفست، «من عرف» چون رهبر است
گوهر گنج حقیقت به حقیقت مائیم
نور ذات جبروتیم که در اشیائیم
گوهر دریای وحدت، آدم است ای آدمی
گر چو آدم سّر اسما را بدانی ، آدمی
دلا با وصلش ار خواهی که ذات متحد گردی
وجود هر دو عالم را نثار روی دلبر کن
بقیه کار را مردم ، خودشان کردند. اینکه ماشین جنگی تیمور در اوج اقتدار از کار بیفتد و حتی ولیعهد او، شاهرخ، توسط مرد کپنک پوشی ترور شود و سوء قصد به جان حکام و درباریان و صاحب منصبانی که تا قبل از آن، جزو مقدسین و تابوهای مردم بودند شایع گردد و.. و... تمام اینها را باید از ثمرات آموزه های شیخ فضلالله نعیمی و شاگردش سید عمادالدین نسیمی که پس از شهادت استاد در بعضی موارد حتی از استاد هم تاثیرگذارتر بود دانست.آیا این معجزهی تاریخی ثمرهی کلاسهای انسان شناسی نسیمی که تمام آینه ها را طوفانی کرد، نیست؟ به راستی در آن زمان که حتی موحدین بر سر جبر و اختیار و غیره با هم درگیر بودند و کتب مقدس و احادیث انبیا و اولیا را فقط برای منکوب و سرکوب کردن هم بکار می گرفتند با کدام آرمان و عقیده و تفکر و سلاحی بجزهمین نحلهی فکری نعیمی و نسیمی میشد بزرگترین حکومت نیمهوحشی جهان را به زانو درآورد؟ برای این سؤال هیچ پاسخی نیست مگر اینکه صورت مسئله را پاک کنیم و بگوئیم : اصلاَ چه نیازی به مبارزه بر علیه تیموریان بود که بخواهیم راه صحیحش را پیدا کنیم؟
نهضت سربداران حروفی و استفاده رمزی از حروف و اعداد
اعتقاد به رمزدار بودن حروف و اعداد، بحثی نیست که توسط حروفیان آغاز شده باشد، این نظریه را در فحوای کلام معصومین (ع) و بعضی از تفاسیر قرآن کریم نیز میتوان یافت. بر اساس این نظریه کل موجودات، و در رأس آنها ، انسانها اعداد و حروف کتاب آفرینشند و هرکدام نقش و جایگاه ویژهای در کاینات دارند و نام آنها نیز دارای اسرار و رموزی است که از مکنونات وجودی آنها خبر میدهد چون آفرینش کاملاَ منظم و هدفدار است و هیچ موجودی به عبث خلق نشدهاست. این عقیده چیزی نیست که معتقدانش را تحت پیگرد و آزار و شکنجه و اعدام قرار دهد. علت تحت تعقیب بودن حروفیه را باید در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنها جستجو کرد. آنها نه دین تازهای آوردند و نه حرف جدیدی را در مورد اسرار حروف و اعداد مطرح نمودند بلکه فقط با توجه به جاذبههای این موضوع و مقبولیت آن در نزد مردم، بررسی رازناک بودن حروف را گسترش دادند و انسانها را به تفکر و تدبر و تعمق در پدیدههای خلقت و علت آفرینش واداشتند و از این طریق ، آنها را به کنکاش در مسائل سیاسی و احتماعی نیز ترغیب و تشویق نمودند. شاید علت خاص این نامگذاری در آغاز، بخاطر استفادهی اعضای نهضت حروفیه از کلمات و اعداد بعنوان رمزهای عملیاتی و فعالیتهای زیرزمینی بوده که بوسیلهی آن یکدیگر را شناسائی میکرده و پیامهای رهبران خود را رد و بدل مینمودهاند هرچند اینگونه استفادههای رمزی از کلمات و حروف و پیامهای سربسته قبل از آنها نیز رواج داشته و منحصر به حروفیه نمیشده است. لذا خلاصه کردن فعالیتها و تفکرات حروفیان را در تصوف افراطی و سر و کار داشتن با علوم غریبه و افعال عجیبه! بیشتر نوعی حقیقت گریزی و خلاص کردن خود از پرسشهای مطروحه توسط آنها، به حساب میآید. سانسور شدن تاریخی افکار و فعالیتهای سربداران حروفی (بخاطر اینکه روزی خطرناکترین دشمنان یک حکومت بودهاند) از یکطرف، و افسانه سازیها و اسطوره سازیهای عاشقان و پیروان آنها در طول تاریخ باعث شده که چهرهی واقعی نهضت حروفیه و رهبران آنها همیشه در هالهای از ابهام قرار گیرد و هر تحقیق و پژوهش جدیدی نیز با افسانه سازیهای جدید همراه شود و وجود آنها را بیش از پیش مبهمتر و یا اسطورهایتر نشان دهد اما بزرگترین اسنادی که میتواند ما را تا اندازه ای به حقیقت نزدیک کند همانا آثار مکتوب آنان و بخصوص اشعار سید عمادالدین نسیمی است که البته تمام حرفها را در اشعارش نزدهاست.
نسیمی یک «حروفی» است، آنهم نه یک حروفی ساده ، بلکه یک رهبر رازدان و راهگشا. او از شعربعنوان یک «رسانه و پوشش» استفاده میکند، لذا بدون شک رازهای بزرگی را در لابلای سطور و حروف دیوان خود نهفته دارد که دست غیر به آن نمیرسد.
با غیر نمیگویم سّر سخن عشقش
گر شرح رموز غیب، اغیار نداند ، به
اشعار نسیمی را صد معجزه است امّا
گر سّر ید بیضا ، سحّار نداند ، به
مُصحف حسن دلبرم، هست دو چارده ولی
سی و دو است از آنکه آن ماه دو و چهار من
از لوح روی دلبران، یک سطر حرف حق بخوان
اسرار «ما اوحی» بدان از چار و هفت و چار او
ذات اشیا با مُسّمای الف
همچو«با» با ذات حق، ملحق نگر
زخمها دارم ز عشقش بر جگر، لیکن چو نی
پیش هر نامحرمی ، نتوان به آواز آمدن
این اسرار و رموز، هم می تواند در باطن اشعارش تعبیه شده باشد و هم در ظاهر و صورت آنها که البته با توجه به کلیدهائی که در بعضی جاها گذاشته شاید راز گشائی قسمتی یا تمام دیوان کار مشکلی نباشد ولی بدون در نظر گرفتن این نکته هم ، دیوان نسیمی آنقدر جاذبه و کشش و اسرار ملکوتی دارد و آنقدر به انسان عظمت و غرور و افتخار میدهد که اگر کسی با آن انس گرفت هرگز نمیتواند از آبشخور فکری دیگری ـ جز کلام وحی و معصومین - گوارائی یابد.
نسیمی نفخهی عیسی، در اشیا می دمد هر دم
بیا ای زنده ، گر مشتاق انفاس مسیحائی
چون نسیمی رستگارست از فنا و از عدم
هر وجودی را که از تفسیر نطق حق بقاست
چون شدیم از«نکته» چون عیسی و موسی باخبر
نوح را کشتی و اهل شرک را دریا شدیم
شرق هویت : نسیمی و قرآن و اهلبیت
در حقیقت، بحران هویت دنیای امروز و سرگشتگی انسان معاصر که برای یافتن ذرهای هویت و آرامش به هر خس و خاشاک فلسفی و فکری چنگ میزند اقتضا میکند این قبیل آثار را مورد مداقه قرار دهیم و از طریق رسانهها بخصوص صدا و سیما، نسیمیها را بشناسیم و بشناسانیم و افکار و آرایشان را در بوتهی نقد قرار دهیم و بجای اظهار فضل کردن با فلسفهها و نظرات غربیها ( که همانها هم برای ما محترمند) افکار ناب شرق هویت را مطرح و ارائه کنیم (آنهم نه در ساعات مرده) و نترسیم از اینکه جوانان ما به جایگاه واقعی خود در زندگی روزمره و نقشی که در هستی و کائنات دارند واقف شوند. بقول نسیمی:
گر مرکب تحقیق توانی به کف آورد
سیاره صفت ، سیر سماوات توان کرد
در سینه، نسیمی را، اسرار تو میجوشد
کو همنفس صادق یا محرم اسراری
آنکه کسب علم و فضل از ابجد رویت نکرد
روزگار عمر در تعطیل، گم کرد آن عطیل
دیوان نسیمی سرشار از اشارات دقیق و عمیق قرآنی و حدیثی است و نوع کاربرد و استنتاج معنی از آنها نشان از شناخت کامل او از قرآن و تسلط و ژرفاندیشی او بر لطائف و ظرائف تفسیر و حکمت و تاریخ ادیان و عرفان دارد:
علت غائی ز امر کن فکان ما بودهایم
جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان، ما بودهایم
حدیث خط و خال او چه داند هر خطاخوانی
تو از من بشنو این قرآن که تفسیرش ز بر دارم
در محیط قل هو الله احد گشتیم غرق
لاجرم در ملک وحدت، واحد و یکتا شدیم
شناختی که نسیمی از اهلبیت دارد همان شناخت معمولی و موروثی نیست که اکثریت مردم از آن بزرگواران دارند، از نظر نسیمی ، آن بزرگان را همیشه باید ازنو شناخت و دائم با غرق شدن د بحر فضائل و مناقب آنها گوهرهای تازهای به کف آورد:
آل عبا در عبا ، هست فراوان ولی
همچو نسیمی بیار آل عبائی دگر
محمد عقل کُلّم گشت ونفس آمد بُراق او
علیام عشق و تن دُلدُل، به شرق و غرب پویانم
حق را به ظن راجح، نتوان شناخت ایدل
بر رفرف نبوت ، سیر سما طلب کن
رُخت در عالم وحدت، به شاهی پنج نوبت زد
بر اوج لامکان اکنون برآور تخت سلطانی
آن زمره که شد نور یقین هادی ایشان
در مرتبهی صدق چو قرآن مجیدند
در دایرهی وجود، موجود علی است
وندر دو جهان مقصد و مقصود علی است
گر خانهی اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علی است
نسیمی مانند اکثر عرفای همفکر خود جمالپرست است و تمام عالم را صحیفهی جمال حضرت حق(جلّ و علا) میداند و همگان را به کیش زیباشناسی و زیبا پرستی دعوت میکند و حظ روحی خود را با آنها تقسیم مینماید:
نسیمی در رخ خوبان، جمال الله می بیند
بیا بشنو ز گفتارش بیان سرّ سبحانی
لیلی چو نبود جز رخ ما
بر چهرهی خود شدیم مجنون
به چشم دل، توان دیدن، خدا را در رخ خوبان
سر دیدار اگر داری، طلب کن چشم بینائی
تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان
هست از رُخت نشانها، بر بحر و بر، نوشته
اندیشه نبست هیچ صورت
جز روی تو در برابر ما
زشت و زیبا، هرچه بینی، دست رد بر وی منه
عیب صنعت هرکه گوید، عیب بر صنعتگر است
ای نسیمی ، نوشته بر رخ دوست
شرح امالکتاب می بینم
چو هست آئینهی مؤمن، به قول مصطفی، مؤمن
بیا در صورت خوبان، ببین حق را و دانا شو
و در بیت دیگری با ترکیب همین حدیث شریف نبوی و یکی از اسماء الهی و قرآنی ، شاهکاری میآفریند که پرده از کشف و شهود ناب او بر می دارد و جانهای شیفته را هوائی می کند:
مؤمن است آئینهی مؤمن، ببین ، گر مؤمنی
در هوالمؤمن، جمال خویش، تا باشی سلیم
نسیمی بعنوان یک منجی و بیدارگر اجتماعی به جایگاه انسانی و مسئولیت انقلابی و عواقب کیفری خود کاملاَ واقف است و فریاد خود را مانند صور اسرافیل میداند که باید مردگان جامعهی آن روز را از خواب مرگ بیدار و در میادین نبرد حق علیه باطل محشور کند.
ای نسیمی وقت آن شد کز دم روحالقدس
نفخهای چون صور اسرافیل در عالم دمی
آنانکه نگشتند به حق زندهی جاوید
پژمرده و خوشیده بجا همچو قدیدند
دلم ز فتنهی دجّال از آن شدهست ایمن
که روح قدسی من همدم مسیحا شد
جان در میان نهاد نسیمی، چو شمع ، از آن
در سلک عاشقان جمالت مجال یافت
از این نمونه حرفها و بلند پروازیها در اکثر دواوین شعرا به چشم می خورد ولی نکتهای که به این قبیل اشعار و گفتارهای نسیمی ارزش میدهد این است که مصداق «یقولون ما لا یفعلون» نیست بلکه به مراتب شدیدتر و واقعیتراز شواهدی که در اشعارش آمده مرد میدان عمل بوده و تاریخ شاهد عادل و صادق و بیطرفی است.
نعیمی - نسیمی و حلاج
اگرچه نسیمی در برخی از اشعارش دعوی انالحق گوئی دارد و حلاج را میستاید ولی انالحق نمیگوید و فقط از آن بعنوان یک نماد معروف و عرفانی استفاده میکند. او بیدارگر و احیاگر نسل خویش است و از آنجا که طبق آیه شریفهی «خدا سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر اینکه خودشان اقدام کنند» و حدیث شریف «دست خدا با جماعت است» سعی در اتحاد و تنویر افکار مردم دارد و در حقیقت، پس از آن آموزشها و سوختن وساختنها، این جامعهی دستپروردهی اوست که انالحق میگوید نه خود او. به بیانی سادهتر، انالحقگوئیهای جامعهی او در احقاق حقوق فرد و جامعه متجلی می شود و بجای اینکه یکنفر انالحق بگوید، تمام آحاد جامعه جامعه اناالحق میگویند و مفهوم سیمرغ و سیمرغ عینیت مییابد.
مرغ عرشیم و قاف، خانهی ماست
کن فکان، عرش آشیانهی ماست
سیمرغ جهان لامکانیم
مقصود زمین و آسمانیم
حلاج سیمرغی است که تنها سفر میکند ولی نسیمی هدهدی است که از سی مرغ ، سیمرغ می آفریند و با متحد کردن مردم و بسیج کردن آنها برای کشف حقیقت و استیفای حقوق پایمال شدهشان، با آنها و« تنها» سفر می کند و در این سفر صدها آصف در اطاعت امرش صف بستهاند.
مرا تا هدهد دل شد رسول نامهی عشقت
ز آصف بستهام صفها، سلیمانم به جان تو
حلاج با انالحق گوئی سعی در فنا و نجات خود دارد چون یا جامعه را قابل ارشاد نمیبیند و یا در افقی فراتر از درک و درد مردم پرواز می کند و یا خود را قابل مرشد شدن نمیداند. دکتر شریعتی تحلیلی بسیار موجز و زیبا از حلاج دارد : او عشق حلاج را عشقی پاک در راهی پوک میداند و علتش هم این است که چرا فردی که آنهمه عشق و سوز وخلوص و صفای باطن و اعتماد به نفس و ایستادگی و شجاعت و شهامت در بیان اهداف خود داشته چرا بجای رهبری جامعه و مبارزه با ابلیسهای حاکم، به انزوا و تکروی روی آورده و این استعداد و موهبت الهی را به هدر داده است (که البته جای بحث دارد) ، اما همو نهضت سربداران را میستاید و انهدام لشکرهای متجاوز و خونخوار مغول را یکی از بزرگترین دستاوردهای عرفان سربداران میداند. و اینگونه است که در طول تاریخ همیشه گروههائی را میبینیم که با الهام از سیمرغ سربداران، عامل ایجاد موجهای خونینی ( پررنگتر و پررمقتر) از سربداران بودهاند ولی نمونهی سیمرغ تنهای حلاج را به ندرت می توانیم ببینیم (آنهم کمرنگتر و بی رمقتر از سیمرغ حلاج).
ما زنده به عشق تو از آنیم که نگذاشت
مهر تو، که یک ذره بماند اثر ما
موضوعی که شخصیت و حرکت و ارادهی نسیمی را ممتاز و برجسته میکند عرفان اجتماعی اوست که شالودهی یک اجتماع عرفانی را که اتوپیای او و استادش است برای تمام عصرها و نسلها پیریزی می کند و این آرمانشهر فکری او زائیدهی چند علت است : اول - اقتضا و آمادگی شرایط اجتماعی. دوم - امکان بهرهوری از میراث و تجارب شعرا و عرفا و صاحبنظران متقدم و معاصرش مثل حافظ ، سعدی ، خواجو، ابن عربی ، حلاج ، ابن سینا و... و سوم - وجود استاد بزرگی بنام فضلالله نعیمی که بسی مهمتر از دو علت قبل است. شاید اگر نعیمی آتشفشان روح شیدا و جمالپرست نسیمی را رام و آرام نمیکرد و بر عشق آتشین و ارادهی راسخ او مهار نمی زد و جلو به هدر رفتن این اقیانوس بیکرانهی آزادگی را نمیگرفت، بعید نبود که نسیمی با آن نظرات رفیع وصریح و لطیف و مستدلی که از وحدت وجود و خاطرات حلاج و فصوص ابن عربی داشته، سر از داری بالاتر از دار حلاج برآورد و به انالحقگوئیهائی فراتر از حسین ابن منصور بپردازد. ولی به یمن و برکت نعیمی در مسیری دیگر میافتد و خود را از دیار افسانه ها به دامن جامعه که ملتقای واقعیت و حقیقت است میاندازد و به دستور مراد و مرشدش «در اشیا عین اشیا میشود».
ای فکوکی دم از فصوص مزن
ذات حق فارغ از فسانهی ماست
گر اناالحقهای ما را بشنود منصور مست
هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد
به عین و لام و میم ما رموز کن فکان دریاب
به فا و ضاد و لام ما در اشیا عین اشیا شو
فا و ضاد و لام تجزیهی نام استادش «فضل» است که یکی از پربسامدترین واژهها در شعر نسیمی بشمار میرود. نسیمی در اکثر اشعارش از استاد خود به نیکی و اعزاز یاد میکند و او را عامل نجات و هدایت و بینائی و پویائی خود میداند:
چون نسیمی ، به یقین از کرم فضل رسید
کی خورد غصه که هر کس به مکانی دگر است
آنکو ز فضل حق، چو نسیمی به حق رسید
شمع هدایت آمد و پروانهی نجات
در سایهی فضل ایمن از آنست نسیمی
کان شیردل از پنجهی کفتار نترسد
شکر خدا که هست نسیمی به فضل حق
رندی که عمر، در سر زرق و ریا نکرد
نسیمی هم مثل بسیاری از بزرگان دیگر، یکی از علل عقب افتادگی جوامع انسانی، بخصوص مشرق زمین را در برداشت غلط ما از «هستی» میداند که توسط حکام و دنیا پرستان و بعضی از عالمان و صوفیان و زاهدان تبیین و به خورد مردم داده میشود. این سالوسها و ریاکاران که در کنار هم دکانهائی برای چاپیدن مردم باز کردهاند و ایدئولوژیهای استثمارگرانهی خود را با هر دام و دانهای ترویج میکنند آماج طعنهها و حملهها و افشاگریهای نسیمی هستند و طبیعی و بدیهی است که آنها نیز ائتلافهائی نامرئی برعلیه نسیمیها دارند. حافظ هم در اکثر غزلهایش همین موضع را دارد با این تفاوت که حافظ تا اندازهای در امنیت است ولی نسیمی تحت تعقیب و آواره:
مزن ز سرّ نهان بعد ازین دم ای صوفی
که هرچه در تتق غیب بود پیدا شد
ای صوفی خلوت نشین، بستان ز رندان کاسهای
تا کی پزی در دیگ سر، ماخولیای خام را
دفتر طامات برمن، گو مخوان زاهد که من
گرچه رندم، حاصل این گفتگو دانستهام
کند منع از می و شاهد، مرا زاهد مدام ، آری
نباشد اهل جنت را ز شیطان ، جز بدآموزی
به خلوتخانهی طاعت مکن ارشادم ای صوفی
که جز کوی مغان، عاشق ، ره دیگر نمیگیرد
قانون بقای اصلح و تنازع بقا در عالم معنی بیشتر از عالم صورت جریان دارد. در جهان کسی باقی می ماند که قویتر و اصلحتر و انعطافپذیرتر باشد، گونههای نالایق یعنی کسانی که خود و جایگاه خود و دشمنان خود و راز بقای خود را نمیشناسند محکوم به فنا و انقراضند، و برعکس. انسان خدا نیست ولی از خدا هم جدا نیست چون دارای جوهری خدائی است که او را به سرچشمههای وحدت وهستی وصل میکند و بقا میرساند، در این مسیر تمام گونهها لایقند و راه برای همه باز است مگر اینکه خودشان نخواهند و همه میتوانند به وحدت و بقا برسند که جز برای این آفریده نشدهاند. بقا ربطی به زنده بودن و مرده بودن ندارد. در هر حال و شرایط میتوان به بقا رسید و شرط اول بقای اصلح در این وادی فناست و از نظر نسیمی فنا به معنی ترک دنیا و جسم و تن نیست و با همین وسائل و وسائط باید سفر بقا را شروع کرد چون در اصل یکی هستند و مشکل خیلیها «دوبینی» است:
طریق رسم دوبینی رها کن ای احول
که یک حقیقت و ماهیت است روح و بدن
دنبال هوا بودن و عاشق چیزهای فانی شدن وسازش با فرعون نفس مهمترین عامل انقراض است و فقط گونههای لایق به فیض روحالقدس نائل میشوند و با اذن حق دست به احیاگری اجتماعی و فردی میزنند چنانچه انسانهای کامل و در رأس آنها ، انبیا و اولیا و حضرت ختمی مرتبت که کاملترین نمونهی خداوند است به این حیات جاودان رسیدهاند. اما برای نیل به کمال باید از راههای غیر معقول پرهیز کرد و خود را تافتهی جدابافته ندانست. در حقیقت، عرفان و به حق رسیدن نیازی به دنگ و فنگ و بنگ ندارد:
تو دنگ باده و بنگی، نه از عشق خدا دنگی
از آن پیوسته چون بنگی، به غفلت، عمر فرسائی
کی به شود ای مریض شهوت
رنج تو بفرفیون زیتون
به خط و خال و زلف او ، شد اشیا جمله پیموده
تو تا کی زآتش شهوت ، ز شش سو بادپیمائی
ای روی ترش صوفی ، مفروش به ما سرکه
کز یاد لبش، ما را ، شد پر ز عسل ، کندو
ای شغل تو در خرقه ، همه شعبده بازی
کاری کی ازین کشف و کرامات برآید؟؟
او در بین مخلوقاتش است و مخلوقاتش در جامعهی طبیعت هستند. پس لقمه را دور سرت نچرخان، نزدیکترین راه رسیدن به «او» خودت هستی که قائم به روح اوئی و خودش فرموده که « ما از رگ گردن به تو نزدیکتریم» پس چرا راه دور میروی؟ به خودت برگرد، خودت را بشناس، خودت را گول نزن، خودت را به هلاکت نینداز و کیمیای وجودت را به هدر نده. بهای واقعی تو «اوست» چرا خودت را اینقدر ارزان می فروشی:
شرط اول در طریق معرفت، دانی که چیست
طرح کردن هر دو عالم را و پشت پا زدن
هرکه او را چون نسیمی، کام دل می بایدش
از مراد خود گذشتن، وز همه باز آمدن
خداوند، انسانها را به به تفکر در وجود و خلقت خودشان دعوت کرده و آنها را به رسول درونیشان که آشنائی فطری و ذاتی و ازلی با رسول بیرونی دارد ارجاع می دهد تا حقیقت را از وجود خودشان کشف کنند و به معجزهی وجود خویش پی ببرند و با حضرت ختمی مرتبت که قبل از رسول بودن «عبد» است ستیزه نکنند و دمبدم از او معجزه نطلبند چون اگر دیدهی تحقیق و تفکر باز باشد در مییابند که آن نمونهی عالی خداوند، خودش بزرگترین معجزه و سند حقانیت خویش است
ای جمله آیت حق، خال و خط تو مطلق
ای صورت الهی ، وی رحمت مصور
عکسی ز شمع رویت، برآسمان گر افتد
روحالامین ز مهرش ، بر آتش افکند پر
او مردم را به وحدت و اتحاد و عبودیت حق تعالی دعوت میکند و با اینکه حقیقت محض است هرگز دعوی الوهیت و ربوبیت ندارد. اما بحث انالحق بحث دیگری است اگر طرفین دعوی، این بحث ساده را پیچیده و سیاسی نکنند. اناالحق به معنی اینکه «من خدا هستم» نیست چون هیچ صاحب عقلی نمیتواند چنین ادعائی داشته باشد، اما از آنجا که هر موجودی نشانهای از وجود خدای تعالی است میتواند بگوید من نشانهای از خدا هستم و حقیقت در من جلوهگر است.
ز اشیا چون جدا دانم ، ترا ای عین اشیا ، چون
محیطی بر همه اشیا و عین جمله اشیائی
توئی آن عالم وحدت که هستی منشأ کثرت
از آن در «جا» نمیگنجی که در جائی و هم جائی
محیط بر همه اشیا از آن جهت شدهام
که نون نطق الهی حقیقت ما شد
مثال زیبا و سادهای در فرهنگ و ادبیات ما جاری است که ذهن را کاملاَ به موضوع نزدیک میکند. شاعری می گوید:
قطره ، دریاست اگر با دریاست
ورنه او قطره و دریا ، دریاست
و بقول نسیمی:
چه مجلس است و چه بزم این که از می توحید
محیط قطره شد اینجا و قطره دریا شد
تا به سرّ سورهی خط رُخت ره بردهایم
شش جهت ، چندانکه میبینم، همه روی خداست
آنچنانم غرقه در فکرش که بر لوح بصر
نقش هر صورت که میبینم خیال روی اوست
قطره تا پیش از پیوستن به دریا فقط یک قطره است با حجم و وزن و کیفیت معین ولی وقتی که از منیت و فردیت گذشت و به دریا وصل شد و با دریا به وحدت رسید دیگر نه قطره است نه دریا در حالیکه هم قطره است هم دریا. و انالحق یعنی به وحدت رسیدن در فکر با کل هستی و خود را ندیدن و دریای وحدت را دیدن:
گر طالب بقائی ، اول فنا طلب کن
اندر فنای مطلق، عین بقا طلب کن
چگونه پیش وجود تو نفی خود نکنم
که آفتاب وجود تو محو کرد هستی من
طالب توحید را باید قدم بر «لا» زدن
بعد از آن در عالم وحدت ، دم از «الّا» زدن
اما این بحث ساده در حوزهی مسائل سیاسی دارها برپا می کند و سرها بر باد میدهد مخصوصاَ وقتی که گرگها به لباس میش درمیآیند. حاکمان همیشه مردم را بصورت قطرههای کنترل شده و جدا از هم طلب میکنند و آزادگان و ابرار و مصلحان و انقلابیون، آنها را بصورت دریاهای متحد و ناآرام و طوفانی و غیرقابل کنترل میخواهند. این نظریه مرزهای کشورها و قارهها را بر میدارد، به جنگ هفتاد و دو ملت که راه اصلی درآمد مافیای قدرت و ثروت است پایان می دهد و ادیان و فرقه ها و نحلههای مختلف فکری و فلسفی و اعتقادی حتی بت پرستان را به اتحاد و آرامش و همزیستی مسالمت آمیز و رعایت حقوق یگدیگر فرا میخواند و بر علیه متجاوزین و فرعون ها و زیادهطلبان میشوراند و به طغیان و عصیان وامیدارد.
در کشور صورت ، سخن از ما و منی نِه
در ملک معانی نبُود بحث من و ما
آن زمره که لات میپرستند
انوار تو دیدهاند در لات
گر در رخ بت از تو نباشد نشانهای
کافر چگونه سجدهی لات و وثن کند
و چون نیک بنگری در مقام «تحیر» همه مانند همند و این مقامی نیست که کسی را بر دیگری برتری باشد:
در بیابان تحیر واله و سرگشتهاند
حیدری و احمدی و ژنده پوش و ادهمی
و تمام انبیا و اولیا از یک نورند که در اعصار و آفاق مختلف متجلی شدهاند:
آن نور که مسجود ملک گشت و نهان شد
از مظهر ابرار به کرّات برآمد
بحث قداست افراد نیز گاهگاهی شبهه آفرینی می کند. حتی کسانی که بندگان برگزیدهی خدا - چون حضرت عیسی مسیح و مولا علی- را تقدیس می کنند نیز حقانیت و عظمت آنها را در نظر دارند ولی کسانی - از طرفین ـ که در طول تاریخ با راه اندازی جنگهای بین ادیان و مذاهب، آب به آسیاب خودشان ریختهاند باعث انحراف ذهن مردم شدهاند. البته همیشه بیخردان متعصبی وجود داشته و دارند که از پاپ ، کاتولیکتر میشوند و دیگر حاضر نیستند مسیح و علی را جز در لباس الوهیت ببینند. در عین حال انگیزهی اصلی تقدیس آن ذوات مقدس نیز تقدیس خدای واحد است و بقول نسیمی:
ز نور شمع رخسارت، فروغی بود در عیسی
از این معنی به معبودی پرستیدند عیسی را
نسیمی حتی «شرک» را منتفی میداند چون در قلمرو وجود و مملکت سلطان ازل و ابد هیچ موجودی قدرت عرض اندام و شرکت در آفرینش نمی تواند داشته باشد:
چون وجودِ غیر ممنوعست، شرکت منتفیست
با جمال خویش باشد حسن رویت را خطاب
فهم حرف او برای ذهنی که به فلسفه و کلام و عادت کرده ثقیل است ولی در جهان ، حقیقتی جز او وجود ندارد که بخواهد توهّم شراکت داشته باشد. یقیناَ حرف و پیام کسی که در سفره عشقش بجای قرص نان ، قرص آفتاب دارد را کسی جز عاشق نمیفهمد و اگر در طول تاریخ بارها به انکار او برآمده اند و روح مدفون در دیوانش را سوزاندهاند و بر باد داده اند بخاطر این است که لقمهی فکریاش در دهان فلسفه نمیگنجد:
من قرص آفتابم ، چرخست آشیانم
من لقمهی بزرگم ، اندر دهان نگنجم
مقایسهی امام خمینی و سیدعمادالدین نسیمی
در ادبیات عرفانی کشورهای مختلف نمادها و مفاهیم و تصاویر مشخص و مشهوری وجود دارد که هرکدام بار معنائی خاصی به دوش میکشند و بیان آنها چندین موضوع تاریخی و فرهنگی را همزمان به ذهن مخاطب القا میکند. در ادبیات عرفانی ایران زمین نیز چنین سنتی حکمفرماست. بعنوان مثال کلمات و عباراتی مثل : سیمرغ ، قاف ، سلیمان، یوسف، آب بقا، جام جم ، دیو ، پری ، میخانه، مجنون ، آئینهی سکندر ، هدهد، وصال، غمزه، ساغر، گنج، ماه ، یدبیضا، مسیحا، فلک، و دهها نمونهی دیگر گنجینهی ادبی-عرفانی و حتی سیاسی اجتماعی ما را تشکیل میدهند. یکی از این عبارات نیز عبارت اناالحق است که به کرّات در ادبیات ما مصرف شده و نشان از اتحاد عشق و عاشق و معشوق دارد.کسانی که این نماد را بکار بردهاند ادعای خدائی نداشته ولی خود را حل شده در وجود حقتعالی میدانستند و علناّ آمادگی خود را برای مبارزهای خونین و جانانه با شیاطین و طواغیت اعلام میداشتند چنانکه امام خمینی (ره) نیز در یکی از زیباترین غزلهایش از همین نماد استفاده میکند:
فارغ از خود شدم و کوس انالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
و نسیمی میگوید:
از گفتن اناالحق ، سر تا ابد نپیچد
آن سر که باشد ای جان، بر فرق دار، بسته
غازی میدان عشق ، پردل و یکدل بُود
کز دل و جان، بر میان، بسته به مردی سلاح
با این حساب اگر بخواهیم شناختی دقیقتر از نسیمی به دست آوریم می توانیم او را با امام راحل مقایسه کنیم با این تفاوت که یاران امام که تمام مردم بودند در زمان مقتضی به ندایش لبیک گفتند ولی چنین شرایطی برای نسیمی فراهم نشد، صرفنظر از عللی که نسیمی یکی از آنها را روزگار بسته و شرایط اجتماعی میداند:
زلف تو با نسیمی ، ای نور دیده تا کی
بندد به کین میان را ، چون روزگار بسته
شاید برای بعضیها مقایسهی امام خمینی و سیدعمادالدین نسیمی دشوار آید ولی حقیقت همین است. اکنون از نسیمی فقط شعرهایش به یادگار ماندهاست، اگر از امام هم فقط دیوان شعرش برای مردم قرون آینده باقی میماند و آنها میخواستند از طریق اشعارش به شخصیتش پی ببرند همان مطالبی را مییافتند که ما اینک در دیوان نسیمی میبینیم.
دیوان امام و نسیمی شباهتهای بسیاری با هم دارند، مانند: مبارزهی عاشقانه و پر نشاط بدون نام بردن از حکام زمانه، مدح شاهان نگفتن ، استفاده مکرر از سمبلهای ادبیات عرفانی در سبک عراقی، تعظیم و تکریم مقام انسان، غرق شدن در زیبائیهای هستی ، درگیری با سالوسان و ریاکاران و مرتجعین و پرهیز از ریا و منیت، رسیدن به مقام فنا در سلوک فردی و احتماعی ، بهرهمندی از عرفان و تزکیه و خودسازی در دوران مبارزه و بعد از آن، ساده زیستی ، بهرهوری از علوم قرآنی، و نمونه های دیگر. و مهمترین نکته اینکه هیچکدام شاعر رسمی نیستند و از شعر فقط بعنوان یک سلاح و رسانه استفاده کردهاند.
امروزه برای بررسی این موضوع که یک شخصیت علمی - ادبی تا چه حد آزادیخواه و مبارز بوده در آثار و اشعار او دنبال شواهدی می گردند که نشان از این چیزها داشته باشد ولی در مورد نسیمی که به گواه تاریخ، شخص دوم نهضت حروفیه و جانشین رهبر آن بوده و تمام عمر و زندگی سادهی خود را صرف مبارزهی بی امان با دشمنان بشریت کرده وبر زبان آوردن نامش و خواندن اشعارش ،بدون شک، کیفر مرگی شدید و سخت را به همراه داشته ، وضع فرق میکند. در حقیقت اگر ما اطلاع دقیقی از تاریخ زنگی و مبارزات او نداشتیم و کتاب شعرش را تصادفی مرور میکردیم به هیچ وجه نمیتوانستیم از طریق اشعارش به تاریخ مبارزات و فعالیتهایش پی ببریم و شاید او را مثل بسیاری از شعرای دیگر، جیرهخوار حکومتها و یا مثل بسیاری از عرفا ، گوشهگیر و منزوی و غیراجتماعی فرض میکردیم. به همین خاطر است که نمی توانیم شعر او را آئینهتمام نمای شخصیت او بدانیم هرچند هیچ سندی هم معتبرتر اشعارش، که هنوز واقعاَ رمزگشائی نشده، در دست نداریم.
در شعر نسیمی هیچ اشارهی مستقیمی به لزوم جهاد و سرنگونی خونخواران تیموری نشده است ولی روح آزادگی و نشاط و فداکاری و خودشناسی و سرسپردگی در ره عشق در تمام دیوانش جاری است و بجای هدف قرار دادن یک حکومت، کل حکومتهای غاصب شیطانی در پهنهی تاریخ را مد نظر داشته و بجای مطرح کردن حروفیه بعنوان جایگزین حکومت تیمور، حکومت انسانهای فرهیخته بر بشریت و هستی را متذکر شده است.
گر بازی شطرنج خط و خال تو این است
لجلاج جهان را به رخت مات توان کرد
هست آبدار نطقم ، چون ذوالفقار حیدر
زآن روی بر منافق ، شمشیر و خنجر افتاد
ایام را ضایع مکن، امروز را فرصت شمَر
بیدادی دوران ببین ، دادی بده ایام را
مشتاق گل از سرزنش خار نترسد
حیران رخ یار ز اغیار نترسد
عیّار دلاور که کند ترک سر خویش
از خنجر خونریز و سر دار نترسد
او افقهائی عالیتر و لذتبخشتر را در مبارزه مد نظر داشته و به این خاطر زمان و مکان را در نوریده و از تاریکترین لحظات قرن هشتم برای تمام نسلها و عصرها پیام فرستاده و با حذف نام تیموریان که دیر یا زود به زبالهدان تاریخ میپیوستهاند ، تاریخ مصرف را از شعرهای خود برداشته و آنها را برای ابد قابل مصرف کردهاست.
در کربلای عشق ، شهیدی که تشنه رفت
از کوثر زلال تو آب زلال یافت
چون نسیمی، کشتهی چشم سیاهت هرکه شد
شکر حق میگوید و منت ز قاتل میکشد
ارزان بُود به جان عزیز تو ، یک نفس
وصل ترا به هر دو جهان، گر بها کنند
عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتادهاست
در نهادم نیست الا عشق آن زیبا نهاد
من ز عشق یار نتوانم به جان باز آمدن
زانکه هست آئین من در عشق جانباز آمدن
و این بیت که شاید اشارهای است به اینکه زنده زنده پوستش را خواهند کند:
چو گل به بوی رخش ، جامه چاک خواهم کرد
میان ما و تو ، حیف است پیرهن در تن
نسیمی از نظر سبک وسیاق هم در شعرهایش حرف تازهای ندارد چون داعیهی شاعری نداشته و شعر را فقط یک وسیله و رسانه برای ابلاغ پیامهای زلال و روحانگیزش میدانسته و بجز چند مورد، دچار تندروی نشده که البته در این موارد هم بر اصالت و شرافت و عظمت انسان و جایگاه او در کارگاه آفرینش اشاره دارد هرچند شعرها را به روایت «اول شخص» سروده و از ضمائر متصل و منفصل اول شخص استفاده کرده است که در این روش سابقه دار هم هرجا میگوید «من» یعنی «توی مخاطب»:
من جان جان جانم، برتر ز جسم و جانم
من شاه بی نشانم ، اندر نشان نگنجم
من مُصحف کریمم، در لام فضل و میمم
من آیت عظیمم ، در هیچ شان نگنجم
من جانم ای نسیمی ، یعنی دم نعیمی
درکش زبان ز وصفم، من در زبان نگنجم
و یا در غزلی دیگر:
من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم
من آن بحرم که در دامن، به دریاها گهر دارم
من آن عنقای لاهوتم، در این تنگ آشیان تن
که ملک اسفل و اعلی همه در زیر پر دارم
خود او هم به بعضی از تندروی هایش اذعان دارد و با مباهات میگوید:
گر اناالحقهای ما را بشنود منصور مست
هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد
اناالحق از من عاشق اگر ظاهر شود روزی
مرا عارف بسوزاند، کشد منصور بر دارم
و در اصل از بیان تمام این مطالب ، اتحاد عشق و عاشق و معشوق و عظمت جایگاه والای انسان را مد نظر دارد:
آتش و شمع و شب و مجلس و پروانه یکیست
اختلافی ز ره صورت اگر هست ، چه باک
نسیمی روزگاری شد که پنهان بود در زلفش
دگرباره چو رویش دید در عالم ، هویدا شد
و تمام این فضائل و مناقب انسان را از برکت اکسیر عشق میداند، آنهم عشق واقعی نه هوس:
عشق است سّر مطلق یعنی حقیقت حق
هستی ندارد آنکو، بی عشق ، هست باشد
حیات زندهدلان جز به عشقبازی نیست
مباز عشق به بازی که عشق ، بازی نیست
طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن
ره مردان مرد است این، درین ره مرد میباید
جهان حسن ، قدیم است و عشق ، لم یزلی
مدینهای که مصون است و ایمن از نکبات
عشق ما و حسن او ، هست ای نسیمی لم یزل
زانکه حسن او قدیم و عشق ما بی انتهاست
قدر مسّلم اینکه دیوان نسیمی، در قرنهای بعد از او ، فقط یک کتاب شعر به حساب میآمده و هیچگونه ترویج عصیان و نافرمانیهای اجتماعی و حروفیگری در آن وجود نداشته ولی نام او برای حکومتهای بعدی هم چنان خطرناک بوده که به هر نحو ممکن از آن پرهیز میکردهاند و دیگران نیز از آشنا شدن با او
پرسش:
حروفیه
سلام. می خواستم بیشتر در مورد حروفیه و نقطویه بدونم. اگر منبعی سراغ دارید ممنون میشم به من بگید.
ایمیل من titanpass@yahoo.com
ali
پاسخ:
"اساس و بنیان اعتقادات حروفیگری، رساندن مقام و مرتبه ی انسان به مقام و مرتبه ی خدایی است" - عبدالباقی گولپینارلی، اندیشمند و محقق تاریخ و ادبیات ترک.
"... و گفتیم که انسان عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است" - رسائل اخوان الصفا.
دوست خوب، من خودم بیشتر به کتاب های انگلیسی رجوع می کنم و همچنین به مکتب کابالا و یا قبالا، اما کتابی موجود است بنام:
- "حروفیه - تحقیق در تاریخ و آراء و عقاید" نوشته: روشن خیاوی، چاپ نخست، نشر آتیه، 1379.
هر چند این کتاب از جنبه ی جامعه شناختی به تفکر و مکتب حروفیه نگریسته است اما می توان از منابع و مأخذ عمده فارسی- عربی-ترکی-انگلیسی آن بهره برد.
فضل اله استرآبادی (نعیمی) وفات 740 مقتول 804، بنیان گزار مکتب حروفیه در ایران بود که متأسفانه به دست پسرِ تیمور کشته شد. در عصر صفویه نیز کشمکش هایی بوجود آمد که موجبِ از بین رفتنِ هر چه بیشترِ این نوع مکاتب و فرقه ها شد. ما هنوز هم شاهد این نوع درگیری ها در ایران هستیم. چنانکه می دانیم چند روز پیش در شهر قم نیز درگیری سختی بین نیروهای انتظامیِ تابع روحانیان و درویشان نعمت الهی رخ داد.
مشکل بنیادی آن است که روحانیان تجربه و وحی الهی را تنها به پیغمبر اسلام متعلق می دانند و بس. اما درویشان تجربه ی دینی را متعلق به یکایک انسانها می دانند.
به هر حال تفکر مکاتب غیر رسمی در قبالای عبریان، فرقه درویشان بکتاشیه و همچنین دین بهایی تا به امروز باقی مانده است.
کتابی در مورد نقطویه:
- اسرار النقطه؛ میرسیدعلی همدانی. ترجمه؛ محمد خواجوی. انتشارات مولی. چاپ نخست تهران 1376.
البته باید گفته شود که کتاب های خود فضل الله استرآبادی که تا به امروز باقی مانده اند باید بهترین مراجع باشند. خود من متأسفانه هنوز آثار او و همچنین کتاب های نامبرده ی زیر را در بازار کتاب تهران پیدا نکرده ام، اگر شما پیدا کردید لطفاً خبر آن را به من هم برسانید:
- جاویدان کبیر و محبت نامه – ابوالفضل استرآبادی (و کتاب نونامه یا جاویدان نامه)
- جام جهان نما – میرغیاث الدین منصور دشتکی
- دیوان عمادالدین سید علی نسیمی _ نشر روشن چاپ دوم تهران 1363 ش.
- دیوان نعیمی تبریزی و نسیمی شیروانی _ به اهتمام پروفسور رستم علی اف _ انتشارات دنیا تهران. بی تا.
- عمادالدین نسیمی و نهضت حروفیه _ تقی خمارلو _ نشر تلاش تبریز 1357 ش.
- کتاب متنهای حروفی _ دکتر رضا توفیق
- سیر العباد الی المعاد، مثنوی حکیم سنایی عزنوی، به تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، شماره 1226، تهران 1348.
- مصابح الارواح، تصحیح فروزانفر، انتشارات دانشگاه تهران، شملره 1286، تهران 1349
- سیاحت غرب (سرنوشت ارواح پس از مرگ)، حجت الاسلام آقانجفی قوچانی، ویراستار: سید امیر معصومی، چاپ پنجم تهران نشر حدیث بی تاریخ.
اصولاً باید این آثار را بتوان در کتابخانه های عمومی ایران و تهران پیدا کرد، اما من فعلاً در کپنهاگ هستم و در ماه اردیبهشتِ سال دیگر به ایران می آیم تا در نمایشگاه کتاب تهران شرکت کنم و امیدوارم تا آن زمان شما چندی از این کتاب ها را خریده و یا مطالعه کرده باشید :-)
از ملاقات شما در نمایشگاه کتاب تهران خوشحال خواهم شد.
مثالی از اشعار حروفیان:
ظاهر ز وجود کل اشیاء
جز سی و دو نیست زیر و بالا
شد سی و دو نطق ظرف اشیاء
هر چیز که هست نهان و پیدا
از سی و دو نیست هیچ بیرون
گر دیو ندید هست وارون
(مثال دیگر در این زمینه می تواند شعر "آی" از مجموعه ی اشعارم "کدخدا-عشق-بانو" باشد که می توانید در وب سایتم آنرا در بخش کتاب ها بخوانید.)
مثال زیر از شاعر نامدار حروفی (نسیمی) است:
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسماء را بدانی آدمی
زنده ی باقی شو ای سی و دو نطق لایزال،
حاکم نطقی و نطقِ عیسیِ، صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت،
روشنت گردد که هم جمشید و هم جام جمی
جان اگر خوانم ترا، باشد به این معنی نیکو،
از سر تحقیق میدانم که جان عالمی...
در رخ خوبان چو هست آئینه ی گیتی نما،
صورت حق را بچشم سر ببین گر محرمی.
با مهر
آرش
http://www.arashabdi.com/q-a/answer_action.asp?id=152
عماد الدین نسیمی
سید عماد الدین نسیمی یکی از شخصیتهای بر جسته ادبیات آذربایجان است. بدون تردید می توان گفت که نسیمی در فاصله زمانی نظامی و فضولی بزرگترین شاعر ادبیات آذربایجان محسوب می شود. مقام نسیمی در تاریخ ادبیات آذربایجان بویژه از آن جهت بسیار عالی است که وی اولین کسی است که دیوان کامل به زبان تورکی در آذربایجان ایجاد نمود. البته قبل از او نیز شاعرانی مانند حسن اوغلی در زبان مادری خود اشعاری سروده بودند ولی از آثار آنها جز چند نمونه ای در دست نیست.
آثار نسیمی یکی از بهترین نمونه های شعر غنایی آن دوره محسوب می شوند. آنچه ویژه تمام آثار وی می باشد، همانا روح پرشور و هیجان انگیزیست که از عشق مفرط به آزادی بشر و تقدیس عمیق شخصیت انسانی سرچشمه می گیرد. در آثار نسیمی تجلیل و ستایش نوع بشر بی نظیر است و این ستایش که یکی از علایم مشخص شعرای طریقت حروفی میباشد گاهی به حد افراط می رسد تا جایی که حد فاصل بین آفریننده و آفریده به کلی از میان میرود و مدعای اناالحق می شود:
بیرون ز وجود خود خدا را
زنهار مجوی اگر خدایی
آنچه در باره زندگی و بویژه دوران کودکی نسیمی در دست داریم، بسیار ناچیز است. تذکره نویسان در مورد مولد و سال تولد و وفاتش با هم اختلاف نظر دارند. در تاریخ ادبیات آذربایجان مولد نسیمی را شاماخی نوشته اند و از اینرو وی را نسیمی شروانی خوانده اند. ویژگیهای زبان نسیمی در دیوان تورکی برای اثبات این مدعا شاهد صادقی است. در اینکه نسیمی مدت مدیدی در باکو بوده جای شکی باقی نیست؛
ای نسیمی چون خدا گفت انّ ارضی واسعه
خطة باکو به جا بگذار، کاین جای تو نیست
تاریخ تولد نسیمی نیز بطور تحقیق مشخص نشده است و سال 1369 میلادی را بطور تخمین قبول کرده اند. سال وفاتش را نیز حدود سال 1404 نوشته اند.
آنچه در باره این شاعر متواتر است فداکاری، جسارت، مردانگی و بالاخره مرگ فجیعاش در شهر حلب می باشد و در آن شهر نیز مدفون است و مزارش زیارتگاه اهل عرفان می باشد.
دوران زندگی نسیمی مصادف با یک سلسله حوادث تاریخی و سالهای پر آشوب قرن جهاردهم میلادی بوده است. با یورشهای پی در پی امیر تیمور و جانشینانش کشورهای خاور زمین مبدل به یک دریای متلاطم گردیده بود. در نتیجه این یورشها سرحدات کهنه از بین میرفت و شالوده امپراتوری بزرگی ریخته می شد. سنگینی بار این لشکر کشیها و خون ریزیها، طبق معمول زمانه بر دوش زحمتکشان و توده رنجبران بود. آنچه در آن دوره ارزشی نداشت جان آدمی بود. مصایب دیگری نیز وجود داشت و زنجیر اسارت روحانی مکمل تمام آنها بود. از اختلافات دینی و مذهبی حد اکثر استفاده می شد. در این شرایط ویژه تاریخی اندیشه های نوع پرستی و آمال انسان دوستی در ممالک اسلامی و از آنجمله در آذربایجان در قالب طریقتهای صوفیانه و از همه بیشتر در طریقت حروفی تبلیغ می شد. راه دیگری نبود چون هر گونه اندیشة اجتماعی و فلسفی، خواهی نخواهی جنبه مذهبی به خود میگرفت و در شرایطی که دین در تمام شئون زندگی و دانش و اجتماع بشری نفوذ داشته باشد این انگیزه ناگزیر است.
نسیمی نیز مثل بسیاری از متفکرین نوع پرور آنروزگار نجات بشر را در دفع هر گونه اختلافات دینی و مذهبی می دانست و با تقدیس نوع بشر می خواست از شکنجه و آزار و کشتار جلو گیری کند. به آنهایی که فی سبیل الله خون کفار می ریختند می گفت که هر فردی در عالم خود خدایی است و خون او را به خاطر جلب رضای خدا ریختن روا نیست؛
مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکی است
ای غلط کرده ره کوچة ما خانه یکی است
چشم احول ز خطا گر چه دو بیند یک را
روشنست این که دل و دلبر و جانانه یکی است
آنچه مسلمان آنرا خدا میخواند و مسیحیان اب و ابن و روح القدس و کلیمی بواسطه موسی می شناسد، به اعتقاد حروفیان و از آنجمله نسیمی همانا خود آدم است؛
آتش رخسار آدم بود بی روی وریا
آنکه می گفت از درخت سبز اناالله با کلیم
اگر کسی گوید که به جز ما کسی هست یا به گفته صریحتر جز ما آفریدگاری هست راه خطا پیموده است؛
گویی که بغیر ما کسی هست؟
از خویشتن این حدیث متراش
اول و آخر، بدایت و نهایت نیز در میان نیست و نباید به وعده فردا دل بست؛
ز حرف کاف و نون، کن، نه امروز آمدی بیرون
نداری اول و آخر برو فارغ ز فردا شو
و اگر عابدی از نسیمی بپرسد که قبله ات کجا است، وی بی درنگ اینگونه پاسخ می دهد؛
الا ای عابدی کز من جز آن رو قبله می پرسی
عبادت کرده ام بت را جز آن رو قبله گر دارم
پس مسلمان و مسیحی و کلیمی و غیره باید بسوی یک قبله روی گردانند و آن قبله و معبود خود انسان است. از اینجا نتیجة دیگری نیز بدست می آید و آن عبارت از این است که برخی چنان تصور کرده اند که حروفیان و از آن جمله نسیمی وقتیکه اناالحق گفته اند به خدایی خود گواهی داده اند. در صورتیکه نسیمی این مقام را منحصر به خود یا مرادش فضل الله نعیمی نمی داند و بطور اعم هر فرد انسان را لایق این علو تلقی مینماید.
خلاصة کلام اینکه نسیمی خدا پرستی را نوع پرستی دانسته و با جسارت تمام بشر را به مقام آفریدگار ارتقا داده و در جای او نشانده است؛
طریق ورسم دو بینی رها کن ای احول
که یک حقیقت و ماهیت است روح و بدن
و به این حقیقت و ماهیت واحد باید ملک سجده کند، زیرا دارای علو مقام بشری است؛
نسیمی را ز فضل حق چو کار دل میسر شد
ملک را سجده فرمایم که تعظیم بشر دارم
مظهر تجلیات جمال خدا را نیز باید در رخ همین بشر دانست؛
نسیمی در رخ خوبان جمال الله می بیند
بیا بشنو ز گفتارش بیان سر سبحانی
آشکار است که تمام این تأویلات بر خلاف احکام دینی بود بویژه که نسیمی قرآن را نیز به شیوه باطنیان نفسیر می کرد و از اینکه در قرآن آفرینش زمین و زمان را بتلفظ کاف و نون (کن ) از طرف خدا دانسته اندپس قبل از هر چیزی حروف خلق شده اند و منبع وجود از حروف سرچشمه گرفته است. تمام اینها بر خلاف سلیقه شریعتمداران سطحی نگر و روحانیان خشک و زاهدان متعصب بود و خواهی نخواهی مورد خشم آنان قرار میگرفت. با اینکه او از مآل کار خود بی خبر نبود با این وجود قدمی واپس ننهاد و حتی همیشه در آرزوی رسیدن روزی بود که جان خود را در راه اندیشة خود فدا کند و بدین طریق به دولت منصور رسد؛
ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب
عاشق ار کشته شود بر سر داری باری
در بعضی منابع گفته شده است که نسیمی برادری داشته به نام شاه خندان که از صراحت لهجه و عاقبت کار برادرش دچار تشویش میشود و به او توصیه می کند که اسرار مگو را پیش هر کسی باز گو نکند. شاعر چنین پاسخ میدهد؛
Dərya ye mühit cüşə gəldi
Kon eilə məkan xürüşə galdi
Sirr i əzəl oldi aşkara
Aşiq nejə eilasin müdara...
دریای محیط به جوش آمد// کون و مکان به خروش آمد»
«سر ازل آشکار گردید// عاشق ز چه رو کند مدارا
بالاخره آنچه نسیمی در انتظارش بود به سراغش آمد. این عاشق بی قرار که شب و روز در گردش و اشاعة مرام خود بود گذارش به حلب می افتد و در آنجا نیز شیفتگان آزادی را به دور خود جمع میکند. در یکی از مجالس شهر حلب جوانی به آواز خوش شعر نسیمی را می خوانده که گویا مطلع آن غزل این بوده است؛
حق بین نظری باید، تا روی مرا بیند
چشمی که بود خود بین، کی روی خدا بیند؟
جوان بیچاره را بخاطر خواندن این شعر به پای محاکمه می کشانند و مؤلف آنرا از وی می پرسند. جوان خود را سراینده معرفی میکند تا اینکه فتوای قتلش صادر می شود. این خبر به نسیمی می رسد. بلافاصله خود را به معرکه میرساند و با معرفی خود جان جوان بی گناه را نجات می دهد و خود به آغوش مرگ می شتابد.
گویند قاضی شرع که فتوای قتل نسیمی را داده بود گفت:« این آنچنان کافر است که اگر خون ناپاکش به یکی از اعضای کسی برسد، آن عضو بی درنگ باید قطع شود.» از قضا در حین اجرای حکم قطرهای از خون عمادالدین به انگشت قاضی می چکد و چون حاضران به وی اشاره کردند حاشا کرد و گفت« من آن مطلب را به عنوان مثال گفته بودم.» نسیمی در برابر این دو رویی قاضی بلادرنگ گفت؛
Zahidək bir barmaqin kəssək dönər həq dən keçər
Bax bü miskin aşiqi sər pa soyür lar ağlamaz
یک انگشت زاهد را اگر ببریم از حق می گذرد»
« ببین این عاشق مسکین را سراپا پوست می کنند و گریه نمی کند
و نیز گویند چون به جهت خونریزی چهره وی زرد شد مخالفان بر وی ایراد گرفته و آن را نشانه ترس نسیمی خواندند که در آخرین لحضات عمرش چنین گفت؛
آندم که اجل موکل مرد شود
آهم چودم سحر گهی سرد شود
خورشید که پر دل تر از آن چیزی نیست
در وقت فرو شدن رخش زرد شود.
در پایان به یکی از غزلیات نسیمی توجه کنید
منم آن دو هفته ماهی که بر آسمان جانم
منم آن خجسته مهری که بر اوج لا مکانم
منم آن سپهر حشمت که برای کسب دولت
نهد آفتاب گردون رخ و سر بر آستانم
منم آن امیر کشور که همیشه در دیارم
قمر است شحنه شب، زحل است پاسبانم
منم آن کلام صادق که بود ز ریب خالی
منم آن کتاب ناطق که صفات خویش خوانم
منم آن همای رفعت که فراز عرش پرّم
منم آن جهان معنی که برون از این جهانم
منم آنکه شاه و سلطان کند از درم گدایی
منم آنکه مهر گردون کله است وسایبانم
منم آنکه فرق فرقد به قدم همی سپارم
منم آنکه بر دو عالم سرو دست می فشانم
منم آن لطیف ساقی که به عاشقان سر خوش
رخ حور مینمایم، می روح میچشانم
منم آن شکر حدیثی که به نطق چون در آیم
رخ وزلف ماهرویان سخن است و ترجمانم
منم آن زدیده غایب که همیشه در حضورم
منم آن وجود ظاهر که ز دیده ها نهانم
منم آن ره سلامت که صراط نام دارم
منم آن نعیم باقی که بهشت جاودانم
منم آن که اندر اشیا شده ام به حرف گویا
ز رموز و وحی بگذر، که من این زمان عیانم
به قدیم و حادث از ره مرو ای حکیم عاقل
که من آن وجود فردم که هم اینم و هم آنم
تو چو عیسی ای نسیمی همه گر چه جان و روحی
منم آنکه روح روحم، منم آنکه جان جانم
منم آن شریف گوهر که ز معدن حیاتم
منم آن شراب کوثر که به جوی جان روانم
سخنی چند دربارهء "فرقهء حروفیه" و ...، علی میرفطروس
حروفیه پاسخگوى چه نیازهایى بود؟ چرا با وجود تعقیب ها و سرکوب هاى فراوان، پنهان و آشکار سال ها تداوم یافت؟ چه تأثیراتى بر فرقه ها و جنبش هاى آینده داشت؟ و اساساً اهمیت تاریخى و اجتماعى حروفیان در چیست؟
اشاره:
روزنامهء شرق (سه شنبه ٤ مرداد ماه ١٣٨٤ ) مقالهام را (در پاسخ به مطالبی در همان روزنامه) با حذف، سانسور و تغییراتی چاپ کرده است. کم و کیف این حذف ها چنان است که مضمون مقاله ام را مخدوش و درک آن را برای خوانندگان، دشوار می سازد. (برای مقایسه، علاقمندان می توانند متن روزنامهء شرق را در سایت من ملاحظه نمایند).
من– البتّه – به "حّد" و "محدودیّت"های دوستان شرق آگاهم و هم از این روست که توصیه می کنم: در آینده – اساساً – از نامها و اندیشه های مسئلهساز، پرهیز کنند تا – بعد– شرمسارِ حذفها و سانسورهایشان نباشیم. بقول حافظ:
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ، ز آب حرام ما را
گو نام ما ز یاد به عمدا چه می بری؟
خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما
ع. م
* * *
* "حروفیه " بیان آرمان های مذهبی، فلسفی و اجتماعی مردمی بود که در تعالیم التقاطی و نوگرای حروفیان، مدارای مذهبی، برادری، عشق به همنوع و آرامش معنوی احساس می کردند.
در شماره های ٤٨٢ و ٥١١ روزنامهء شرق، مطالبی دربارهء فرقهء حروفیه و شاعر برجستهء آن – عمادالدین نسیمی – چاپ شده که نویسنده ء محترم به کتاب کوچک و قدیمی من نیز اشاراتی به "تعریض" داشته است، در حالیکه شیوه ء علمی و اخلاق تحقیقاتی حکم می کند که در اینگونه موارد به آخرین تحقیقات و نظرات مؤلف استناد شود نه به جزوهء کوچکی که حدود ٢٨ سال پیش منتشر شده و طبیعتاً خالی از رنگ و بوی "جوانی" نیست، آنهم در روزگاری که بسیاری از محققان ما بقول حافظ:
" در گذرگاه عافیت، جریده می رفتند ".
دربارهء جنبش حروفیّه، نویسندهء مقاله می توانست به کتاب جدیدم مراجعه کند که
بعنوان رساله ای دانشگاهی (دانشگاه سوربن، ١٩٩٣ ) در واقع یک کتابشناسی مفصّل در
ارزیابی و نقد منابع اصلی و تحقیقات جدید مربوط به جنبش حروفیان است. « ١»
همچنین نویسندهء محترم می توانست به کتاب دیگرم: "عمادالدین نسیمی، شاعر و
متفکر حروفی" مراجعه کند که یک تحقیق دانشگاهی در بررسی زمانه، زندگی، جایگاه
ادبی و عقاید اجتماعی _ فلسفی عمادالدین نسیمی می باشد.« ٢» بخش های مهم این
کتاب عبارت اند از:
١– دربارهء منابع اصلی و تحقیقات جدید مربوط به عمادالدین نسیمی
٢– نکاتی در شناخت جنبش های مترقی در ایران بعد از اسلام
٣– زمانه: اوضاع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی
٤ – کودکی و نوجوانی
٥ – جستجو، پیوستن به فرقهء حروفیه: فضل الله نعیمی استرآبادی
٦ – مهاجرت
٧ – عقاید و افکار
٨ – نسیمی و حلاج
٩ – خلاقیّت و جایگاه ادبی نسیمی
مهاجرت دوم: بسوی سرنوشت–١٠
دستگیری و محاکمه–١١
زندان و شهادت–١٢
در اینجا با نقل مقدمهء کوتاه چاپ دوم کتاب عمادالدین نسیمی (آلمان، ١٩٩٩ ) امیدوارم که در شناخت دقیق تر جنبش حروفیان کمکی کرده باشم.
* * *
اى جانِ عاشق! از لب جانان ندا شنو
آواز «ارجعى» ز جهانِ بقا شنو
اى آنکه اهل میکده را منکرى! بیا
از صوفیانِ صومعه بوى ریا شنو
صوفى کجا و ذوق مىِ صافى از کجا
این نکته را ز دُرد کَشِ آشنا شنو
از سوزِ عود و نغمه چنگ و نواى نى
شرحِ درونِ خستهء پر درد ما شنو
شرح غم «نسیمى» آشفته، موبمو
اى باد صبح! زآن سر زلف دو تا شنــو «٣»
تاریخ اجتماعى ایران، داراى چهره هاى بسیارى است که در شبانه ترین دوره ها، مشعل دانش، آگاهى و حقیقت جویى را فروزان ساخته و شمارى از آنان نیز سرانجام در راه آزادى اندیشه و پیکار با خرافه پرستى و جهالت، جان باخته اند...
در اواخر قرن هشتم هجرى / چهاردهم میلادى در شمال ایران (استرآباد طبرستان) و خصوصاً در شمال غربى( اران، آذربایجان و ترکیه عثمانى) فرقه اى پدید آمد که به حروفیه معروف شد. این فرقهء فلسفى ـ عرفانى و اجتماعى، از آغاز پیدایش خود از طرف حکومت تیمورى و متعصّبان مذهبى، مورد سوء ظن، تعقیب و سرکوب قرار گرفت.
فضل الله استرآبادى (مؤسس فرقه حروفیه) ادعا کرد که معانى باطنى حروف و کلمات قرآن بر او آشکار شده و «الوهیّت» با ظهورش آغاز گردیده است. او، بدین ترتیب «ختم دین محمدى» را اعلام کرد. براى فضل الله استرآبادى تکرار « فضل الله» در قرآن، زمینهء مناسبى برای طرح و تشریع دعویهایش به شمار مى رفت و او از این «موهبت» در ارائه و تبلیغ عقایدش استفاده کرد.
حروفیه پاسخگوى چه نیازهایى بود؟ چرا باوجود تعقیب ها و سرکوب هاى فراوان، پنهان و آشکار سالها تداوم یافت؟ چه تأثیراتى بر فرقه ها و جنبش هاى آینده داشت؟ و اساساً اهمیت تاریخى و اجتماعى حروفیان در چیست؟
گروهى از محققان ( مانند ادوارد براون«٤» ، رضا توفیق «٥» و عبدالله گلپینارلى «٦») حروفیه را «جنبشى ایرانى (ملّى) علیه اعراب و اسلام و نمونهء آشکارى از پیکار روح آریایى و سامى» قلمداد کرده اند.
بنظر ما: وجود عقایدِ دنیاگرایانه و گرایش هاى ایرانى در بعضى آثار حروفیان، اگر چه خصلت ملى و کُفرآمیز عقاید حروفیان را تائید مى کنند با اینهمه باید دانست که حروفیان گروه هاى یکدست و متحدالعقیده اى نبودند، از این گذشته، جنبش حروفیان تنها در ایران محدود نماند بلکه در نواحى عثمانى و سوریه نیز گسترش یافت. به همین جهت، ادبیات اولیه حروفیه اگر چه به زبان فارسى نوشته شده، اما ادبیات بعدى این فرقه غالباً ترکى ست.
با توجه به تعقیب ها و سرکوب هاى گسترده ء حروفیان، راز بقا و گسترش آنان در چه بود؟
بنظر ما: حروفیه، بیان آرمان هاى مذهبى، فلسفى و اجتماعى مردمى بود که از استیلاء و ستم حکومت تیمورى و نیز از «جنگ هفتاد و دو مذهبِ» فرقه هاى دینی به جان آمده بودند و در تعالیم التقاطى و نوگراى حروفیان، مداراى مذهبى، برادرى، عشق به همنوع و آرامش معنوى احساس مى کردند. مجموعه این تعالیم باعث شد تا این فرقه، قشرهاى مختلفى را در ایران، عثمانى و سوریه به سوى خود جلب کند.
حروفیه براى تأثیراتى که بر جنبش هاى آینده (مانند بکتاشیه، نقطویه و بابیه) داشته و نیز، خصوصاً به جهت میراث ادبى ـ فلسفى عظیمى که بنیانگذار، شاعران و متفکران آن باقى گذاشته اند، در تاریخ ادبیات ایران و عثمانى داراى اهمیت بسیار است. این امر، حروفیه را از جنبش هاى هم عصر خود (مانند نهضت سربداران و مشعشعیان) متمایز مى سازد. شاید بتوان وجود این میراث ادبى ـ فلسفى عظیم در جنبش حروفیان و فقدان آن در جنبش هاى دیگر این دوران را ناشى از خاستگاه و پایگاه شهرى حروفیان و خاستگاه و پایگاه روستایى نهضت هاى دیگر دانست.
از نظر اجتماعى، حروفیان غالباً متشکل از پیشه وران خُرده پاى شهرى و صاحبان حرفه و فن بودند و از نظر فلسفى نیز شاید بتوان این فرقه را نمایندهء فکرى همین اقشار اجتماعى در مقابله با دستگاه دینى حاکم آن عصر بشمار آورد. بهمین جهت، ادبیات حروفى داراى ذخایر عظیمى از اندیشه هاى نوجویانه و الحادى است که بخاطر شرایط سخت مذهبى ـ سیاسى و محدودیت هاى تاریخى اگرچه در لفافه اى از واژه ها و مفاهیم عرفانى ابراز شده اند، اما مطالعهء دقیق این آثار، ما را با جوهر واقعى فلسفه حروفیان آشنا مى کند.
آشنائى با جنبش حروفیان به یُمن تحقیقات مؤلف در زندگى و عقاید حسین بن منصور حلاج ممکن شد. در واقع، عقاید انسان ـ خدائى و سرنوشت خونین حلاج، فضل الله استرآبادى و عمادالدین نسیمى، فصل مشترک زندگى و عقاید آنان است و نشان دهندهء تأثیر عمیق حلاج بر عقاید فضل الله و عمادالدین نسیمى مى باشد. بنابراین، کتاب حاضر مى تواند بخشى از تحقیق مفصّل نگارنده در بارهء زندگى و عقاید حلاج نیز بشمار آید که طى آن، تأثیر عقاید انسان ـ خدائى حلاج بر جنبش هاى اجتماعى و جریان هاى فکرى آینده نموده مى شود.
بیست سال پیش که نخستین چاپ کتاب کوچک «جنبش حروفیه...» «٧» منتشر شد ، مطالعات اساسى در ایران راجع به این جنبش و خصوصاً در بارهء زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى، بسیار اندک بود و غیر از کوشش هاى گرانقدر استاد دکتر صادق کیا و پروفسور هلموت ریتر، کار چندانى در بارهء حروفیان صورت نگرفته بود. در چنان شرایطى، با توجه به سانسور حاکم بر این گونه «تحقیقات نامتعارف»، طبیعى بود که کتاب کوچک «جنبش حروفیه...» نیز داراى ضعف ها و کمبودهاى فراوان باشد. امروزه مى توان خوشحال بود که به همّت بسیارى از دانشمندان و محققان ایرانى و خارجى، مطالعات مربوط به جنبش حروفیان، غناى گسترده اى یافته است. در پرتو این کوشش ها و مطالعات، اینک ما مى توانیم درک روشن ترى از عقاید شاعران و متفکران حروفى داشته باشیم. به احترام این کوشش هاست که مؤلف در آغاز کتاب حاضر، کتابشناسى تقریباً کاملى از مطالعات مربوط به زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى را بدست داده است. مؤلف، همچنین خوشحال است که یکى از نظرات اساسى وى، مبنى بر «گرایش هاى دنیاگرایانه و برداشت هاى این جهانى و مادىِ بخشى از حروفیان»، امروزه، مورد قبول و تأئید بعضى محققان قرار گرفته است . « ٨»
این کتاب، شامل یک بررسى کامل در بارهء حروفیه و زمینه هاى تاریخى پیدایش آن نیست، بلکه کتاب حاضر، بخشى از یک رساله دانشگاهى در بارهء جنبش حروفیه است که در آن، مؤلف به زندگى و عقاید عمادالدین نسیمى و جایگاه برجسته وى در تاریخ ادبیات ایران پرداخته است.
در آثار مورخین و مؤلفین قرن هشتم و نهم هجرى/ چهاردهم و پانزدهم میلادى، علاقه اى به شرح زندگى و عقاید نسیمى دیده نمى شود و این بى شک ناشى از حساسیّت و کینه اى است که در تمامت آن دوران، متوجه این شاعر و متفکر آزاده بوده است. مؤلف امیدوار است که شرایط آینده چنان باشد تا بتواند به چاپ و انتشار متن کامل رساله نایل آید. بقول عمادالدین:
خواهد «نسیمى» از سرِ زلفِ تو دم زدن
چندان که عُمر، بر سرِ این گفت و گو کند «٩»
دکتر علی میرفطروس
www.mirfetros.com
------------------------------------
١- Mirfetros, Ali: Le Mouvement Horufi, Vol 1, Etude des sources originelles et des recherches modernes, Ed, soleil, Canada, 1994.
همچنین نگاه کنید به ترجمهء این رساله در: ایرانشناسی (چاپ آمریکا)، شماره های ٣ و ٤، ١٣٧٣ و شمارهء ١، ١٣٧٤ .
عمادالدین نسیمی (شاعر و متفکر حروفّى)، چاپ اول، سوئد، ١٩٩٢ ، چاپ دوم، آلمان،–٢
.١٩٩٩
٣ ـ دیوان فارسى عمادالدین نسیمى، به تصحیح رستم على اوف، ص١٩٤-١٩٥. مصراع دوم و پنجم این شعر در نسخه رستم على اوف و جلالى پندرى بجاى «ز جهان بقا» و «مى صافى» «به جهان بقا» و «مى صاف» آمده است.
- ٤Journal of the Royal Asiatic Society, London, 1898, p. 62.
- ٥ Textes persans relatifs à la secte des Houroufis, Lyden-London, 1909, p. 307.
- ٦ Hurufilik metinleri katalogu, Ankara, 1973, pp. 19-20.
٧ - جنبش حروفیه و نهضت پسیخانیان (نُقطَویان)، تهران، ١٣٥٦.
٨ - مثلا نگاه کنید به: حروفیه در تاریخ، یعقوب آژند، تهران، ١٣٦٩ش، صص ٥٠، ٥١، ٦٢، ٧٠، ١٠١ و ١٩؛ دیوان عمادالدین نسیمى (زندگى و اشعار)، یدالله جلالى پندرى، تهران، ١٣٧٢ش، ص٢٠.
٩ ـ مصراع دوم این بیت در نسخه رستم على اوف (ص١٢٢) بصورت «جُست و جو کند» آمده است که با توجه به ابیات دیگر، خصوصا سطر «از سر زلف تو دم زدن»، ترکیب «گفت و گو کند» صحیح تر است.
واقعا همینطوره.
خدا بیامرزتش