اکنون

 
 
این روزها به این واژه ها می اندیشم:
در اکنون زندگی کردن
 
 
این یادداشت  با پیامهای ارزشمند دوستان دراین باره ادامه خواهد یافت.
ابتدا اگردوستان خاطره ای از کسانی دارند که با گذشته زندگی می کنند  اینجا بنویسند سپاسگزار خواهم شد.
نظرات 26 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 http://after23.blogsky.com

خود من. شاهد زنده. عمرن در حال زندگی کنم. میدونم که نباید اینجوری باشه ولی هست. اینم از اون کاراییه که باید یاد گرفت. کلاس و اینام نداره. نمی دونم باید چه بکنم.

بله درست می فرمایید در حال زندگی کردن را باید تمرین کرد.

فرناز چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 http://farnaz.aminus3.com/

نمی توانم ادعا کنم که آدم گذشته گرائی نیستم اما مدعی این هستم که آدم آینده گرائی اصلا نیستم ! شک ندارم که پررنگ ترین بخش زندگی من حال است اما در گذشته بخش هائی هست که علیرغم میل و اعتقادم نمی توانم کاملا از آنها صرفنظر کنم .. چه خوب و چه بد . شاید با خوبیهای گذشته بیش از بدی های آن پیوند داشته باشم .
در این مورد کتابی هم به من توصیه شده و حتی خواندنش بشدت اصرار شده اما هنوز آنرا نخوانده ام چون ترجمه ی آن به دلم ننشست و انگلیسی آن کاملا سنگین و سخت بود .
نیروی حال
رهنمونی به روشن بینی معنوی
اکهارت تله
ترجمه هنگامه آذرمی
انتشارات کلک آزادگان
The Power of Now
A guide to Spiritual Enlightment
Eckhart Tolle

اگر به ادیان نگاه کنیم توبه یا اعتراف و... را برای بر زمین گذاشتن اشتباهات گذشته گذاشته اند . کاش یه چیزی هم برای دور ریختن گذشته ی آزار دهنده می گذاشتند.

امیدوارم بتوانم کتابی که ازآن نوشتی بخوانم.

پروانه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31

از زبان یک دوست:

در سال های نخست زندگی مشترکم هر روز که می گذشت بیشتر با گذشته زندگی می کردم .
روز به روز به حجم گذشته ای که آزارم می داد اضافه میشد و دائم به همسرم می گفتم مادرت اینو گفت و تو اینو به من گفته بودی و فلان فامیلت اونو پشت سرم گفت ....در این بین از همسرم هی دور میشدم..
عاقبت یک روز از دست خودم خسته شدم و همه چیز را رها کردم
... و فقط به حال و آینده فکر کردم...
و دو سه سال بعد از آن، هر چه بدی (به نظر خودم) بود همه را دور ریختم.
از آن پس دنیا در نظرم عوض شد و توانستم با آرامش به زندگی روزمره ادامه دهم.

فرناز چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:26

روشی خوب و مناسب اما اثربخشی آن وقتی است که هر دو به این نتیجه رسیده باشند و هر دو دست از قضاوت کردن در باره ی گذشته و حتی حال بردارند .. اگر فقط یک نفر در زندگی مشترک به این نتیجه برسد نفر دیگر همچنان به گذشته نگاه خواهد کرد و با آن زندگی خواهد کرد و در این صورت زندگی در اکنون مشکل تر خواهد بود ...

از دید من آن یک خوب گذشته را دور نریخته او هم گوشه ی چشمی به گذشته دارد و آن را در اکنون به دوش دارد.

محسن چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:23 http://filmamoon.blogsky.com

مغز برای ادامه حیات گذشته های تلخ را به قسمتهای دست نیافتنی خودش می فرستد. فقط روزهای خوش گذشته را نگه می دارد. این روزهای خوش در زندگی هرکس بیش از ده روز نیست. ده روزی که همه دوست دارند ایکاش تمام عمرشان به شکل همان ده روز می گذشت.
بیشتر است؟ شما مدعی هستید بیشتر است؟ فکر کنید و بشمارید و بعد ادامه این متن را بخوانید.
این ده روز ممکن است دو روزش در دوران مدرسه باشد، سه روزش در دبیرستان و چهار روزش در دانشگاه و یک روزش در مثلن یک زندگی با یک زن یا یک مرد. بستگی به تراکم این ده روز در هر دوران شخص در این مورد نیز حتا به قضاوت می نشیند و مثلن در مثال بالا می گوید:
دوران دانشجویی بهترین دوران زندگی من بود.
چرا که چهار روز از آن ده روز در آن دوران است. بیشتر از دو و سنه و یک.....
خب با دانستن این موضوع ما به راحتی می توانیم بسنجیم که امروز در کدامیک از آن گذشته ها زندگی می کنیم؟ ولی یک چیز را نمی توانیم فراموش کنیم که درست است که دوران دانشگاهی مثال بالا بهترین دوران عمر بوده،ولی چه بسا هیچ یک از اجزای آن دوران را نتوانیم دوباره بیافرینیم. در مورد خود من باید عرض کنم، بسیاری از اساتید آن زمان من درگذشته اند، خیلی ها اگر در خیابان ببینمشان باید کلی در معرفی خودم سعی کنم. ساختمان دانشگاه که آنقدر تغییر یافته که به سختی می توانم گوشه های خاطراتم را در آن پیدا کنم. چه برسد به این که دوباره به آن دوران برگردم.
یا در مورد کسی دیگر که دوران دبیرستان را خوش داشته. و کسانی که دوران ازدواجشان بیشترین درصد این ده روز را در ذهنشان اشغال کرده است.
هیچ حالت گذشته ای را نمی توان دوباره زنده کرد. نوستالژی آن چند روز در تمام طول عمر همراهمان است. ولی کنده شدن از آن دوران که فاضله اش تا اینجایی که هستیم را برگشت ناپذیرترین بعد جهان درست می کند یعنی زمان. در زمان خیلی ها می میرند حتا اگر در بهشت زهرا هم دفن نشده باشند. در من می میرند یا نه من در آن ها می میرم.
برایتان در بالا نوشتم که خودم در گذشته زندگی می کنم. بله زندگی می کنم ولی این را که در بالا نوشتم را می دانم در نتیجه گذشته من کوچکترین آسیبی از من نمی بیند.
ولی یک چیز دیگر را هم این جا بگویم و بروم و آن این است که حاضر نیستم حتا یک روز به عقب برگردم. اگر خیلی خوب بود نگهش داشته بودم. کما این که دوران دانشجویی آن قدر به من خوش گذشت که تنبلی کردم و درس نخواندم و کسر واحد شدم و واحد کم گرفتم تا.... آن را پنج سال و نیم ادامه دادم. بیشتر از آن دیگر نمی شد خداییش.
بعدها بهای این کش دادن را دادم.
می دانید خانم پروانه، ما برای خوش کردن یک دوران از زندگیمان باید بهایش را بپردازیم. اگر بخواهیم دوباره دوران از دست رفته ای را به دست آوریم، گاهی به ما می گویند که فروشی نیست. خب راست می گویند، استادانم مرده اند، ساختمان بهم ریخته، .......
هی بگویند بدوش. بدوش، چگونه بدوشم من؟ نر است. تمام شد رفت.
چقدر حرف زدم.

چه خوب گفتید« اگر بخواهیم دوباره دوران از دست رفته ای را به دست آوریم، گاهی به ما می گویند که فروشی نیست»!

بله ... تمام می شود و می رود و بر نمی گردد

راستی فرض کنیم هشتاد سال عمر ماست چند سال دوران کودکی و چند سال در نوجوانی و جوانی و یک سوم عمر در خواب و مقداری از زمان صرف روز مرگی و خوردن غذا و در رفت و آمد وبیماری ..در آخر پیری و ناتوانی .جمع ببندیم چند سال را می توانیم خودمان برنامه ریزی و به میل خودمان زندگی کنیم می گویند ده تا پانزده سال می ماند.
سعدی و انیشتین و رازی .. همه در این ده پانزده سال معروف شده اند.

شهرزاد پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 http://se-pi-dar.blogsky.com

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

آیا به نظر شما باید از دوبیتی های خیام اینطور برداشت کرد که فقط باید به فکر «حال» بود. در نشست مولوی سخنران می گفت ُ خیام و هدایت می گویند فقط باید در حال زندگی کرد. نظر شما در این بار ه چیست؟

محسن پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:28 http://ketabamoon.blogsky.com

اصلن قبول نیست. من می خواستم که یک رباعی از خیام بنویسم که خانم شهرزاد نوشتند. بهرحال منم می نویسم.
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی.
***
راستی من اصلن نمی خواستم بعد از آن کتابی که به عنوان کامنت نوشتم چیزی اینجا اضافه کنم ولی خواستم بگم
قالب نو مبارک. خیلی قشنگه.

از خواندن تجربیات دوستان همیشه سود جویی می کنم. شما هر چه می نویسید نتیجه ی سالها تجربه است و بسیار سپاسگزار خواهم شد.

قالب نو: یک روز به فرناز گفتم از دو سه سال پیش دنبال یک دیوار کاه گلی می گردم که زمینه وبلاگ بگذارم. چند روز پس از آن فرناز برایم آن تصویر سر در وبلاگ را فرستاد آن را به آن بالا چسباندم و به دنبال آن در پی دگرگون کردن رنگها برای هماهنگی با آن دیوار کاه گلی برآمدم. اخیرن بلاگر امکانات خوبی برای این کار فراهم آورده و نیازی به دستکاری در اچ تی ام ال نیست با این حال هنوز آن طور که باید، نتوانسته ام رنگ قلم ها و دیگر تنظیمات را انجام دهم.

به هر روی خوشحالم که دوستان این قالب را می پسندند و خوشحال خواهم شد نظرشان را را در ترکیب رنگها بفرمایند.

یادم آمد شما در فتو شاپ استاد هستید می توانم از شما کمک بگیرم؟
من از فتو شاپ فقط مارک کردن و کپی و کوچک کردن تصاویر را می دانم.

فریدون جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 http://www.parastu.persianblog.ir


او

در فراز و نشیبِ زندگی
زیر ِ آسمانِ نیلگون
در ساحل ِ نیلی ِ دریای ِ بیکران
او را دیدم، در لحظه ای شیدا
که چشمانش نه از دیروز سخن می گفت
نه از فردا
شوری بود، در لحظه ی اکنون
چه زیبا، چه فریبا...

فریدون



***********************
راسنی بلاگ پرواز پروانه، رنگ بسیار زیبا و طرح قشنگ و وزینی به خود گرفته است
.دل تان خوش، روزگارتان لبخند و همشه پیروز

چه زیبا چه فریبا..

بسیار سپاسگزارم

نیره جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:02 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما و دوستان...
زندگی، آب تنی د رحوضچه اکنون است....
لذت ایام همین لحظه است/ بیش نخواهم ز خداوندگار
و .... تمام رباعیات خیام...
یک سال و اندی است به شدت با این موضوع درگیرم... زندگی در اکنون... here and now این شعار پرلز یکی از بنیانگذاران یکی از مکاتب بزرگ روان شناسی است که من به خاطر تاکیدی که بر مسولیت پذیری دارد دوستش دارم و ... همه ی این ها حرفهای خوبی است که گفته اند اما زندگی در اکنون مستلزم خیلی چیزهای دیگر هم هست و مهم تر از همه اونها درک صحیح از این اندیشه است. گذشته فراموش نمی شه . از بین هم نمی ره. اما چه چیزی از گذشته باقی می ماند؟ خودش باقی می ماند یا ما نگاهش می داریم یا ... اصلن فراموش کردن آن درست است یا نه؟ در سال جاری من تلاش کردم یاد بگیرم د رحال زندگی کنم اما اندوه گذشته های دوری که خودم را هم بکشم لحظه ای مشابه آن را تجربه نخواهم کرد آزارم می دهد... آینده هم که چه عرض کنم!!! به هر حال یک بار به دنیا می آییم و یک بار عمر می کنیم و از دنیا می رویم ... فقط یک بهار می مانیم پس باید دم را غنیمت دانست و از زندگی لذت برد... از این دنیای سر سخت کام گرفت... لذت بردن و کام گرفتن از این بی رحم ِ سنگ دل خون دل خوردن دارد... به ویژه در این کشوری که ما زندگی می کنیم که لذت بردن حرام است و شادی کردن جرم سنگین و ... سیاهی و تاریکی ستوده می شود... هر کسی بتواند لحظه ای زندگی به دیگری هدیه کند حتی به قدر نشاندن لبخند کمرنگی ... عمرش دراز باد ...
چه می گویم بانو؟!... این یکی ، دو پست آخری شما با دل من ... راستی قالب نو مبارک . فقط یکم سنگینه... رنگش سنگینه... ببخشید .. احساسمو گفتم ولی وقتی خوندم که طرح دیوار کاهگلی مورد نظرتون بوده خیلی کیف کردم ... کاش عین دیوار کاهگلی پیدا کنید و بذارید...
داشتم می رفتم یک بیت از شاهرخ تندرو صالح یادم آمد که زمانی که نوجوان بودم با صدای خودش از رادیو شنیدم و به یادم ماند:
زندگی افسوس رویاهای بادآورده نیست/ عشق هم یک لحظه گر خندد به عالم دیدنی است
می بوسم تون. به همه سلام برسونید.

درود بر دوست گرامی
این طور که از خیام نوشته ای، کاش ابتدای این یادداشت می نوشتم :
نوشتن اشعار شاعران ممنوع لطفا فقط دیدگاه های خود را بنویسید.

آن چه از گذشته اندوهبار است و هیچ چیز مثبتی ندارد را، باید در ذهن پاره کرد و دور ریخت . بر دوش کشیدن بار سنگین اندوه گذشته ،حرکت زیبای زندگی را کند می کند .

قالب: امیدوار م بتوانم آن را به شکل بهتری در آوردم.

روی ماهت را می بوسم و برایتآرزوی شادی همیشگی دارم

نیره شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

افسوس گذشته را خوردن و رویا و خیال بافی برای آینده هیچ خاصیتی ندارد مگر این که لحظه حال را نابود می کند و از بین می برد و ناگهان به خود می آییم و می بینیم این ؛حال؛ هم به گذشته تبدیل شد... چه فاجعه ای... گذشته فقط برای تکرار نکردن اشتباهات به درد می خورد و البته یک قسمت گذشتهام جایگاه بلندی دارد: کودکی ... روزهایی که در روستا با مادربزرگ ژیر تنها در خانه اش بودیم تابستان ها که می رفتم آن جا . پنجره ای که رو به کوه بود و ... دیوانهمی شوم ... دیوانه...حسرتش را می خورم و عمری که رفت و جوانی که دیگر باز نمی گردد و نمی خواهم اکنون را از دست بدهم و فردا برایش به عزا بنشینم...

شهرزاد شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 http://se-pi-dar.blogsky.com

پروانه جان

یک -
طرح جدید پرواز پروانه و رنگ بندی که برای قلم عناوین و پیوند ها انتخاب کرده اید، بسیار زیباست و از همه قشنگ تر آن طرح زیبای دیوار کاهگلی و شاید زمین خشکی که نوشتن آن را آبیاری می کند. آرزو می کنم در قالب جدید هم همچون گذشته نوشته های زیبا و درس آموز شما را بخوانم و از آن ها یاد بگیرم.

دو -
اگر بگویم به گذشته فکر نمی کنم یا فکر کردن به آینده ای که هنوز نیامده لذت زندگی کردن در حال را از من نگرفته است، مسلمن حقیقت ندارد به خصوص لحظه هایی در زندگی همه ما هست که با تمام وجود می خواهیم برای گریز از حالی که چندان خوشایند نیست، به روزهای خوب گذشته پناه ببریم یا امیدوارانه به تصویر مبهم آینده چشم بدوزیم ولی در حقیقت درست که نگاه کنیم این پناه بردن ها و چشم دوختن ها پرداختن به اصل و حقیقت زندگی را که همان مغتنم شمردن فرصت و زندگی در حال است را از ما می گیرد و بخش مهمی از انرژی ما را صرف پرداختن به فرعی می کند که اصل را تحت تأثیر قرار می دهد و در حال حاضر وجود هم ندارد.

آن آهستگی و تمرکزی که در چند پست پیش به آن اشاره کردید، در واقع تمرین هایی هستند که به ما کمک می کنند بهتر از لحظاتی که در آن ها قرار داریم استفاده کنیم و چرا نباید از سخن خیام و دیگر بزرگان هم برای درک بهتر این موضوع استفاده کرد مگر نه این که مولوی که می گوید صوفی ابن الوقت است یا حافظی که حاصل از حیات را این دم می داند و ما را به غنیمت شمردن وقت سفارش می کند و سعدی یا دیگران ...
ولی در این میان چیزی که بیش از همه دشوار است، چگونگی زندگی در حالی است که چندان خوشایند نیست کتاب نیروی حال اکهارت تله به نکات خوبی در این باره اشاره کرده که البته وقتی دقیق تر به آن ها نگاه می کنیم، می بینیم بسیاری از مفاهیم اولیه این کتاب در ادبیات ما هست مثلن اکهارت تله می گوید: هنگام رویارویی با یک مشکل در ابتدا تسلیم آن شوید (تسلیم به معنای همراهی با جریان هستی به جای ایستادن و مقاومت در برابر آن) او این تسلیم شدن را نور چراغ قوه ای می شمارد که از میان مه عبور می کند. پس از این پذیرش اولیه است که می توان با شناخت و بینش بهتری راهکارهای ممکن برای بهبود وضعیت را بررسی کرد. حافظ هم در این رابطه گفته است: رضا به داده بده ... در هر حال من هم فکر می کنم در اکنون زیستن هنری است که باید در جریان زندگی و با تمرین کردن آن را بیاموزیم.

به فرناز گرامی
تله کتاب دیگری هم دراین باره دارد؛ «تمرین نیروی حال» در حقیقت چکیده و راهنمای کاربردی نیروی حال است. برگردان این کتاب توسط فرناز فرود انجام شده و فکر می کنم ترجمه ی بهتر و یک دست تری نسبت به نیروی حال دارد.

شهرزاد جان همیشه به من لطف خاصی داری و به آن می بالم. امیدوارم از آن کم نشود.

یک-
خوشحالم که می پسندی

دو-
درست می گویی پرداختن بیش از اندازه به گذشته و آیند پرداختن به فرعیات است.

خوب جمله ای نوشتی ، تکرار سخنان بزرگان ادب درواقع همان تمرین بهتر زندگی کردن با استفاده ازتجربیات ایشان است.


--
چه خوب که در این ستون با یک نویسنده و دو کتاب از ایشان آشنا شدم..

فریدون یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 http://www.parastu.persianblog.ir

گذشته ها خواه ناخواه زندگی اکنون ما را شکل داده اند. تفکر و روش زندگی ما از هم اکنون شروع نمی شود ٬ بلکه دیالکتیک وار تداومی از گذشته تا به حال است. نرم افزار های ذهن و مغز ما که درطول زندگی گذشته مان توسط خانواده ٬ جامعه٬ دوستان ٬ تعلیم و تربیت٬ ژنتیک٬ و غیره برنامه ریزی شده است حرکت ها و روند زندگی فعلی ما را تعین می کند.

البته اگر شانس آورده باشیم و از نظر ژنتیکی دچار نقصان جسمی و یا فکری نشده باشیم و هم چنین شانس آورده باشیم از نظر تحصیلات از امکانات تحصیلات دانشگاهی برخوردار بوده باشیم و شانس آورده باشیم در خانواده ای حقیقت گرا به دنیا آمده باشیم و بسیاری از شانس های دیگر ... خاطرات خوبی از گذشته ها خواهیم داشت و گذشته خوب دورنمای زیبایی از زندگی در «آن» اکنون به ما خواهد داد.

بگذریم که اگر با تمام آن شانس ها٬ در جامعه جهان سومی به دنیا آمده باشیم خواه ناخواه ضربه هایی از اطرافیان خواهیم خورد که پاره کردن چنین صفحه هایی از گذشته چندان کار ساده ای نیست.

البته نا گفته نماند کشورهای پیشرفته هم مشکلات پیشرفته خود را دارد.

سئوال
راستی با گذشته گرایی چگونه باید برخورد کرد؟ گذشته ای که صدمه روحی به آدمی زده است. گذشته ای که از ذهن آدمی پاک نمی شود؟ و مدام آدمی را آزار می دهد؟

کسی را می شناسم که به خاطر ضربه هایی که از اطرافان خورده است اعتمادش را نسبت به همه از دست داده است و مرتب از همه ی آنهایی که به او بد کرده اند گله دارد.

چگونه میشود این عارضه گذشته گرایی را درمان کرد . عارضه گذشته گرایی در فرهنگ پزشکی چه نامیده می شود؟

نیره یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

به فریدون گرامی!
درود بر شما. دوست گرامی! بی اعتمادی به دیگران از سوی کسی که مدام ضربه خورده طبیعی است. ولی سوال جدی تر اینه که چرا مدام ضربه خورده؟ وقتی اتفاقی برای انسان به طور مشابه اتفاق می افته این حکایت از امری ثابت در خود او داره. این جور چیزها خوراک روان شناسان و درمانگران خوب است. تحلیل کامل شخصیت در یک فرایند پیاپی ... به نظرم نمی شود اسمش را گذشته گرایی گذاشت در این موردی که شما گفتید. نه این که فرد این مشکل را ندارد ولی به گمان من مساله اش ریشه در امر دیگری دارد.می شود برطرف کرد. یک روان تحلیل گر حرفه ای و حوصله ای فراخ از سوی این شخث لازم است.ما ناخودآگاه خیلی وقتها اشتباهات خود را با نسبت دادن به دیگران توجیه می کنیم تا از اضطراب و ... رهایی پیدا کنیم و ...
ببخشید زیاده گویی کردم.

نیره گرامی
می دانم که در این رشته بسیار دانایی و سپاسگزارم که در این گفتگو شرکت می کنی .

فرناز یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://farnaz.aminus3.com/

آقای فریدون محترم :
مرا ببخشید اما تصور می کنم دوره ی استفاده از عباراتی نظیر کشورهای جهان سوم و کشورهای پیشرفته گذشته است . از شما بیش از اینها توقع دارم .

بابک یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:17

سلام پروانه گرامی
هر روز ما ادامه دهنده دیروز و دنبال کننده فردای ماست و قطعا چه بخواهیم و چه نخواهیم گذشته تاثیر پر رنگی در زندگی ما دارد، مثالش خود من هستم که حتی با وجود سن و تجربه اندکم در مقایسه با شما عزیزان، هرگاه دلم می گیرد ،به خاطرات زمان کودکیم فکر می کنم و اینگونه خودم را آرام می کنم
شاید هیچ یک از ما حتی پس از مرگ عزیزانمان به خصوص پدر و مادر ، قادر به فراموشی شان نباشیم، و همواره تصویری که از پدر ومادر در ذهنمان تداعی
می شود همان تصویر کودکی مان هست
گذشته یک جورهائی به ریشه ها و تعلقات قلبی افراد مربوط می شود که یادآوری آنها احساس مطلوبی را در فرد زنده می کند.
به نظر من در حال زندگی کردن به معنی پذیرفتن واقعیت های اطراف و تلاش برای ادامه یا تغییر روند موجود می باشد و کسانی که بنا به گفته شما در گذشته زندگی می کنند شاید یک جورهائی از قبول این واقعیت می گریزند و به گذشته شان عادت می کنند
..................
بی ربط نوشت:
خیلی ها خواندن تاریخ و مطالعه رفتار گذشتگان را همین زندگی در گذشته تعبیر
می کنند که این طرز تفکر مرا بسیار می آزارد

درود بابک گرامی
بی ربط یادداشتت خیلی هم ربط مستقیم دارد.

شقایق یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:58

برای ِ در لحظه زندگی کردن ، هر لحظه به خود نهیب می زنم !
ولی روزی یاد خواهم گرفت ! می دانم!

شما را فقط یک بار از نزدیک دیدم و چهره ی شما به من گفت بسیار قلب بزرگی دارید . بنابر این بسیار خوب از اکنون استفاده می کنید.

با سپاس

فریدون یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:02

با اجازه ٫پروانه گرامی

نیره گرامی
این شخص مورد گفتگوی ما به خاطر اینکه خانواده اش از امکانات مالی لازم برخوردار نبودند ٬ نتوانست تحصیلات متوسطه خود را به اتمام برساند و از آنجا که اهل مطالعه بود و اطلاعات وسیعی در زمینه های مختلف داشت . و بیش از همه به عکاسی علاقه وافری داشت٬ توانسته بود در شرکت کداک استخدام شود . از کارش راضی بود و همچنان به مطالعه و کار های هنری اش ادامه می داد. انقلاب شد . شرکت کداک بسته شد. و او بیکار شد.

به خاطر نداشتن مدارک تحصیلی لازم ٬ بعد از انقلاب نتوانست کار دلخواه اش را به دست بیاورد. بیکاری طولانی وفشار زندگی او را وادار کرد به کارهای کارگری و ٫پادوی تن دردهد . که متاسفانه هر جا کار کرد چون بصورت روز مزد بود از مزایای قانونی کار بر خوردار نبود. و کارفرماهایش از صداقت و روحیه ارام و مهربان او سوء استفاده را می کرده و مدام از پرداخت به موقع حقوق او به دلایل اینکه شرکت دارد ورشکست و یا بودجه ندارد طفره می رفتند. و بسیاری از مواقع برای بالا کشیدن حقوق اش اورا اخراج می کردند. مشکلات مالی روز بروز اورا بیشتر منزوی و گوشه گیر می کرد و او در این تنش های زندگی٬ می اندیشید که اصلن چرا به دنیا آمده است. . به ٫پدر و مادرش ایراد می گیرد که آنها که نمی توانستند زندگی خودشان را بگذرانند چرا او را به دنیا آورده اند .

او انسانی است صادق و قابل اعتماد و دوست داشتنی. اما شرایط ناگوار زندگی او را منزوی کرده است و او از اکثر اطرافیان اش گله دارد و اگر در گذشته اشتباهی از آنها سر زده است مدام آن اشتباه ها را به رخ می کشد و می پرسد چرا مرتکب چنان اشتباهی شده اند. من او را به خاطر صفات نیکی که در او سراغ دارم بسیار دوست می دارم . وقتی فرصتی دست می دهد که در باره ادبیات و فلسفه و موسیقی و غیره صحبت کنیم مثل یک کتابخانه سیار است و حافظه عجیبی دارد و مسایلی را که خوانده است خوب به یاد دارد. و من از صحبت او لذت می برم .

من دلم می خواهد بتوانم اورا از گذشته ها و این گلایه ها جدا کنم و به دنیای واقعی اش بیاورم . اما نمیدانم چگونه می شود این کار را کرد. چگونه می شود در شرایط فعلی ایران برای او کاری دست و پا کرد. شغل کتابفروشی را بسیار دوست دارد. چندین بار که برای ادامه حیات به دستفروشی کتاب٬ در کنار خیابان دست زده است . مسئولین شهر داری و یا نیروی انتظامی اورا وادار کرده اند کتاب هایش را جمع کند که محل را ترک کند و گاهن که او اعتراض کرده است مامورین عصبانی شده اند و کتاب هایش را توی جوی آب ریخته اند.

آری نیره گرامی این یک ورق از زندگی انسانی است که شما می خوانید. اگر به اطراف خود نگاه کنیم حدود هفت هشت میلیون نیروی کار در کشورمان بیکارند و بسیاری از این بیکاران از بیمه های اجتماعی بر خوردار نیستند و در بدترین شرایط به سر می برند.

آیا با خواندن این سرگذشت هنوز هم می شود گفت «ولی سئوال جدی تر اینه که چرا مدام ضربه خورده؟ وقتی اتفاقی برای انسان به طور مشابه اتفاق می افته این حکایت از امری ثابت در خود او داره.» ؟؟؟


فریدون یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:50

با اجازه پروانه گرامی


فرناز گرامی
یک روزی یک دیوانه در تیمارستان به دکتر روانشناس اش گفت که من حالم خوب شده و دیگر احساس نمی کنم استخوان هستم . دکتر گفت که خب اگر وقعن دیگر فکرمی کنید که یک آدم عادی و سر حال هستید و دیگر خوت را بعنوان یک اسخوان نمی بینی، مرخصی.
بیمار لباس اش را پوشید و رفت . چند دقیقه بعد ، هراسان برگشت و گفت دکتر ٬ دکتر من خودم قبول کرده ام که استخوان نیستم اما سگ ها قبول ندارند .
******
حال حکایت موضوع جهان سومی است .اگر حافظه ام قد بدهد و اشتباه نکنم شنیده بودم که مارکسیست ها می گفتند جهان سرمایه داری به دو جهان تقسیم شده است یکی آنها ابزار تولید را در دست دارند و دیگر انهایی که در خدمت تولید قرار می گیرند.

مذهبیون هم گویا می گفتند جهان بین خیر و شر تقسیم شده است . که خدا مظهر خیر است و شیطان مظهر شر.

بعضی از فلاسفه هم می گفتند جهان بین جهان درون و جهان وبرون آدمی تقسیم شده است. و بسیاری از تفکر ها و تقسیم بندی های دیگری.

مائو رهبر انقلاب چین اعتقاد داشت که جهان به سه بخش تقسیم شده است. کشور های غربی که از نظر صنعتی پیشرفته اند که نامش را گذاشت جهان اول.

اتحاد جماهیر شوروی را هم که ادعای کمونیستی داشت نامش را گذاشته بود جهان دوم .

کشور های غیر صنعتی و یا نیمه صنعتی و در حال رشد را که مجبور بودند ابزار تولید شان را از این دوجهان خریداری کنند جزو جهان سوم به حساب آورده بود.

تا مدت ها من با نظر مائو ئیست ها در این رابطه مخالف بودم. به نظرمن این تقسیم بندی ها به جز دامن زدن به اختلاف ها و مرز بندی ها پیام تازه ای برای بشریت نداشت.

اما امروزه با وجود فرو پاشی شوروی٬ می بینم این کلمه ی جهان سوم ِ مائو، چه من و شما بخواهیم و چه نخواهیم جا افتاده است، و در تمامی دیکشنری ها و دائره المعارف ها و دانشنامه ها این کلمه« جهان سومی» بیانگر کشور های در حال رشد است که مدام تحت تحریم اقتصادی و دخالت های نظامی و غیره از طرف جهان اول«عرب» قرار می گیرند.

آری فرناز گرامی ٬ من گرچه به سه جهانی مائو باور ندارم ولی به مصداق آن لطیفه، که در اول این متن نوشتم، سگ ها باور ندارند.

تا نظر شما و دیگر دوستان در این باره چه باشد








فریدون گرامی
تا جایی که خوانده ام تئوری سه جهان مائو به این شکل بود
جهان اول- دو کشور امپریالیست در غرب امریکا و در شرق سوسیال امپریالیست شوروی
جهان دوم- کشورها ی اروپای غربی و شرقی و ژاپن
جهان سوم - چین و دیگر کشورهای آسیایی و افریقایی و امریکای جنوبی

البته آن نظریه در آن زمان بود که هم اکنون به کشورهای جهان سوم از نظر مائو ، «کشورهای در حال توسعه» گفته می شود . به هر روی به نظر من هم به کار بردن چنین واژ هایی مانند "جهان سوم" مهر تاییدی بر یک تقسیم بندی است. و همان گونه که شما پیش از این بارها اندیشه های نیکتان را در اینجا نوشته اید باید سخن از برداشتن مرز بین دل ها و کشورها سخن گفت.

از فرناز گرامی و شما پوزش می خواهم که این بین اینها را نوشتم.

محمد درویش یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:53 http://darvish.info

آن گذشته یا آینده ای که اندیشیدن به آن؛ بر نگرانی هامان می افزاید؛ باید دور ریخته شوند. به خصوص وقتی می دانیم که گذشته؛ گذشته و آینده هنوز نیامده است!
اما چرا به این بهانه باید همه ی خاطره ها و رخدادهای کوچک و بزرگ گذشته را فراموش کرد؟ اتفاقاْ به نظرم ما ایرانی ها اغلب تاریخ و گذشته مان را فراموش می کنیم و فراموش می کنیم که بزرگترین خطر این فراموشی آن است که ممکن است بژنداریم: حق همانی است که اکنون از آن برخورداریم و زمان فقط زمان ماست! مرور گذشته ها می تواند وسعت دید آدمی را افزایش دهد.
کوتاه سخن آن که ما باید از هر بهانه ای که اندیشیدن به آن در گذشته یا آینده حال مان را ناخوش می کند؛ بپرهیزیم؛ زیرا چیزی که زیاد است؛ چنین بهانه هایی در همین امروز است! نیست؟
درود ...

دیدگاه شما کاملا درست است.
با سپاس

فرناز دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 http://farnaz.aminus3.com/

پروانه جان مرا ببخشید به خاطر این موضوع خارج از بحث اما جاره ای ندارم جز توضیح دادن .
* * *
این داستان استخوان خواندنی بود اما من خودم را بیشتر شبیه به یک بیمار سرطانی می دانم وقتی که پزشکان به او می گویند که سرطان او را خواهد کشت اما او با عشق به زندگی ادامه می دهد چون معتقد است که سرطان او را نمی کشد و این باور به همه منتقل می شود و بعد از سالها بالاخره همه باور می کنند که او شاید سرطان نداشته !!

نکته ای را که به قدر کافی نتوانستم منتقل کنم با مثالی روشن می کنم : اگر من آدم مذهبی نباشم از اصطلاحاتی نظیر بسم الله برای شروع کار یا مثلا یا علی برای ادامه ی آن حق ندارم استفاده کنم به دو دلیل اول اینکه این حرکت من توهین به خودم و اعتقادتم است و دوم اینکه این کار من توهین به مذهب و مذهبی ها است .
منظور من این نبود که "کشورهای جهان سوم" یا" جهان اول و دوم" در واقع وجود ندارند
می خواستم بگویم ما اگر به این نوع تقسیم بندی ها اعتقاد نداریم یا ادعا کرده ایم که اعتقاد نداریم حداقل کاری که می توانیم بکنیم این است که ادعا کنیم سرطان بیماری کشنده ای نیست !!! به این ترتیب این حس را به اطرافیان منتقل کنیم تا وقتی که کم کم اتفاق بیوفتد . :)

فرناز جان
همیشه تنت سالم باشد. در اکنون زندگی کردن سخن های بسیار در خود و به دنبال خود دارد. و این موضوع به کار بردن اصطلاح «جهان سوم» اصلن چه ربطی به «اکنون» داشته و یا نداشته باشد ، خواندنی است.
سپاس

پروانه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 http://parvazbaparwane.blogspot.com

نلسون ماندلا :

از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.


به بهانه ی پایان یافتن جام جهانی فوتبال

فریدون دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:15

پروانه گرامی



تز سه جهانی گویا به شکل های متفاوتی مطر ح شده است که وارد بحث آن نمی شوم. فقط جهت اطلاع عرض کنم که
برای نمونه می توانید یه لینک ها ی زیر مراجعه کنید.
http://en.wikipedia.org/wiki/Third_World
در لینک فوق می خوانیم جهان اول امپریالیست ها و جهان دوم شوروی و اقمار آن و جهان سوم کشور های فقر زده .

در فرهنگ انگلیسی به انگلیسی هم از کشور های آسیایی و آفریقا و آمریکای لاتین را که توسعه نیافته اند را جهان سوم یاد کرده است. http://www.thefreedictionary.com/Third+World

******
به هر حال بعد از خواندن کامنت ها ٬ تصمیم گرفتم باز هم مثل گذشته با « تز سه جهانی» مخالفت کنم و از بکار بردن آن هم خود داری نمایم. بعبارت دیگر با نظر فرناز گرامی و شما موافق ام.
ممنونم از یاد آوری ها و دقت تان

با صمیمانه ترین درود ها

فریدون گرامی

در این چند سالی که شما در برخورد اندیشه ها، این سرای کوچک را همراهی می کنید درس بزرگی که برای من و خانواده ام داشتید: روح پژوهش همراه با فرو تنی شما بوده است.

با سپاس فراوان

م.قیری سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:43 http://www.tem.blogfa.com

اکنون من لبریز از لحظه های سپری شده ی شیرین من است. هیچ مقطعی از عمرم به چنین بی سرانجامی دچار نشده بودم. تنها دلیل ماندن و زندگی کردنم شده یاد گذشته و قدیم نه چندان دور.گذشته بازیم.عاشق جماعت چیزی شیرین تر از عشقش را ورق نمی زند.امروز به ناچاری طی می شود. حداقل کلمه ها رد و بدل می شود. بیشتر ساعت های روز شبیه غروب است. این از حال من.
اما چه بگویم از اندیشیدن به گذشته که چه بودیم و اگر رهایمان می کردند چه می شدیم. گاهی سر کلاس درس بچه ها رو رها می کنم. میشه اسمش رو آزادی در خلاقیت گذاشت. به خلق هم می رسند. به تولید و فکر نو هم می رسند. اما دریغ که لحظه ای است. فردا تنها فراموشی سهم بحث دیروز است. ولی من شباهت این روزگار رو به روزهای پس از مرداد سال 32 ایران می دونم .آن نسل هرگز توپی را به دروازه ی حریف پرت نکرد. ما نیز هم.

از آشنایی با شما خوشحالم.

م.قیری سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:51 http://www.tem.blogfa.com

در ضمن مطالب خوب و دارای ارزشی رو خوندم از شما.

سپاسگزارم

مریم چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 http://voodoo.blogsky.com

خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
---------------------
گذشته ها رفتن و جریان زندگی ادامه داره . در لحظه زیستن یکی از مزایای خوب ذهن آزاده اونکه می گه من تو گذشته ام هستم یا با یادآوری اون آروم می شم به نظر من ( البته نظر شخصی من اینه و هرکسی تفکری داره ) خیلی سخت می گیره و قابل انعطاف نیست
----------------------------
مادربزرگ خدابیامرزم تو گذشته زندگی می کرد گفتن اسم بیماریش الزایمره
فکر می کرد هنوز باید برای آب بریم آب انبار ته خیابون یا ظرفا رو ببریم سر قنات بشوریم..... به این می گن تو گذشته زندگی کردن بقیه فقط با خاطره های گذشته زندگی می کنن

فلورا جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:21

در اکنون زندگی کردن هیچ تضادی با یاد کردن از گذشته و خاطرات زیبا و تلخش نداره.


من مثل خورشید زندگی کردن رو دوست دارم . اینکه هر روز صبح خودمون رو نو احساس کنیم با تجربیات نو با مشکلات نو با مهرهای نو با دوستیها و شادیها و صد البته غمها و دردهای نو.

هرچند زیباترین خاطراتم مربوط به گذشته ست و آینده دل انگیز و پر شور و امید ی انتظارم رو نمیکشه. اما دوست داشتن گذشته با تلخیها و شادیهاش در کنار تجربه های روزانه م ، پویایی رو از من نگرفته افسرده م نکرده. اما یه نکته دیگه هست و اون اینه که از مرز امروز به بعد هم تفکر باز دارنده ندارم آرزوهای دور و دراز تعریف شده و تعریف نشده ندارم.
اینطور فکر میکنم که بسیاری از صفتهای منفی اخلاقی ما انسانها نتیجه ی فکر کردن زیاد به آینده و برای آینده زندگی کردنه.مثل حرص و طمع و آزمندی.
این خصلتها سوای مشکلات و آسیبهایی که برای دارنده این صفات در پی داره، آسیبهای اجتماعی گریز ناپذیری هم داره، اما کسانی که بسیار در گذشته زندگی میکنن تنها شاید به خودشون آسیب میرسونن.

پروانه ی عزیز
بسیار سپاسگزارم که به ما فرصت میدین که خودمون رو بهتر بشناسیم و در واقع شخصیت خودمون رو تجزیه تحلیل کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد