سخن رانی دکتر ماحوزی در نشست کانون فردوسی بزرگ

شاه نامه
دکتر امیرحسین ماحوزی
استاد امیرصادقی و فرنگیس توسی
میهمان ویژه: داودنصیری(جهانگردایرانی)
روز۲۵فروردین ۴تا۶پسین
شهرک غرب-خیابان ایران زمین شمالی-روبروی بیمارستان بهمن-فرهنگ سرای پورسینا
ورود برای همگان آزاد می باشد

هموندان کانون فردوسی بزرگ میتوانیدبا خرید کتاب ( زایش و بالش ) نوشته داود نصیری در روز ۲۵فروردین به کانون یاری برسانید
نظرات 11 + ارسال نظر
پروانه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:47

امروز برای یکی از دوستان ایمیل خبر نشست را فرستاده بودم نوشتم ممکن است این آخرین نشست باشد زیرا فرهنگسرا گفته است دیگر به این کانون امکانات برگزاری نمی دهد و اگر هم مجوز صادر شد ساعت 10 تا 12 صبح!
آخر این ساعت روز فقط بیکارهای شهرک غرب می توانند بیاییند مسن ترها که چرت می زنند. ..
در پاسخم نوشت:

یه حکایت کوتاه

وقتی سپاهیان قتیبه، سردار عرب، سیستان را به خاک و خون کشیدند مردی چنگ‌نواز در کوی و برزن شهر – که غرق خون و آتش بود – از کشتارها و جنایات قتیبه قصه‌ها می‌گفت و اشک از دیدگان آنانی که بازمانده بودند جاری می‌ساخت و خود نیز، خون می‌گریست... و آن‌گاه بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

با این همه غم
در خانه‌ی دل
اندکی شادی باید
که گاه نوروز است ...


ولی ما شدیدا در حال پیگیری هستیم که به آنها ثابت کنیم این نشست ها به مخاطبان جوانتر نیاز دارد.

پروانه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:50

دوستی هم در پیامی خواسته بود فایل صوتی را برایش نگه دارم

چون بلاگ اسکای زحمت کشیده و یک فضای 300 مگا بایتی در اختیار گذاشته حتمن در وبلاگ کانون این فایل را خواهیم گذاشت می توانید دانلود کنید.

مریم دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:11 http://digarzaman.blogfa.com

سلام پروانه جان. ممنونم که باز به وبلاگم اومدی(جمله ی لوسی است این و تکراری اما نمی شود که تشکر نکرد!)
راستی چرا خشکت زد؟
آن تصویر دقیق بود تاثیر گذار؟
دقیق نبود و جسورانه؟
خطرناک! بود؟

شاد باشی.

سلام

مریم جان وبلاگت رو خیلی دوست دارم. در یک حال و هوای خاصی دوست دارم برم اونجا و جوشش های درونتو بخوانم.

اون تصویر برام صحنه هایی رو تصویر کرد همون روزها.... همونجوری که اون روزها خشکم می زد...
وقتی کاری هم نتونی انجام بدی حالت بدتر میشه... تازه مریم بیاد برات بنویسه و یادت بیاره دیدی...آره منم اینایی که دیدی، دیدم...

سپاسگزارم

یک اتفاق ساده سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:26 http://rahimii.blogfa.com

سلام گرامی

چه خوش گفت استاد " ماحوزی از { قول یونگ} و {فروید) که استوره ها دریچه های ناخودآگاه ضمیر ملت ها هستند . آینه هایی هستند که ما می توانیم خود را در آن ها ببینیم و نیز رویاها ، بخش پنهان ضمیر و مهم ترین بخش وجود ما هستند .

استوره حقیقت ما است و رستم تک تک ماییم.....

درود بر شما بانو با انتخاب و دستچین چنین استنتاج و مطالبی به غایت ناب و ناب
همیشه استوار و سلامت باشیدسلام گرامی
۸۹ گرامی و همیشه سبز باد
چه خوش گفت استاد " ماحوزی از { قول یونگ} و {فروید) که استوره ها دریچه های ناخودآگاه ضمیر ملت ها هستند . آینه هایی هستند که ما می توانیم خود را در آن ها ببینیم و نیز رویاها ، بخش پنهان ضمیر و مهم ترین بخش وجود ما هستند . او ادامه داد : استوره حقیقت ما است و رستم تک تک ماییم.....

درود بر شما بانو با انتخاب و دستچین چنین استنتاج و مطالبی به غایت ناب و ناب
همیشه استوار و سلامت باشید
بسیار لذت بردم و استفاده مبرم چون همیشه

با اجترام
ر. رحیمی

با درود فراوان
از دقت و توجه شما به خبر و پیوندهایش سپاسگزارم.درست نکته ای را که می خواستم خوانندگان آن را ببینند، بیرون کشیدید.

یک بار پیش از این در کانون میزبان این استاد جوان و بسیار پر انرژی و با اطلاعات بودیم چنان در باره ی شاهنامه سخنرانی می کند گویی به تماشای حرکت آب روانی ایستاده ای.

بار پیش دکتر ماحوزی به داستانی اشاره کردند:
بچه شیری در میان گوسفندان بزرگ می شود و مانند آنها علف می خورد و به چرا می رورد. روزی شیری به گله حمله می کند در هنگام کشت و کشتار گوسفندان میبیند شیری در میان گوسفندان مانند آنها از او می ترسد او را می گیرد و به لب چشمه می برد و از او می خواهد چهره ی واقعی خودش را ببیند و به او می گوید ببین کی هستی!
اسطیر هم دست ما را می گیرند و به لب چشمه می برند تا ببینیم که هستیم.

با سپاس فراوان

محمد درویش چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:13 http://darvish.info

امروز برای من در فرهنگ سرای پورسینا روزی خاطره انگیز ساختید بانو ...
مهرتان را هرگز فراموش نمی کنم.
پایدار باشید.

امروز همه مشتاقانه می خواستند به مهار بیابان زایی رای بدهند.
دکتر ماحوزی هم از حضور شما خوشحال بودند.
با سپاس فراوان

فریدون پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 http://www.parastu.persianblog.ir

بــریــزند خــون از پــی خواســتــه
شــود روزگــار مــهــان کـــــــــــاسته
همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
از این مار خوار اهرمن چهـــرگان
ز دانایی و شــــــــرم بــــی بهرگـــــان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد
همی داد خواهند گیتـــــــی به بــــاد
از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده
شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بهر
برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد
بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد
پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی
سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی
شود خار هر کـس که بد ارجــمند
فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند
کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر
نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر
ربــایــد هـمی این از آن آن از این
ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد
بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند
زیان کسان از پـــی سـود خویش
بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش


ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار
عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار
که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو
تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو
فردوسی

یکی از سخن رانان این نشست ها گفت این دو بیت شعر

ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار
عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار
که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو
تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو

از شاعر دیگری است و نام و جا و زمان سرودنش را گفت. باید بگردم و پیدا کنم .

بروم شاهنامه هایم را نگاه کنم ببینم در کدامشان هست.

چه خوب که این شعر را دوباره به یادمان آوردید

فریدون پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:05 http://www.parastu.persianblog.ir

سلام



به زیبایی، می تابد، آفتاب
به شادمانی، بیدار می شوم، ز خواب
سلامی باید گفت، به بهار،
به شکوفایی گل ها
به پرواز ِ شکوهمندِ پرندگان، در اوج ِ آسمانِ آبی
به نغمه های دلدادگی

بوسه ای باید داد به شور هستی
به عطر گیسوی نرگس و نسترن
به مستی ِ تاک
به شیدایی و دوست داشتن ها
به جریانِ رودِ سر ریز ز آب
به لبخندِ دلنشین ِ مهتاب

گوش فرا باید داد
به آواز ِ گنجشک ها، قناری ها، و آوای طبیعت
به سخن ِ شیرین ِ دوستانِ خوب و مهربان
به نجوای موج با ساحل دریا
به شعر و ادبِ این بلاگِ همیشه پویا

روز و روزگارتان همیشه خوش
با صمیمانه ترین درود ها
فریدون

خواندم خواندم ...چه زیبا
پایانش شوکه شدم
مهربانیتان پایدار

سلام فراموش شد
سلامی به بلندای البرز

پرستوی سفید پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 16:24 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... از نشست دیروز چه خبر؟ خوش گذشت؟

درود
عالی بود. جاتو حسابی خالی کردم.
دو هزارتومان بذار کنار تا فایل صوتی دکتر ماحوزی رو بهت بدم.
دیگه فایل صوتی مفتکی نمیدیم.

پرستوی سفید پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:48 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر فردوسی شناسان راست کردار ایرانیان فرهیخته
به روی چشم .... امیدوارم در نزدیکی با گرهی از دوستان مشترک و اساتید فردوسی شناس در کنار آرامگاه آن بزرگ مرد گردهم آییم و از او بگوییم. پایدار باشید.

خوش به حالتون

پروانه پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:43

فریدون گرامی
شاهنامه خالقی مطلق را نگاه کردم و اینجا برای دوستان می نویسم:

همانا که آمد شما را خبر / که ما را چه آمد از اختر به سر

از این مارخوار اهرمن چهـــرگان / ز دانایی و شــــــــرم بـی بهرگـان!

نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد / همی داد خواهند گیتـــــــی به باد!

بسی گنج و گوهر پراگنده شد / بسی سر به خاک آگنده شد

چنین گشت پرگار چرخ بلند / که آید بدین پادشاهی گزند،

از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ / نه هوش و نه دانش، نه نام و نه ننگ

بدین تخت شاهی نهادند روی / شکم گرسنه ، کام دیهیم جوی !

انوشین روان دیده بود این به خواب / کزین تخت بپراگند رنگ و آب :

چنان دید کز تازیان صدهزار / هیونان مستِ کسسته مهار،
گذر یافتندی به اروند رود / نماندی برین بوم و بر تار و پود!

هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده/شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده!
به ایران و بابل ز کشت و درود / به برج حمل برشدی تیره دود!
از ایوان شاه جهان کنگره / فتادی به میدان یکسره
کنون خواب را پاسخ آمد پدید /زما بخت گردن بخواهد کشید!
شود خوار هر کس که بود ارجمند / فرومایه را بخت گردد بلند!
پراگنده گردد بدی در جهان/ گزند آشکارا و خوبی نهان!

صفحه 442-443 دفتر هشتم شاهنام خالقی مطلق
این شاهنامه بر اساس 12 دستنویس اصلی و 4 دستنویس فرعی نوشته شده است



از اینجا به بعد در شاهنامه خالقی مطلق نیست که امیدوارم بتوانم نام شاعرش را بیابم:

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بهر
برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد
بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد
پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی
سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی
«شود خار هر کـس که بد ارجــمند
فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند»
کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر
نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر
ربــایــد هـمی این از آن آن از این
ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین
هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد
بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند
زیان کسان از پـــی سـود خویش
بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش


ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار
عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار
که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو
تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو

پارک ملی ( بین المللی ) گلستان ابوطا چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 http://www.parkgolestan.blogfa.com

درود بر شما
مرسی که مورد لطفقرار دادید
در خدمت شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد