طهمورث

نظرات 34 + ارسال نظر
بابک پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:20

همیشه از خودم می پرسم اولین باری انسان مفهوم خدا یا زندگی را درک کرد چه زمانی بود، حالا بر فرض یکی هم پیدا شود مثل طهمورث به مفاهیم پیشرفت در زندگی پی ببرد، چگونه می توانست برای مردم آنروز شرحشان دهد.
................
کاش همه مسئولان علاوه بر اصول عقیدتی و دینی ، چند واحد شاهنامه خوانی هم می گذراندند تا رسم کشور داری را بیاموزند از کیان کهن ایران زمین
دیو ها را از بند رهانید اما دانش نوشتن آموخت ...
.........
ای کاش در هر خانه ای علاوه بر قرآن، شاهنامه و بوستان و گلستان هم نهادینه می شد.
................
در قسمت های کوهستانی بابل (بند پی) آنجا که هنوز آتش در کلبه می افروزند، شب ها شاهنامه خوانی دارند و با گویش مازنی به داستان گوئی می پردازند و بچه هایشان رستم و فریدون و ایرج خو گرفته اند

با خواندن پیامت به رویایی زیبایی فرو رفتم :

این انجمن را کنار آتش در میان کلبه ای در بند پی دیدم...

امیدوارم روزی این رویا به واقعیت بپیوندد.


بابک گرامی
برخی نام های خانوادگی در روستا های آن منطقه به نام «دیو بند» و «دیو سالار» و.. وجود دارد که نسبت به آن نام غیرت خاصی دارند.
یکبار در چالوس از یکی از دیوبندها شنیدم یکی از پسران روستا که به تهران رفته بود و دارای پست دولتی هم بود نام خانوادگی اش را تغییر داد و همه ی فامیل او را راندند و میان خود راه ندادند و پدرش گفت اگر نامت را دوباره بازنگردانی از ارث هم محرومی. پس از سالها نام خانوادگی اش را به دیو بند باز گردانید تا توانست پا به زادگاهش بگذارد.

بابک پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:55

بله ، در نزدیکی های ما هم محله ای قدیمی به اسم دیو کلا وجود دارد که اهالی آن پسوند دیو کلائی را در انتهای فامیلی شان به یدک می کشند و آنانی که به کلان شهر ها مراجعت کردند کمی مشکل دارند.
.......................
انتخاب فامیلی روستائیان حکایتی دارد شنیدنی و اغلب خنده دار. فامیلی خودم از روی اسم جد پدربزرگم ریشه می گیرد، اسمش .لی اله بود و فامیلی مان را ولی الهی گرفتند :-) پسوند بیشه هم که از روستایم به من به ارث رسیده و شدم ولی الهی بیشه . حالا آن قدیم ها که ماموران ثبت احوال ما همگی فوق لیسانس و لیسانس نبودند یا مردم ما در این سطح زندگی نمی کردند، روش انتخاب فامیلی برای مردم آنروز بایدجالب باشد وقتی فامیلی هائی به اسم گاوبند و بازدار و گاو زن شنیده می شود و یا پسران یک مرد سه فامیلی متفاوت اختیار کردند مثل پور ولی ، ولی نژاد و ولی تبار ...
...............................
در کلاس درس دانشگاه هرگاه استادان فامیلی ام را می خواندند، می گفتند علی الهی هستی، من هم می گفتم آخر علی الهی ها اسم فرزندشان را بابک می گذارند :-)

برخی نام ها بی پایه و بنیاد است. مانند همان خنده دارها که بر اثر یک داستان ساده، نامی بر خانواده ای گذاشته شده است ولی گمان نمی کنم نام خانوادگی مانند «دیوبند» بی بنیاد باشد و اگر در شهر آدم های صنعت زده و سطحی نگر نمی دانند و نمی شناسند باید برایشان توضیح داده شود.

محسن جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:48 http://sedahamoon.blogsky.com/

اعطای افتخار
هر کس در اینجا بخشی از شاهنامه را بخواند، افتخار این را خواهد داشت که لینک صدایش، در وبلاق وزین صداهایی که می شنویم قرار بگیرد.

من یه مشکل دارم
امروز داشتم تمرین می کردم، نه مثل شما آروم
همچین محکم و حماسی، با داد و فریاد شاهنامه می خوندم دیدم داد وفریاد ترانه در اومد: مامان خوشت میاد منم درسامو باصدای بلند بخونم!

ولی تا داستان بعدی حتمن باید تمرین کنم.

شقایق جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:53

این فایل صوتی با دل ِ نازک نارنجی ِ من چه کرد !

یاد خاطره ی کلاس اولم افتادم ...

دخترکی که به پهنای صورت اشک می ریخت و نمی خواست رنج ِ آموختن و هوشیاری را بپذیرد ؛
پدر بزرگم که روحش همیشه در ذهنم جاری است ؛ برایم داستان پادشاهی را تعریف می کرد که به خواندن و نوشتن دلش چون خورشید شده بود:
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را چو خورشید بفروختند


دیو های آن زمان همیشه برایم پرسش هستند !

چه موجوداتی بودند که به همه ی زبانهای دنیا آشنا بودند؟رومی و تازی و سغدی و چینی و پهلوی...

و نوشتن می دانستند!
نا گفته نماند که به صورت پراکنده فرضیاتی در باره ی آنها خوانده ام و اگر دوستان مرجعی را می شناسند معرفی کنند.

روان پدربزرگ شاد

شقایق جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:12

این قسمت ؛ چقدر زنهار دهنده و در عین حال در روزگار کج مدار امروز ایرانمان ، چقدر تاسف برانگیز بود :

جهان از بدی ها بشویم به رای پس آنگه کنم درکَیی گِرد پای
ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو

------
این مصرع ؛

از ایشان دو بهره به افسون ببست دگرشان به گرز گران کرد پست


برایم جالب بود که دو قسمت از آن سرکشان(دیوان ِ زمان ) را به افسون ؛ پایشان بست ؛
بعد فکر کردم این افسون می تواند ؛حتا افسون ِ زبان خوش هم باشد !
یا افسون ِ دادن ِ آگاهی و دانایی !

و بعدترش (!) هم فکر کردم ؛ این دو بهره از کل ؛ لابد آن هایی بوده اند که ارزش ِ خرج کردن ِ افسون را داشته اند ! مثل همان کسانی که نبشتن به خسرو آموختند .

------
چو جان بر دل هر کسی بود دوست نماز شب و روزه آیین اوست

عبادت ؛ آن هم نمادین و با رسوم ؛ جالب بود و جای حرف دارد .
------
برفت و سرآمد برو روزگار همه رنج او ماند زو یادگار

خیلی زیباست .
------
این دو بیت هم :
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را چو خورشید بفروختند
نبشته یکی نه، چه نزدیک سی چه رومی و چه تازی و پارسی

که جان مرا با خاطره ام ؛ روشن کرد .

-----
در آخر ؛ این صفت ِ " به آفرین " ؛ چقدر زیبا و خوش لحن است .


بسیار سپاسگزارم

شقایق جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:13

بانوی نقال ...
آن هم با داد و فریاد :)

کجاشو دیدین بانو شقایق
عصای نقالی هم دارم!

محمد درویش جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:26 http://darvish.info

درود بر همه دوستان شاهنامه دوست ...
.
در بیت 18 می گوید:
.
چُنین گفت کین را نُمایش کنید جهان آفرین را ستایش کنید
.
فکر کنم با توجه به زمان حکومت طهمورث که مصادف است با ابداع ریسندگی و پس از دوره کشف آتش توسط پدرش - هوشنگ - است؛ این سخن احتمالاً نخستین دعوت به یکتاپرستی در روی کره زمین بوده. این در حالی است که دست کم تا چندین هزار سال بعد هم همچنان آن 124 هزار پیامبر می کوشیدند تا بشر دوپا را از بت پرستی رهانیده و یکتاپرست کنند!
.
دیگر نکته جالب در روایت طهمورث، شعارهای انتخاباتی و وعده های خوش و عدالت محورانه اش به مردم است که این رویه تا همین انتخابات اخیر بین احمدی نژاد و دوستان! ادامه داشت! نداشت؟
.
دوباره بخوانید:
جهان از بدی ها بشویم به رای پس آنگه کنم درکَیی گِرد پای
ز هر جای کوته کنم دست دیو که من بود خواهم جهان را خدیو
هر آن چیز کاندر جهان سودمند کنم آشکارا، گشایم ز بند
.
و در انتها نشان داد که توانایی نوشتن و خواندن - آن هم به زبان های گوناگون - هدیه دیوان به آدم ها بوده است!
کاش این توانایی را فرشته ها به آدم ها می دادند! جالبه که دیوها به رغم دیوسیرت بودن شان، به پیمان خود با طهمورث پایبند می مانند و مانند سیاستمداران جوانمرد و ارزشی و مکتبی این روزگار به راحتی آب خوردن زیر حرف شان نمی زنند! می زنند؟
.
کَشیدندشان خسته و بسته خوار به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر بیاموزَنیمَت که آید به بر
کَی نامور دادشان زینهار بدان تا نِهانی کنند آشکار
چو آزادشان شد سر از بند اوی بجستند ناچار پیوند اوی
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را چو خورشید بفروختند
.
خلاصه این که هر چه بیشتر پیش می رویم، بهتر می فهمیم که چرا ملک الشعرای بهار ، شاهنامه را به "قرآن عجم " تشبیه کرده است:
.
آنچه کوروش کرد و دارا، و آنچه زرتشت مهین
زنده گشت از همّت فردوسیِ سحر آفرین
شاهنامه هست بی اغراق قران عجم
رتبه ی دانای طوسی رتبه ی پیغمبری
.
سرفراز باشید ...

با درود
درویش گرامی در داستان هوشنگ گفتیم که کشف آتش به پیش از هوشنگ بر می گردد

این نکته یکتا پرستی را خوب یاد آوری کردید در هیچ جای شاهنامه بت پرستی نمی بینیم.

در باره ی دیو ها ی زمان طهمورث شهرزاد گرامی در پیام های پسین خیلی خوب نوشتند.آن دیوها دیو سیرت نبودند.

روان بهار شاد

محسن شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:03 http://after23.blogsky.com

خب به ترانه می گفتید، اگر مشکلش در دروس با صدای بلند خواندن حل می شود، بله، اون هم می تواند با صدای بلند بخواند.
ولی بک چیز دیگری اینجا هست که موقع ظبط کردن، از آن جا که اتاق آگوستیک ندارید، و باید شب این کار را بکنید. از حالا به فکرش باشید.

فکر بدی نیست امتحان می کنیم
ولی حالا که فکر می کنم:
فکرشو کنید سالار هم با اون صدای دورگه ش از یه اتاق دیگه با صدای بلند درس بخونه چی میشه آپارتمان بغلی هم حتما باید باصدای بلند درس بخونند و همینطور تا ...

راهنمایی خوبی در باره ی زمان ضبط کردید: شب

موسیقی انتخابیتون هم عالی بود. فضا، فضای حماسی و تاریخی.
فیروز هم از انتخاب موسیقی شما خوشش آمد.
هر چند من اون ضربهای تبنک های بزرگ زورخانه را که گاهی هم یک زنگی را در آن بین به صدا در می آورند، بیشتر می پسندم.

فلورا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:55

درود به آقای مهدی بهشت که با صدای گرمشون اهل منزل رو هم شاهنامه خوان کردن...
اما در مورد بیتهای این صفحه:
من همچنان شیفته ی رفتار پادشاهانه و غیر مستبدانه این پادشاهانم
کسی که میخواد جهان رو با رای خودش به پیرامون تخت پاشاهیش گرد بیاره ... امروزه میتونه مستبد نباشه...
کاش اینجا یه جامعه شناس داشتیم تا از این منظر برامون صحبت کنه... مثلا مهتای عزیز که البته من از جانب پروانه گرامی بهشون گفتم

در اولین قدم مواجه میشیم با طبیعت دوستی و علم و خرد دوستی تهمورث که به جای اینکه همچنان از پوست حیوانات استفاده کنه و - داد درویش عزیز هم دربیاد- قدم در راه علم و خرد گذاشت و ریسندگی اولیه رو بنا نهاد تا از شکار بیهوده حیوانات جلوگیری بشه... اونجایی که میگه

که او دادمان بر دده دستگاه
ستایش مر او را که بنمود راه

چقدر خو و آیین نیک تهمورث به زیبایی بیان شده، هرچند در بیتهای بعدی معلوم میشه که هم نیک آیین بود و هم همنشین نیک خویی داشت...

اما درمورد بیت
چو جان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست

بنظر دوستان این بیت بسیار مذهبی بنظر نمیاد ؟ اون هم به سبک کتابهای معلوم الحال شیعه البته!

میدونین وقتی این داستانهای فردوسی رو میخونم به جهانی که فردوسی ساخته و یا پرداخته که اینقدر قانونمند هست و همه چیز سرجاشه و توش بهمین راحتی میشه نیکی کرد و نیکی دید حسد میبرم... دنیایی که توش دودوتا لزومن 4تاست نه دنیایی مثل دنیای امروز که جواب دودوتا از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت رو ممکنه دربربگیره. حالا نیاین بگین که نیکی میکردن و دشمن هم داشتن اما دشمنانشون رو شکست میدادن... تو دنیای امروز ما چنان فرشته و دیو بهم آمیختن که دیگه به شکار دادار جان آفرین هم درنمیان... نمیدونم چرا امشب اینقدر تلخم... فکر میکنم اثر خوندن تاریخ باشه

پروانه جان خواهش میکنم یه مقدار دیدم رو تصحیح کن، بهم دید اساطیری تزریق کن!
این کلمات هم که موزون دراومدن!

اما درمورد نگارش زبانهای مختلف که مثال زده ، زبان سمرقند با زبان پهلوی اون دوران متفاوت بود؟
چون سغدی زبان سمرقندی بوده گویا و دکتر شفیعی کدکنی میگفتن که اولین شعرهای به زبان فارسی بعد از اسلام از شاعری به همین نام باقی مونده:

آهوی کوهی در دشت چه گونه دُوَذا
او ندارد یار بی یار چه گونه بُوَذا

اما بنظر شما دیدگاه فردوسی در این بیتهای آخر داستانهاش به خیام شبیه نیست؟
در این زمینه فکر میکنم شهرزاد عزیز جواب خوبی بتونن به ما بدن.
اما رای و نظر شقایق عزیز بسیار زیبا و همه جانبه بود و بخوبی اون چند بیت رو تفسیر کردن

فکر بسیار خوبی است از دید جامعه شناسی به شاهنامه نگاه کردن.

آدرس وبلاگ مهتای گرامی را بنویسید به آنجا خواهم رفت و به اندازه سهم خود از ایشان دعوت خواهم کرد.

نماز و نیایش: ایرانیان باستان بسیار نیایش می کردند زمان غذا خوردن با هم حرف نمی زدند پیش از خورد خوراک و پس از آن نیایش می کردن و در حین خوردن هم زیر لب شکر گزاری می کردند
مرداس پدر ضحاک هم صبح زود برای نیایش می رفت که ضحاک او را در چاه می اندازد. مرداس بسیار نماز و نیایش می خواند.


در باره ی زبان ها اطلاعی ندارم یادم باشد بپرسم.

شقایق شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:55

جالبه ...
من هم دقیقن فکر می کردم که چه دیوان فرشته سیرتی که به پیمان خود وفادار مانده اند!

فلورا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:05

بعد ازینکه مطلبم رو پست کردم نظر اقای درویش رو دیدم

مرحوم ملک الشعرا بهار انگار با خراسانیها آبش زیاد به یک جو نمیرفته شعری دارن که توش هی تکرار میکنن " کار ایران با خداست"
تو این شعر غیر از خراسانیها از همه ی اقوام ایرانی به خوبی یاد میکنن:

... خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب
جز خراسان خراب
هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست
کار ایران با خداست

البته من برخورد کردم که با خراسانیهای بسیاری هم خوب بودند و نمیشه تعمیمش داد.

نیره گرامی کجایی؟!

مازیار شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:50

سلام پروانه جان
ازینکه نمیتونم بیام بهت سر بزنم شرمند
یخورده درگیر درسو ارشدو پروژهامم
ولی اگه تونستم حتما میام
شاد باشی و سربلند

سلام و درود بر جوان بیشه سر مازیار گرامی

خیلی این نام «بیشه سر » را دوست دارم فکر می کنم در آنجا شیرانی همانند تو خفته اند.

همیشه وقتی پست جدید می گذارم جایت را خالی می کنم. امیدوارم بتوانی تا چند ماه آینده به این انجمن بپیوندی.

شهرزاد شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

فلورای گرامی به نکته‌ی خیلی خوبی اشاره کرده،‌همان طور که در پادشاهی هوشنگ و کیومرث دیدیم و در پیام ها هم اشاره شد، در پایان تمام دوره‌هایی که تا به حال از شاهنامه با هم مرور کردیم و در بسیاری از داستان‌های دیگر شاهنامه اندیشه‌ی غالب بی‌اعتباری و ناامیدی از دنیا دیده می‌شود. همان طور که پیشتر و در یادداشت‌های پانویس مقاله‌ی "خرد و خردگرایی" دکتر زرین‌کوب هم اشاره شده ریشه‌ی این شکایت از سرنوشت انسان و بی اعتباری دنیا، در حقیقت به اندیشه هایی برمی گردد که از دوران ساسانی به بعد در اندیشه و متون ادبی ایرانیان (از جمله متن مآخذ اصلی فردوسی) نفوذ کرد و ردپای آن در شعر شاعران پیش‌تر همچون رودکی و ابوشکور بلخی هم فراوان دیده می‌شود. این نگاه پس از فردوسی هم به زبان‌ها و تعابیر گوناگون در شعر سایر شاعران ایران زمین از جمله خیام تکرار شد و جالب این که خیام هم همانند فردوسی در بسیاری از موارد این دیدگاه را با حالتی پرسش گرایانه مطرح می‌کند، این همان است که در ادبیات "استفهام انکاری" نام گرفته یعنی شاعر برای تأثیرگذاری بیشتر خود را به ندانستن زده و با طرح پرسشی که خود پاسخش را یافته، خواننده‌ی شعرش را به درنگ و اندیشه‌ی بیشتر وامی‌دارد که نمونه‌ی آن در همین بیت پایانی داستان تهمورث هم دیده می‌شود.

فلورای گرامی مدتی پیش نیره‌ی گرامی در یکی از یادداشت‌های "فقط یک بهار" به بخش‌هایی از سخنرانی دکتر اسلامی ندوشن در دانشگاه فردوسی مشهد اشاره کرد بود و این نکته که: اگر شاهنامه نبود، ما شاعری چون خیام را به این صورت نداشتیم، فکر می کنم پیوند زیر – که در حقیقت متن کامل آن سخنرانی است - تا حد زیادی پاسخگوی پرسش شماست:

http://www.aftab.ir/news/2010/may/15/c5c1273924026_art_culture_literature_verse_ferdowsi.php

محسن شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:58 http://sedahamoon.blogsky.com

خب روش من یک کمی پست مدرن تره. نمیگم بهتر از تنبک و ایناست. ولی این طبل و تنبک و اینا همیشه بوده. من جای شما بودم یه چیز دیگه ای فکر می کردم. نه اونا نه من. شاید بین این دوتا. شایدم دور از هردوی اینا. در ضمن توی این کارایی که آدم خیلی باهاش آشنا نیست و با گذشت زمان تازه دستمون میاد که باید چه بکنیم قرار نیست کار اول خیلی هم خوب باشه. هر کس توقع یک کار خوب و بی عیب و نقص از یه همچین شروعی داشته باشه تفکرش به قول علما:
بر خطاست.
اگرم کار اول خیلی خوب باشه کارای بعدی آنقدر اذیتتون میکنه که حداقل در حد همین باشه که اجازه تجارب دیگه رو بهتون نمیده و ممکنه ادامه کار رو تعطیل کنید.
راحت باشید و با صدای خودتون بخونید.
خیلیم بهتره. حالا شروع کنید بعدن می بینید که حین کار چه چیزایی یاد میگیرید و بعد از یه مدتی هم شاهنامه تون میشه همون جوری که خودتون تعریف می کنید و ازش حس گرفته اید.

اشکال فکر من اینه که آدم پست مدرنی نیستم. تازه به عقب برگشتم و فکر می کنم هنوز چیزی از تجربیات گذشتگان نمی دانم!
تبنک رو هم خیلی دوست دارم.
از جانب من خیالتون راحت باشه من آدم راحتی هستم و آماده ی شنیدن راهنمایی های شما.

محسن شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:57 http://filmamoon.blogsky.com

نمی دانم فیلم دارو دسته نیویورکی ها را دیده اید یا نه. الحمدلله قسمت هایی که من می خواهم از آن حرف بزنم سانسور نشده است و ورژن فارسی اش را هم می توانید ببینید. در این فیلم در همان آغاز سکانسی از جنگ به شیوه ای که امروزه دیگر رسم نیست به نمایش در می آید. این سکانس تصویری بسیار نزدیک از جنگ هایی که گاه به تن به تن می انجامید به دست می دهد. به نظر من جنگ های شاهنامه درست به این شکل بوده است. اگر نگاه کنید دیدتان از آن جنگها تا حدودی عوض می شود و بیشتر شکل واقعی را می یابد. البته تنبک که نه بلکه طبل یکی از ابزارهای جنگ بوده. بسیار تهییج کننده است. کسی را که به زور به جبهه برده باشند با صدای طبل ممکن است جو گیر شده و جانثاری ها بکند که عمرن فکرش را می کرده.
موسیقی متن آن بخش را هم گوش بدهید.
البته لازم به یادآوری است که ابتدا قرار بود دوست عزیز بنده استیون اسپیلبرگ این فیلم را بسازد ولی چون این سکانس را نمی توانست بسازد به دلیل خشونت بیش از حدش، آن را نساخت و مارتین دوست عزیر دیگر بنده این کار را کرد و استیون گفت خیالم راحت شد. ولی استیون در اولین نمایش این فیلم در سکانس اول به دلیل خشونت بیش از حد فیلم سالن را ترک کرد و رفت و یک آبجویی خرید و خورد و برگشت توی سینما.
این را ننوشتم که شما فیلم را نبینید. اتفاقن شما باید فیلم را ببینید تا بدانید در آن زمان ها -دارو دسته نیویورکی ها که حدود صد سال پیش بوده یا کمی بیشتر و کمتر- جنگه ها چگونه بوده.
خسته شدم ....

فیلم دار و دسته نیویورکی ها: یادم هست که از دو سه سال پیش این فیلم به خانه ی ما آمد ه است. ولی ندیدمش.

از طبل آنچه از کودکی به یاد دارم در عروسی ها و شادی ها با زرنا همراه بود. در روستایی که تا شش سالگی آنجا زندگی می کردم وقتی جشن عروسی اوج می گرفت چنان بر طبل می کوفتند و در زرنا می دمیدند که شادی نه تنها روستا را می گرفت بلکه گویا جنگل و کوه و رودخانه هم به ذوق می آمدند و این شادی تا مدتها در روح و جان همه حس می شد.

این جمله ی «ولی این طبل و تنبک و اینا همیشه بوده » نشانه ی قدمت و لی قدر آن را ندانستن است!

گفتگو در باره ی سازه های کوبه ای در این ستون نمی گنجد.


فیلم دارو دسته نیویورکی ها و شاهنامه منظور شما را از ارتباط آنها نمی فهمم که دید من چه هست که با دیدن ارمغان غرب عوض شود؟

فلورا شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:24

اومدم که نظرات رو بخونم و چند نکته تکمیلی

اول اینکه؛ تهمورث درسته یا طهمورث ؟
به قول داداشم طرف رابطه ی خوبی با عرب و زبان عربی نداره ها؟
اما چون هر دوشیوه نگارش رو دیدم فکر میکنم با ت درست باشه. کاش بشه از داریوش آشوری بپرسیم ، مطمئنم جواب درستی در چنته داره... هرچند خجالت میکشم بخاطر مطلب به این کوچکی مزاحمش بشم.

2
از شهرزاد عزیز برای توضیحات مفصلش و لینکی که گذاشتن متشکرم... تو کتاب "کیمیا" که الهی قمشه ای گردآوری کرده... شرح رباعیات خیام توسط ویلیام چیتیک نوشته شده که جاان انسان رو مینوازه...حیف از فرهنگ و ادبیات غنی ما که امثال ایشون نمیتونن نقش پررنگ تری از خودشون برجای بگذارن.

3
خدا رو شکر که کسی از اون جمله ایکه نوشتم بهار با خراسانیها خوب نبود نرنجیده باید منتظر عکس العمل نیره باشم...
حقیقت اینه که من هم ازین بیت ملک الشعرا بهار بسیار تعجب کردم... بیش از نیمی از بزرگان اندیشه و فرهنگ و هنر ما از خراسان برخاستن و شاید 90 درصد دوستهای حقیقی و مجازی ِ حقیقی شده ی من خراسانی هستن... که مصاحبتشون رو با هیچ نعمتی تعویض نمیکنم.


اما در راستای فرمایشات جناب درویش باید بگم که نعمتی که از دشمنان به انسان میرسه بسیار نکوتر از نعمتهای آسمانی هست... و لذت داشتن ش رو صدچندان میکنه...

دکتر شریعتی دعایی داره به این مضمون:

خدایا دشمنان مرا ازمیان احمق ها برگزین، که چند دشمن احمق نعمتیست که خداوند تنها به بندگان خاص ش عطا میکند... منظورشون این بود که دشمن احمق به ما فرصت اصلاح خودمون رو میده و به رشد همه جانبه ما کمک میکنه رشدی که در میان هوراااهای طرفدارانمون به اون نائل نمیشیم.

جهان ما همیشه جهان خاکستری بوده، اینکه پاکان و نیکانی گاهی اون رو به خوبیها و بدیها ، فرشته ها و دیب ها تقسیم کردن و خوبیها رو به فرشته ها و بدیها رو به دیو ودد منسوب کردن بخاطر این بوده که به این دو شاخصه ی خوبی و بدی ، زشتی و زیبایی توازن ببخشن و حداقل نکویی و خوبی و سودمندی به واژگان و مفاهیم ناشناخته برای بشر تبدیل نشه...

امروزه روز که مهار بشر از دست هر نیکو خصالی خارج شده زمانه زمانه ی دیب ها شده...
راستی ممکنه بشر از راه پر سنگلاخی که رفته با خرد جمعی خودش به راه درست و نه لزومن مستقیم! برگرده؟ یادش بخیر سیمین دانشور تو کتاب جزیره سرگردانی از قول شخصیتی میگه که : اما من به بشر امیدوارم و مطمئنم که راهی برای خودش پیدا میکنه... خیلی دلم میخواد نظرش رو در 89 سالگی بدونم.

۱- زبان شناسی و تشخیص واژ های عربی از فارسی این روزها خودش بحث پر دامنه ای است در شاهنامه خالقی مطلق هم نوشته اند طهمورث.

در این باره شهرزاد گرامی بهتر است پاسخ دهند. در پیام های پسین ایشان با «ت» نوشته اند.

2- من شگفت زده شدم با خود گفتم باید ریشه ای داشته باشد.

محسن شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:47 http://filmamoon.blogsky.com

ارمغان غرب نیست. جنگ را نشان می دهد. جنگ در زمانی که هیچ کس در پشت هیچ سنگری نبود. جنگ تن به تن و رو در رو. در این جنگ ها اثری از هواپیماهای بی سرنشین نبود. و این در تمام جهان به یک شکل بود. گیرم با کمی تغییر ابزار جنگ. به نظرم می رسد از جنگ های شاهنامه یک تصویر قشنگ دارید. خواستم بگویم آن جنگها نسبت به جنگهای کنونی بسیار خشن تر و وحشتناک تر و در نتیجه فاجعه آمیزتر بوده است.

جنگی که در آن کشت و کشتار باشد، مگر قشنگ می شود که تصویرش قشنگ باشد!
در شاهنامه داستان های عاشقانه ی بسیار زیبایی هم هست که با وجود جنگ های جگر سوز ، کمتر کسی از آنها یاد می کند.
اینکه جنگهای آن موقع فاجعه آمیزتر بوده را نمی پذیرم چون آن موقع بمب هسته ای و شیمیایی نبود.

محسن یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 http://after23.blogsky.com

بله داستان های عاشقانه زییایی هم دارد ولی آنقدر جنگ دارد که این داستانها پیش جنگها رنگ می بازند. و فقط به همین خاطر است که کمتر کسی از آنها یاد میکند.
در مورد جنگ و فاجعه آمیز بودنش اجازه بدهیدتا آن سکانس را ندیده اید صبر کنیم.
خب من دیگه تریبون رو میدم دست دوستان.

پس من هم دیگه چیزی نمی نویسم تا دوستان نظرشان چه باشد.

شهرزاد یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:13 http://se-pi-dar.blogsky.com

درویش گرامی به یکی از مهم ترین پیام های داستان تهمورث اشاره کرده اند یعنی آگاهی و تعلیم خط توسط دیوان به انسان. شاید اصلی ترین دلیل این که این توانایی از طریق دیوان و نه فرشتگان به انسان داده شده است را بتوان در سخنان دکتر ژاله آموزگار استاد اسطوره شناس دانشگاه تهران جستجو کرد:

"در اساطیر ایران به دلیل تقدسی که به گفتار مقدس داده می شده و نیز اهمیتی که ایزد موکل بر کلام مقدس در دنیای فراسویی ایران دارد، خط مقامی نمی یابد و هرگز قدرت آن همپای نیروی جادویی سخن نمی شود بنابراین ما نه تنها ایزد موکل بر نگارش نداریم، بلکه در فرهنگ کهن ایرانی خط پدیده ای دیوی و هنری است که تهمورث از دیوان می آموزد.
اگر سابقه نسبت دادن خط را به تهمورث و به بند کشیدن دیوان را در سنت ایرانی مدنظر قرار دهیم می بینم که در اوستا و دینکرد به سوار شدن تهمورث بر اهریمن و غلبه او بر دیوان اشاره شده است ولی صحبتی از اختراع خط نیست. اما در مینوی خرد آمده است که تهمورث اهریمن را سی سال باره خود کرد و هفت گونه خط را که آن بدکار پنهان کرده بود آشکار کرد. بیشتر منابع اسلامی (به جز ابن ندیم مولف الفهرست) مانند طبری و بلعمی و ثعالبی و ابن بلخی نیز آوردن خط و نوشتن را به تهمورث نسبت داده اند. "


شاید بد نباشد برای یک بررسی تطبیقی گذری هم داشته باشیم بر متن داستان پادشاهی تهمورث از زبان نگارنده ی تاریخ بلعمی:

"پس تهمورث پادشاهی جهان بگرفت و مغان گویند که او بت پرستید (دروغ گویند که او خدای را پرستید و ) بر دین ادریس بود و خدای تعالی او را چندانی نیرو داده بود (که ابلیس را و دیوان را فرمان بردار خویشتن کرده بود) دیوان را فرمود که از میان (آدمیان) بیرون شوند و همه را از آبادانی‌ها بیرون کرد، ‌به بیابان‌ها و دریاها فرستاد دیوان را و زینت (ملوک) و براسب نشستن و زین برنهادن را او آورد و اشتر را بار نهادن و یوز را شکار آموختن و فارسی نخست او نبشت و پادشاهیش گویند چهل سال بود و گویند نیز کمتر ."

بسیار خواندنی بود.

شهرزاد یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:32

نکته ای – هر چند تکراری - درباره ی دیوان داستان تهمورث:

جدا از معانی گوناگون "دیو" که می توان آن ها را با شواهد گوناگون در لغت نامه دهخدا دنبال کرد، گذری بر شرح دکتر کزازی از مفهوم دیو در داستان تهمورث که زیر توضیح بیت 356 نامه ی باستان آمده و دکتر محجوب نیز در توضیح این داستان بر آن صحه گذاشته اند، در درک منظور فردوسی از "دیوان" این داستان بسیار روشن گر است.

با این که چند تن از دوستان نامه ی باستان دکتر کزازی را در اختیار دارند ولی شاید نگاهی بر چکیده ی این توضیح برای دوستانی که کتاب را در دست ندارند، خالی از لطف نباشد:

"نکته ای بس نغز و ارزشمند و راز گشای در داستان تهمورث که پرتوی بر تاریکی های تاریخ برمی تواند افکند، پیمان و زینهار این پادشاه دیوبند است با دیوان. دیوان در برابر رهایی از مرگ، هنری نوآیین به وی می آموزند که هنر نوشتن یا دبیره و خط است. به راستی این دیوان که تا بدان پایه در شهرآیینی و فرهنگ پیشرفته بوده اند، کیانند؟
می دانیم که مرحله ای بنیادین و بس ارجمند در تاریخ که گرانیگاهی شمرده می شود، دست یافتن به دبیره است. بی هیچ گمان دیوان در این بخش از شاهنامه، دیو در معنای دینی و باور شناختی آن نیستند. بر پایه ی انگاره ای سنجیده و هوشمندانه، دیوان درشکسته ی تهمورث بومیانی هستند که پیش از تازش آریاییان (هم آنان که در بخش های آغازین شاهنامه ایرانیان نامیده شده اند)، در فلات ایران و دره ی هند می زیسته اند. این بومیان که نژاد و فرهنگشان ناشناخته مانده است و گویا مردمانی ژنده و درشت پیکر بوده اند – وشاید از همین روی دیو خوانده شده اند – سرانجام در برابر تازندگان سپر در می افکنند و سرزمین هایشان را اندک اندک به آنان وا می گذارند و ...."


شاید اینکه مثلن می گوییم «دیوان» حافظ از همین جا ریشه گرفته باشد. آیا در این باره چیزی می دانید؟

سروی یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:17 http://www.sarvi.ir

ُلام
به گمانم خیلی عقب موندم.

سفرم و تبعات بعد از اون باعث شد کمی از برنامه هام عقب بمونم .
خوندن قسمت هایی که جامانده ام یک طرف ، خواندن کامنت های پربار دوسان هم یک طرف.

ولی قول می دم تلاش و همت مضاعف! بخرج بدم.

سلام
همیشه به سفر

برای جبران می توانی یکی از داستان های شاهنامه را بخوانی آنوقت غیبت هایت پاک می شوند.

رسول رحیمی " رسا " دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 http://rahimii.blogfa.com

درود بر بانو ی شعر و شعور " اسماعیل زاده "
بازخوانی آثار کلاسیک باستانی و شناخت درونمایه و ذات" زبان ایرانی" پرده از حقایق امروزین بر می دارد...
با خود می اندیشم که گر شاهنامه و نیمه شاهنامه ها نبودند! . عدالت - حق - انصاف - ستم - فغان و حزن ... و هزاران زیرخاکی های روحی و بشری چگونه در جهان متشنج و به اصطلاح ِ بعضی از ادیب نمایان امروی " جهان پست مدرنیست " ، چگونه و و با چه رمز و راز ی از خاک تشنه دانش انسانی کاووش می شدند؟
__________________________________________________

***
زمان تا زمان زینش برساختی همی گِرد گیتیش برتاختی
چو دیوان بدیدند کردار اوی کَشیدند گردن ز گفتار اوی

*****
ای دوستان / ای جماعت جهان َ تو در توی سایبر : نگاه کنید و بخوانید در این دو بیت همه چیز را...
___________________________________________________

بانو :
زین تکرارهای همیشه , جسارتم را نادیده بگیرید که اگر کم پیدایم و خموش!.
روزگار می پیچاند و من نیز مطیع ، و در گردی و پیچشش سرگردانم و نامعلوم.

ارداتمند : رسول رحیمی " رسا "

خداوند ایران نگـهدار ِ ایران بـاد

با درود فراوان بر شما

همین قدر که اینجا را فراموش نمی کنید ما را بس!


از پیام پر بارتان بسیار سپاسگزارم

شقایق دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:10

کامنت شهرزاد گرامی ؛ بسیار خواندنی بود
سپاس گزارم واقعن .

این مسئله دیو ها را خیلی خوب نقل کردند.

فیروز دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:35

من که با پروانه موافقم

مگه چاره ی دیگه ای هم داشتی؟


تریبون منتظر نظر بعدی است

فلورا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:54

ببخشید من نفهمیدم منظور آقای رحیمی از نیمه شاهنامه ها چیه؟
لطف میکنید متوجه م کنید؟

دلم میخواست از موضعی ادیبانه نظریات شون رو بخونم... اما انگار ایشون برای کنایه زدن حضور به هم رسونده بودن! همینقدرش هم شکر!

اگر آقای رحیمی را بیشتر بشناسید از موضعی دیگر پیام هایشان را خواهید خواند.

منظور ایشان من هستم چون تا کنون تمام شاهنامه را نخوانده و تازه اگر هم یک بار بخوانم تازه ابتدای راه خواهم بود. شاهنامه را باید از دیدهای گوناگون خواند مانند: اساطیری، تاریخی ،زیست محیطی، جامعه شناسی، پزشکی، تغذیه، روانشناسی ، به کار بردن واژگان فارسی ، ....دنباله را شما بگویید.

بهتر پیام ایشان را از دید انسانی پر از احساس و اندیشه با دلی پر خون همانند هر انسان زنده ی مسئول بخوانید.

از اینکه اینقدر به این سرای کوچک لطف داری بسیار خرسندم و پیامت را از این موضع خواندم.

تو را در آغوش می گیرم و روی ماهت را می بوسم.

شهرزاد سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:00

پروانه عزیز
هر چند در ابتدا به نظر می رسد که واژه "دیوان" در اصل عربی و هم خانواده با واژه هایی مثل تدوین و مدون و به معنای هر آن چیزی که در قالب مجموعه ای گرد آمده باشد، ولی منابعی که نگاه کردم نشان می داد این دو واژه هم ریشه نیستند. در این منابع چنین آمده بود:

"دیو در اصل به معنای خدا بوده که در زبان پهلوی Dev، در زبان اوستایی Daeva و در هندی باستان به صورت Deva آمده و گویا هنوز در نزد هندوان در همین معنا بکار می رود.
ولی "دیوان" در اصل از Dapiwan گرفته شده که گویا در سیستم اداری ساسانیان به معنای دفتر ثبت اسناد رسمی بوده و در دوره ای نزدیک به اسلام وارد زبان عربی شده. "دپیوان" با واژه های Dap آسوری و Dipi پارسی باستان هم ریشه است و این واژه ها نیز با Duppu اکدی و Dub سومری به معنی لوحه و خط هم خانواده هستند. "

بنابراین هر چند تردید دارم ولی احتمالن این دو واژه ریشه های متفاوتی دارند تا نظر شما و دوستان گرامی چه باشد.

شقایق عزیز از پیام پر مهرت سپاسگزارم و خوشحالم که همراه و در کنار این جمع هستی.

با توضیحاتی که نوشتید باید به همان واژ های لوح و خط برگردد.
سپاس

رضا سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:27 http://reza6680eng.blogspot.com

تبریک

پروانه چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:50

دوستان گرامی در وبلاگ کتابخوانی:

http://ketabamoon.blogsky.com/1389/07/19/post-207/

از داستان« آتش دزد» می گوید. این داستان برگرفته از داستان دزدیدن آتش به وسیله پرومتئوس، از اساطیر یونان شده است .

نویسنده یادداشت آریا ی نوجوان و خوانندگان کتاب نوجوانان هستند.

محمد درویش پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 http://darvish.info

درود بر شهرزاد درویش
ممنون از روشنایی هایی که می تابانید ...
فقط اگر دیوان، دیوسیرت نبودند، چرا لقب دیوبند را به این پادشاه دادند؟!

فلورا جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:44

به آقای درویش

دیوان دیو سیرت نبودند، متناسب با هنر دبیره ای که میشناختند شاید از فرهنگ و شعور کافی و سایر شایستگی های اجتماعی آن دوران برخوردار نبودند و هنر تهمورث این بوده که اون هنر دبیره رو شکار کرده ؛ به بند کشیده و با شعور و منزلت و فر و شکوه اجتماعی دوران خودش پیوند داده.
همونطور که ایرانیها بحور عروضی اشعار کلاسیک رو از اعراب گرفتند و چه فرهنگ غنی و چه اشعار ارزشمند و جهان شمولی رو به بشریت همه ی اعصار هدیه دادند.اعراب حتی یک شخصیت در حد و اندازه ی سعدی و.... ندارند... اگر داشتند چه ها که نمیکردند

محمد درویش شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:53 http://darvish.info

درود بر فلورای گرامی:
سخن شما مشابه دفاعی است که یاران کریستف کلمب و مهاجرین نخستین انگلوساکسون بعد از کشف و تصرف قاره آمریکا و سرزمین سرخپوست ها از خود می کنند.
آنها هم می گویند: درست است که سرخپوست های آمریکا دارای تمدنی همساز و هماهنگ با طبیعت بودند؛ اما این ما بودیم که آنها را به معنای واقعی کلمه رام کرده و مهار نمودیم!
.
منتها من یکی تو کله ام نمی رود که چگونه می توان مردمی را که توانایی نوشتن داشته و می توانستند دانایی و تجربیات خود را به شیوه ای مستندتر و محفوظ تر و گسترده تر به فرزندان خویش انتقال دهند، باید در برابر طهمورث و یارانش از نظر - به قول شما - فرهنگ و شعور و شایستگی های اجتماعی در مرحله ای پایین تر تصور کرد؟!

فلورا یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:45

آقای درویش
با رای شما در مورد کریستف کلمب و یارانش همداستانم، اما من مثال بهره بردن ایرانیها از متوازن صحبت کردن اعراب رو آوردم، فکر نمیکنم ایرانیها هیچ ظلمی به اعراب کرده باشن ولی از نقاط مثبت فرهنگی شون چه بهره ها که نبردن!

فکر نمیکنم شما هم مخالف باشید با این نوع استفاده علمی و فرهنگی از قوم های دیگر!
بعد هم چون دیوها از در جنگ با تهمورث برآمدند، و مغلوب تهمورث شدند به ناچار دانسته هاشون رو در اختیار ش گذاشتند.

هرچند بسیار تاسف باره که ایرانی با اون پشتوانه غنی فرهنگی و همینطور علمی هیچ جایگاهی در تولید علم و تکنولوژی نداره، اما من خوشحالم که اروپاییها سالها کتابهای بوعلی سینا خواجه نصیر طوسی ابوریحان بیرونی و سایر دانشمندان و فلاسفه ی ایرانی رو مورد استفاده قرار دادند و به نوعی ازش استفاده کاربردی کردند و میکنند.
هیچ چیز برای من زیبا تر از بیانات زیبای انه ماری شیمل در توصیف و توضیح کلمات مولانا نیست.
اینکه گویا پاسکال از دانسته های غیاث الدین جمشید کاشانی در ساختن حوض های آب در کاشان استفاده کرد و قانون همسطحی آب در ظروف مختلف رو بیان کرد یا نقطه نظرات ش درباره شیب خط و سایر مسائل هندسی رو بعد از سالها دانشمندان اروپایی تکامل بخشیدند و به نام خودشون به دنیای علم معرفی کردند به هیچ وجه ظلم به فرهنگ ما محسوب نمیشه چون ما از اون دانشمند و نظریات مفیدش و هوش بالقوه ش هیچ استفاده ای نمیکردیم و نمیکنیم اما اروپاییها از همین قانون استفاده کردن و چه ها که نکردن!
تازه غیاث الدین بخاطر دلخوری از حکومت ایران به سمرقند پناه آورد و اونجا رصدخانه ای ساخت و در سمرقند به خاک سپرده شده

من برداشتم اینه که هوش -با کاربرد نادرست یا بدون کاربرد- دیو ها به استخدام خرد برگزیده تهمورث دراومد و ماندگار شد

محمد درویش چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:37 http://darvish.info

درود بر فلورای گرامی ...
این بار بیشتر می شه با سخنانت مخالفت نکرد!
منتها به نظرم یه جاهایی باید جای هوش و خرد را در جمله پایانی ات وارونه کنی! زیرا معلوم نیست که اگر تهمورث "زور" نداشت، چگونه می خواست صرفاً با حربه "خرد" بر هوش دیوان پیروز گردد؟
سرفراز باشید ...

دبیر شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 14:15

خیلی متاسفم برای شما ادبیاتی ها که این همه شاهنامه خواندید و آخرش نتونستین بگین جریان دیوان و تهمورث چه بوده؟
دیوان همان تورکان باسواد بودند که اجداد شما به آن‌ها دیو می گفتن.و تهمورث آنان را اسیر کرد و از آنان خواندن و نوشتن یاد گرفت.
پس دیو دارای دو معنا هست : دشمن_ باسواد

پس وقتی میگیم دیوان حافظ یعنی دفتر حافظ.نوشته حافظ.سواد حافظ

ریشه شناسی واژه "دیوان " شما کاملا اشتباه است .
فردوسی خود پاسخ شما را در داستان اکوان دیو می دهد: تو مر دیو را مردم بد شناس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد